گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
حیات القلوب
جلد اول
کتاب اول




اشاره
در بیان تاریخ، احوال و صفات و معجزات و علوم و معارف مقرّبان ساحت قرب حضرت ذو الجلال، از انبیاء عظام و اوصیاي
کرام و بعضی از بندگان شایسته خداي تعالی و احوال بعضی از پادشاهان که از زمان حضرت آدم تا قریب به زمان بعثت
حضرت خاتم الانبیاء بوده اند
و در آن چند باب است
باب اول
اشاره
در بیان امور و احوالی چند که در میان جمیع پیغمبران و اوصیاي ایشان مشترك است
و در آن چند فصل است
فصل اول در بیان علّت بعثت پیغمبران و معجزات ایشان است
به سند معتبر منقول است که: مردي از ملاحده به خدمت امام جعفر صادق علیه السّلام آمد و سؤالی چند کرد و به شرف
اسلام مشرّف شد، که از جمله سؤالهاي او این بود که: به چه دلیل اثبات می نمائی بعثت انبیا و رسل را؟
فرمود که: ما چون اثبات کردیم به برهان که ما را خالقی و صانعی هست که بلندتر است از ما و از جمیع آفریده ها، و او منزّه
است از آنکه خلق او را توانند دید، یا او را لمس توانند کرد، یا بر او گفتگو توانند کرد، و دانستیم که او صانع حکیم است و
هر چه حکمت و مصلحت بندگان در آن است از او صادر می گردد؛ پس ثابت شد که باید سفیران و رسولان از او در میان
خلق باشند که کلام او را به بندگان او برسانند، و ایشان را دلالت نمایند بر آنچه مصلحت و منفعت ایشان در آن است، و بقاء
ایشان به آن است، و ترك آن موجب فناي ایشان است. پس ثابت شد که باید امر کنندگان او رسانند و ایشان پیغمبرانند و
برگزیده هاي او از میان خلق او که حکیمان و دانایانند، و حق تعالی ایشان را به علم و حکمت تأدیب نموده است و ایشان را
مبعوث به حکمت گردانیده است که با سایر مردم شریک نیستند در احوال و صفات ایشان، هر چند به ایشان در خلقت و
ترکیب ایشان شبیه و شریکند، و مؤیّدند از جانب حکیم علیم به
علم و حکمت و دلایل و براهین و شواهد و معجزات که دلالت بر صدق دعوي ایشان نماید، از مرده زنده کردن و کور و
پیس را شفا بخشیدن و امثال آنها از اموري که سایر مردم از اتیان آن عاجزند و به این علّت این معنی
ص: 38
مسمّی و جاري است در هر عصر و زمان، پس هرگز زمین خدا خالی نیست از حجتی از خدا بر خلق، که با او علم و معجزه اي
.«1» باشد که دلالت بر صدق مقال او، و پیغمبري که پیش از او بوده است بکند
مترجم گوید که: حاصل این حدیث شریف آن است که: چون ثابت شد وجود صانع و علم و حکمت و لطف و کمال او و
آنکه عبث و بی فایده از او صادر نمی شود، پس ظاهر است که این خلق را عبث نیافریده است، از براي حکمتی عظیم خلق
فرموده و این حکمت فواید و منافع نشئه فانی دنیا که منسوب به انواع المها و دردها و غمها و محنتها و مشقّتهاست نمی تواند
بود، پس باید که براي امري از این عظیم تر و فایده اي از این بزرگتر آفریده باشد.
از آن حضرت پرسید که: آیا می تواند بود که مؤمنی که ایمانش نزد خدا ثابت «2» دیگر منقول است که: حسین بن صحّاف
شده باشد خدا او را بعد از ایمان، به کفر متصل گرداند؟
فرمود که: حق تعالی عادل است و پیغمبران را فرستاده است که مردم را دعوت نمایند بسوي ایمان به خدا، و خدا کسی را
بسوي کفر نمی خواند.
پرسید که: آیا کسی که کفرش نزد خدا ثابت شده باشد، خدا او را از
کفر به ایمان متصل می سازد؟
فرمود که: حق تعالی همه مردم را خلق کرده است براي خلقتی که همه را بر آن خلق کرده است که قابل ایمان هستند، و نمی
دانستند ایمان به شریعتی را و نه کفر را به انکار ایمان، پس فرستاد پیغمبران بسوي ایشان که بخوانند ایشان را بسوي ایمان به
.«3» خدا تا حجّت خود را بر ایشان تمام کند، پس بعضی به توفیق خدا هدایت یافتند و بعضی هدایت نیافتند
و در حدیث معتبر منقول است که: ابن السکّیت از حضرت امام رضا علیه السّلام یا امام علی
ص: 39
النقی علیه السّلام سؤال نمود که: به چه سبب حق تعالی حضرت موسی را با دست نورانی و عصا و چیزي چند که شبیه به
سحر بود فرستاد، و حضرت عیسی را با معجزه اي که شبیه به طبابت طبیبان بود فرستاد، و محمد را به کلام فصیح و خطبه هاي
بلیغ مبعوث گردانید؟
آن حضرت جواب فرمود که: حق تعالی چون مبعوث گردانید حضرت موسی را، غالب بر اهل عصر او سحر و جادو بود، پس
آورد بسوي ایشان از جانب خدا معجزه اي چند را که از نوع سحر ایشان بود و مثل آن در قوّه ایشان نبود و جادوي ایشان را بر
آنها باطل کرد و حجّت را بر ایشان تمام کرد.
و حضرت عیسی را مبعوث گردانید در وقتی که ظاهر گردیده بود در آن زمان بیماریهاي مزمن و مردم محتاج به طبیب بودند،
و طبیبان در میان ایشان بسیار بود، پس آمد بسوي ایشان از جانب خدا با چیزي چند که نزد ایشان مثل آنها نبود، از زنده
کردن مرده ها و
شفا بخشیدن کورهاي مادرزاد و پیس به اذن خدا، حجّت را بر ایشان تمام کرد چون ایشان با نهایت حذاقت از مثل آنها عاجز
بودند.
و حق تعالی حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم را در زمانی فرستاد که غالب تر بر اهل عصرش خطبه هاي فصیح و
سخنان بلیغ بود، و پیشه و کمال ایشان هم چنین بود، پس آورد بسوي ایشان از کتاب خدا و مواعظ احکام و آنچه قول ایشان
را باطل گردانید، و عاجز گردیدند از اتیان به مثل آن، و حجّت را بر ایشان تمام کرد.
ابن السکّیت گفت: تا حال، چنین سخن شافی نشنیده بودم، پس امروز حجّت خدا بر خلق چیست؟
فرمود: عقلی که خدا به تو داده است که تمییز می توانی کرد میان کسی را که راست می گوید بر خدا یا دروغ می بندد بر او.
.«1» ابن السکّیت گفت: و اللّه که جواب این است
ص: 40
فصل دوم در بیان عدد انبیا و اصناف ایشان
به اسانید معتبره از حضرت امام رضا و حضرت امام زین العابدین علیهما السّلام منقول است که رسول خدا فرمود که: حق
تعالی صد و بیست و چهار هزار پیغمبر خلق کرده است که من از همه گرامی ترم نزد خدا و فخر نمی کنم، و خلق کرده روح
.«1» صد و بیست و چهار هزار وصی که علی نزد خدا از همه بهتر و گرامی تر است
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: ابو ذر رضی اللّه عنه از رسول خدا پرسید که: خدا چند پیغمبر به
خلق فرستاده است؟
فرمود که: صد و بیست و چهار هزار پیغمبر؛ و به روایتی سیصد و بیست و چهار هزار پیغمبر.
پرسید
که: چند نفر ایشان مرسلند؟
فرمود که: سیصد و سیزده نفر.
پرسید که: چند کتاب فرستاده است؟
فرمود که: صد و بیست و چهار کتاب؛ و به روایتی دیگر صد و چهار کتاب و به روایت اخیر بر حضرت شیث پنجاه صحیفه
فرستاده است، و بر حضرت ادریس سی صحیفه، و بر حضرت ابراهیم بیست صحیفه فرستاد، و چهار کتاب تورات و انجیل و
زبور و فرقان.
ص: 41
پس فرمود که: اي ابو ذر! چهار کس از پیغمبران سریانی بودند: آدم و شیث و اخنوخ- که اسم او ادریس است، و اول کسی
بود که به قلم چیزي نوشت- و نوح؛ و چهار نفر از پیغمبران عرب بودند: هود و صالح و شعیب و پیغمبر تو؛ و اول پیغمبران بنی
و در روایت دیگر عدد پیغمبران بنی اسرائیل ؛«1» اسرائیل موسی و آخر ایشان عیسی بود، و ششصد پیغمبر در میان ایشان بود
و اول اوثق است. ،«2» چهار هزار نیز وارد شده است
و به سند معتبر منقول است که حضرت صادق علیه السّلام فرمود به صفوان جمّال که: اي صفوان! آیا می دانی که خدا چند
پیغمبر فرستاده است؟
گفت: نمی دانم.
فرمود که: صد و چهل هزار پیغمبر و مثل ایشان از اوصیا فرستاده است، با راستی گفتار و ادا کردن امانت و ترك دنیا، و هیچ
پیغمبري نفرستاده است بهتر از محمد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و سلم، و هیچ وصی نفرستاده است بهتر از وصیّ او امیر
.«3» المؤمنین
مترجم گوید که: این عدد خلاف مشهور و خلاف احادیث معتبر دیگر است، و شاید تصحیفی از راویان شده باشد یا در آن
احادیث بعضی از
انبیا و اوصیا محسوب نشده باشد.
و به سندهاي معتبر از حضرت موسی بن جعفر و حضرت امام زین العابدین علیهما السّلام منقول است که: هر که خواهد با او
مصافحه کند روح صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، باید که زیارت کند قبر امام حسین علیه السّلام را در شب نیمه شعبان که
ارواح پیغمبران در این شب از خدا مرخّص می شوند براي زیارت آن حضرت، و پنج نفر اولو العزمند از پیغمبران که:
نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمدند.
پرسید: معنی اولو العزم چیست؟
.«4» فرمود که: یعنی مبعوث گردیده بودند به مشرق و مغرب زمین و بر همه جن و انس
ص: 42
مترجم گوید که: این حدیث دلالت می کند بر آنکه موسی و عیسی مبعوث بر کافه خلق بوده اند، و احادیث دیگر دلالت می
کند بر آنکه ایشان بر بنی اسرائیل مبعوث بوده اند، و بعد از این ان شاء اللّه مذکور خواهد شد.
.«1» و در اینکه این پنج نفر اولو العزم بوده اند احادیث بسیار وارد شده است
و در میان عامه در این باب خلاف بسیار است، و ظاهر اخبار و مشهور میان اصحاب آن است که اولو العزم پیغمبرانی اند که
و به سند معتبر «2» شریعت ایشان نسخ کند شریعت پیغمبران گذشته را، چنانچه به سند موثق از حضرت امام رضا علیه السّلام
از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: اولو العزم را براي این اولو العزم می گویند که ایشان صاحب عزیمتها و شریعتها
بوده اند، زیرا که حضرت نوح مبعوث شد با کتابی و شریعتی غیر شریعت آدم، پس هر پیغمبري که بعد از حضرت نوح بود بر
شریعت و
طریقه او بود و تابع کتاب او بود تا آنکه ابراهیم خلیل صلوات اللّه علیه آمد با صحف و عزیمت ترك کتاب نوح، نه به آنکه
او را انکار نماید بلکه بیان اینکه آن شریعت منسوخ گردیده است و بعد از این عمل به آن نباید کرد؛ پس هر پیغمبري که در
زمان حضرت ابراهیم و بعد از او بود همگی بر شریعت و منهاج و طریقه او بودند و به کتاب او عمل می کردند تا زمان
حضرت موسی که تورات را آورد و عزم نمود بر ترك کردن احکام صحف؛ پس هر پیغمبري که در زمان حضرت موسی و
بعد از او بودند، بر شریعت و منهاج او بودند و عمل به کتاب او می کردند تا زمان حضرت عیسی که انجیل را آورد و عزم
کرد بر ترك شریعت موسی و طریقه او؛ پس هر پیغمبري که در ایّام حضرت عیسی و بعد از او بودند، بر شریعت و منهاج و
کتاب او بودند تا زمان پیغمبر ما محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم، پس این پنج نفر اولو العزمند و بهترین انبیا و رسلند، و
شریعت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم منسوخ نمی گردد تا روز قیامت، و پیغمبري بعد از آن حضرت نیست، و حلال او
حلال است تا روز قیامت و حرام او حرام است تا روز قیامت، پس هر که
ص: 43
بعد از آن حضرت دعوي پیغمبري کند یا بعد از قرآن کتابی بیاورد و دعوي کند که از جانب خداست، پس خون او مباح
است براي هر که از او بشنود این را
.«1»
و در حدیث معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: اولو العزم را از براي این اولو العزم گفته اند که عهد
کردند بر ایشان در باب محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم و اوصیاي او بعد از آن حضرت و حضرت مهدي صلوات اللّه علیه و
سیرت او، پس اجماع نمود عزمهاي ایشان بر اینکه اینها چنین است و اقرار تمام کردند به این، و حضرت آدم این عزم و اهتمام
.«2» که ایشان کردند نکرد، لهذا خدا فرمود وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً
فرمود که: عهد نمود بسوي او در باب محمد و ائمه بعد از او، پس ترك کرد او را و در باب ایشان عزمی نبوده که ایشان
.«3» چنینند
و علی بن ابراهیم در تفسیرش ذکر کرده که: معنی اولو العزم آن است که ایشان سبقت گرفته اند بر پیغمبران بسوي اقرار به
خدا، و اقرار کرده اند به هر پیغمبري که پیش از ایشان و بعد از ایشان بوده و خواهد بود، و عزم کرده اند بر صبر کردن بر
.«4» تکذیب و آزار امّتهاي خود
و به سند معتبر منقول است که: مردي از اهل شام از حضرت امیر المؤمنین سؤال نمود از پنج نفر از انبیا که به عربی سخن
گفته اند؟
فرمود: شعیب و هود و صالح و اسماعیل و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم اند.
و پرسید از آنها که از پیغمبران که ختنه کرده مخلوق شدند؟
فرمود که: آدم و شیث و ادریس و نوح و سام بن نوح و ابراهیم و داود و سلیمان و لوط و اسماعیل
و موسی و عیسی و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم.
پرسید که: کدامند آنها که از رحم کسی بیرون نیامده اند؟
ص: 44
فرمود: آدم و حوّا و گوسفند ابراهیم و عصاي موسی و شتر صالح و خفّاش که حضرت عیسی ساخت و زنده کرد و پرید به
اذن خدا.
و پرسید که: کدامند شش نفر از پیغمبران که هر یک از ایشان دو نام دارند؟
و یونس که او ذو النون ،«1» فرمود: یوشع بن نون که ذو الکفل است، و یعقوب که او اسرائیل است، و خضر که او تالیاست
.«2» است، و عیسی که او مسیح است، و محمد که او احمد است
مترجم گوید که: اتحاد ذو الکفل و یوشع خلاف مشهور است و بعد از این مذکور خواهد شد.
و در روایت دیگر منقول است که: پادشاه روم از حضرت امام حسن بن علی علیهما السّلام پرسید: کدامند آن هفت چیزي که
از رحم بیرون نیامده اند؟
فرمود که: آدم، و حوّا، و گوسفند ابراهیم، و ناقه صالح، و ماري که شیطان را داخل بهشت کرد براي اضرار به حضرت آدم، و
.«3» کلاغی که خدا فرستاده قابیل را تعلیم نماید که چگونه هابیل را دفن کند، و شیطان لعنه اللّه
و به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: اول وصیّی که
به روي زمین آمد هبه اللّه پسر حضرت آدم بود، و هیچ پیغمبري از پیغمبران گذشته نبود مگر آنکه او را وصی بوده است، و
پیغمبران صد و بیست و چهار هزار نفر بودند که پنج نفر اولو
العزمند: حضرت نوح علیه السّلام و حضرت ابراهیم علیه السّلام و حضرت موسی علیه السّلام و حضرت عیسی علیه السّلام و
حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم. و علی ابن ابی طالب علیه السّلام نسبت به پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم به منزله
هبه اللّه بود نسبت به آدم و وصیّ او بود و وارث جمیع اوصیا و جمیع گذشتگان بود، و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم
.«4» وارث علم جمیع پیغمبران و مرسلان بود
ص: 45
و در حدیث معتبر دیگر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی پیغمبري از عرب نفرستاده است مگر پنج
.«1» نفر: هود و صالح و اسماعیل و شعیب و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم که خاتم پیغمبران است
مترجم گوید که: مراد از این حدیث آن باشد که از قبیله عرب بوده باشد، و این حدیث و حدیث شامی دلالت می کند بر
اینکه حضرت اسماعیل عرب باشد، و حدیث ابو ذر ظاهرش غیر این بود. و ممکن است که مراد از این دو حدیث این بوده
باشد که خود به لغت عربی سخن می گفته و از قبیله عرب بوده باشد، یا آنکه آنها بغیر عربی سخن نمی گفته باشند و حضرت
اسماعیل بغیر لغت عرب نیز سخن می گفته باشد، و همین روایت را از همین راوي در بعضی از کتب روایت کرده اند مثل
روایت ابو ذر که اسماعیل در آن داخل نیست.
و در حدیث صحیح منقول است که: زراره از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام پرسید از معنی رسول و نبی؟ فرمود: نبی
آن است که در خواب می بیند و صداي ملک را می شنود امّا ملک را نمی بیند؛ و رسول آن است که صداي ملک می شنود
و ملک را نیز می بیند.
پرسید که: منزلت امام چیست؟
.«2» فرمود که: صداي ملک را می شنود و ملک را نمی بیند
و به سند معتبر دیگر منقول است که: حسن بن عباس به حضرت امام رضا علیه السّلام نوشت که: چه فرق است میان رسول و
نبی و امام؟
آن حضرت در جواب نوشت که: رسول آن است که جبرئیل به او نازل می شود و او را می بیند و سخن او را می شنود و وحی
بر او نازل می شود و گاه باشد که در خواب ببیند مانند خواب دیدن ابراهیم، و نبی گاه سخن می شنود و شخصی را نمی بیند
.«3» و گاه شخص ملک را می بیند بی آنکه از او وحی بشنود، و امام سخن ملک را می شنود و شخص او را نمی بیند
ص: 46
و به سند صحیح از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: پیغمبران بر پنج نوعند، که بعضی صدائی می شنوند مانند
صداي زنجیر پس مقصود وحی را از آن می یابند، و بعضی در خواب وحی بر ایشان ظاهر می شود چنانچه یوسف و ابراهیم
در خواب دیدند، و بعضی ملک را می بینند، و بعضی در دلشان نقش می شود و صدا به گوششان می رسد و ملک را نمی
.«1» بینند
و در حدیث صحیح دیگر منقول است که: زراره از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام سؤال نمود از معنی رسول و نبی و
محدّث؟
فرمود که: رسول آن است که جبرئیل علیه السّلام به نزد او می آید روبه رو و او را می بیند و با
او سخن می گوید؛ و امّا نبی، پس او در خواب می بیند چنانچه ابراهیم ذبح کردن فرزند خود را در خواب دید، و مثل آنچه
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم از سایر پیغمبران پیش از نزول وحی می دید تا جبرئیل از جانب حق تعالی رسالت را
براي او آورد، و بعد از آنکه نبوّت و رسالت هر دو از براي او جمع شد جبرئیل به نزد او آمد و با او روبه رو سخن می گفت؛
و بعضی از پیغمبران هستند که جمع شده است براي ایشان شرایط پیغمبري و در خواب می بینند و روح می آید و با ایشان
سخن و حدیث می گوید بی آنکه او را در بیداري ببینند؛ و امّا محدّث آن است که ملک با او حدیث می گوید و او را نمی
.«2» بیند
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: انبیا و مرسلون بر چهار طبقه اند: پس پیغمبري هست که خبر داده می شود در امر نفس
خودش و به دیگري تعدّي نمی کند؛ و پیغمبري هست که در خواب می بیند و صداي ملک را می شنود و در بیداري ملک را
نمی بیند، به احدي مبعوث نگردیده است و بر او امامی هست که می باید او را اطاعت نماید، چنانچه ابراهیم بر لوط امام بود؛
و فرستاده شده است بسوي گروهی کم یا «3» و پیغمبري هست که در خواب می بیند و صدا می شنود و ملک را نمی بیند
بسیار، چنانچه حق تعالی در قضیه
ص: 47
،« او را فرستادیم بسوي صد هزار کس بلکه زیاده بوده اند » : یعنی ،«1» یونس فرموده است وَ أَرْسَلْناهُ إِلی مِائَهِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ
فرمود که: سی هزار کس زیاده بوده اند
بر صد هزار؛ و پیغمبري هست که در خواب می بیند و صدا می شنود و ملک را در بیداري می بیند و او امام و پیشواي
پیغمبران دیگر است مثل اولو العزم، و بتحقیق که ابراهیم نبی بود و امام نبود تا آنکه حق تعالی به او گفت که إِنِّی جاعِلُکَ
از ذرّیّت من » : یعنی ،«3» پس او گفت وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی ،« بدرستی که من گردانیده ام تو را براي مردم، امام » : یعنی ،«2» لِلنَّاسِ إِماماً
نمی » : یعنی ،«4» و غرضش آن بود که همه ذرّیّتش امام باشند، حق تعالی فرمود که لا یَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِینَ «؟ امام قرار داده اي
.«5» یعنی کسی که صنمی یا بتی پرستیده باشد « رسد عهد امامت و خلافت من به ستمکاران
مترجم گوید که: میان علما خلاف است در تفسیر نبی و رسول و فرق میان این دو معنی: بعضی گفته اند که فرق میان این دو
لفظ نیست؛ و بعضی گفته اند رسول آن است که با معجزه کتاب آورده باشد، و نبیّ غیر رسول آن است که کتاب بر او نازل
نشده باشد و مردم را به کتاب پیغمبر دیگر دعوت نماید؛ و بعضی گفته اند رسول آن است که شرعش ناسخ شریعتهاي
گذشته باشد و نبی اعم از این است.
و از احادیث سابقه و غیر آنها که براي خوف تطویل ترك کردیم ظاهر می شود که رسول آن است که در هنگام القاي وحی
ملک را در بیداري بیند و با او سخن گوید، و نبی اعم از این است. پس نبیّ غیر رسول آن است که ملک را در هنگام القاي
وحی نبیند بلکه در خواب بیند یا در دلش به الهام افتد یا صداي
ملک به گوشش رسد و ملک را نبیند که در وقتهاي دیگر غیر وقت القاء، ملک را بیند؛ و جمعی از محققین علما نیز به این
نحو فرق کرده اند.
ص: 48
و در حدیث معتبر از ائمه صلوات اللّه علیهم منقول است که: پنج نفر از پیغمبران سریانی بودند و به زبان سریانی سخن می
گفتند: آدم و شیث و ادریس و ابراهیم و نوح؛ و زبان آدم عربی بود، و عربی، زبان اهل بهشت است، پس چون حضرت آدم
مرتکب ترك اولی شد بدل کرد خداي تعالی براي او بهشت نعیم را به بهشت زمین و زراعت کردن، و زبان عربی او را به
زبان سریانی؛ و پنج کس از پیغمبران عبرانی بودند که زبان ایشان عبرانی بود: اسحاق و یعقوب و موسی و داود و عیسی؛ و
پنج کس از ایشان عرب بودند:
هود و صالح و شعیب و اسماعیل و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم؛ و پنج نفر از ایشان در یک زمان مبعوث شدند: ابراهیم و
اسحاق بسوي ارض مقدس بیت المقدس و شام مبعوث گردیدند، و یعقوب بسوي زمین مصر، و اسماعیل به زمین جرهم (و
بن سام «1» جرهم در دور کعبه جمع شده بودند بعد از عمالیق، و ایشان را براي این عمالیق می گفتند که نسل عملاق بن لوط
و سه نفر از پیغمبران پادشاه ؛«2» بن نوح بودند)، و لوط را بر چهار شهر مبعوث گردانید: سدوم و عامور و ضعاف و دارد
بودند: یوسف و داود و سلیمان؛ و چهار کس پادشاه تمام دنیا شدند، دو مؤمن و دو کافر؛ امّا دو مؤمن: ذو
القرنین و سلیمان بودند؛ و امّا دو کافر:
.«3» نمرود بن کوش بن کنعان و بخت النصر بودند
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که رسول خدا فرمودند:
حق تعالی مبعوث گردانید هر پیغمبري که پیش از من بوده است بر امّتش به زبان قومش، و مرا مبعوث گردانیده بر هر سیاه و
.«4» سرخ و به زبان عربی
در حدیث معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حق تعالی هیچ کتابی و وحیی نفرستاده است مگر به
لغت عرب، پس به گوشهاي پیغمبران می رسد به زبانهاي قوم
ص: 49
.«1» ایشان، و در گوش پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و آله و سلم می رسد به زبان عربی
و به سند معتبر منقول است که: زندیقی به خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام آمد و سؤال از تفسیر آیات قرآن کرد و
بعد از جواب شنیدن مسلمان شد. از جمله سؤالها این بود که: چه می فرمائی در آن آیه که وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا
نبوده است بشري را که » : که ترجمه لفظش آن است که «2» وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ
و در ،« سخن گوید خدا به او مگر به عنوان وحی یا از پس پرده بفرستد رسول را، پس وحی کند به اذن خدا آنچه را خواهد
ندا کرد آدم و حوّا را پروردگار » : و بازگفته است که «3» « سخن گفت خدا با موسی سخن گفتنی » : جاي دیگر گفته است که
اي آدم! ساکن شو تو و » : و در جاي دیگر فرموده است که «4» « ایشان
گمان می کرد که اینها نقیض یکدیگرند. ؟«5» « جفت تو در بهشت
حضرت فرمود که: امّا آیه اول پس نبوده است و نخواهد بود که حق تعالی با بنده سخن گوید مگر به عنوان وحی که الهام
کند بر دل او یا به خواب او را القا کند، یا سخن گوید به خلق کردن او بی آنکه او را بیند مانند کسی که از پس پرده با کسی
سخن گوید، یا ملکی را فرستد که وحی آورد به اذن خدا، و بتحقیق که بودند رسولان از رسولان آسمان، یعنی ملائکه که
وحی خدا به ایشان می رسد، پس رسولان آسمان به رسولان زمین می رسانیدند، و گاهی سخن میان رسولان اهل زمین و حق
تعالی می بود بی آنکه سخن را به اهل آسمان بفرستد و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم از جبرئیل پرسید که: وحی را
از کجا می گیري؟
گفت: از اسرافیل می گیرم، فرمود: اسرافیل از کجا می گیرد؟ جبرئیل گفت: از ملک روحانیان که بالاتر از اوست، حضرت
پرسید که: آن ملک از کجا می گیرد؟ گفت: خدا در
ص: 50
دل او می اندازد انداختنی، پس این وحی است و کلام خداست و کلام خدا به یک نحو نیست: بعضی آن است که خدا با
پیغمبران سخن گفته است؛ و بعضی آن است که در دلهاي ایشان انداخته است؛ و بعضی خوابی است که پیغمبران می بینند؛ و
بعضی وحی فرستادنی است که مردم آن را تلاوت می کنند و می خوانند، پس آن کلام خداست، پس اکتفا کن به آنچه
وصف کردم از براي تو از کلام خدا، بدرستی که کلام خدا به یک نحو نیست؛ و یک نوعش آن
است که رسولان آسمان به رسولان زمین می رسانند.
.«1» سائل گفت که: یا امیر المؤمنین! خدا اجر تو را عظیم گرداند که عقده اي از دل من گشودي
و به سند معتبر منقول است از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام که: جبرئیل با حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم
گفت در وصف اسرافیل که: او حاجب پروردگار است و نزدیکترین خلق است در درگاه خدا و لوحی از یاقوت سرخ در میان
دو دیده اوست، پس چون خداوند عالم تکلّم می نماید به وحی، لوح بر پیشانی او می خورد، پس نظر در لوح می کند و
آنچه در آنجا می خواند به ما می رساند و ما او را در آسمان و زمین می رسانیم و جاري می گردانیم، و او نزدیکترین خلق
حجاب است از نور که دیده ها را خیره می کند و وصف و عدّ آن نمی توان نمود و من «2» است به خدا و میان او و خدا نود
.«3» نزدیکترین خلقم به اسرافیل و میان من و او هزار سال راه است
مترجم گوید که: مراد به حجب، حجب معنوي نورانیت و تجرد و تقدس جناب مقدس ایزدي تعالی شأنه که مانع است
اسرافیل را از کیفیت حقیقت ذات و صفات او، یا مراد آن است که میان اسرافیل و محلّی از عرش که وحی آنجا صادر می
شود این قدر فاصله هست، چنانچه در روایت دیگر وارد شده است که: لوح محفوظ را دو طرف است؛ یک طرف بر عرش
است و یک طرف بر پیشانی اسرافیل، چون خداوند جلّ ذکره تکلّم به
ص: 51
وحی می نماید و لوح می زند پیشانی اسرافیل را نظر می کند به لوح
.«1» و آنچه در لوح می بیند به جبرئیل خبر می دهد
و به سند معتبر منقول است که زراره از حضرت صادق علیه السّلام سؤال کرد که: چگونه بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و
سلم معلوم می شد آنچه از جانب خدا به او می رسد از شیطان نیست؟ فرمود که: هرگاه حق تعالی بنده را از براي او می فرستد
صاحب سکینه و وقار، پس آنچه بسوي او می آید از جانب خدا چنان ظاهر می گرداند نزد او مثل چیزي که کسی به دیده
.«2» خود ببیند
و به سند معتبر دیگر منقول است که از آن حضرت پرسیدند: چگونه پیغمبران دانستند که ایشان پیغمبرند؟ فرمود که: پرده از
.«3» پیش دل ایشان برداشتند، یعنی صاحب یقین گردیده اند و شک نمی باشد ایشان را
.«4» و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: خوابهاي پیغمبران وحی است
و در دعاي ام داود که براي عمل روز پانزدهم ماه مبارك رجب است از حضرت صادق علیه السّلام مروي است که: اسامی
جمعی از پیغمبران هست، چنانچه فرموده است که:
اللّهمّ صلّ علی هابیل و شیث و ادریس و نوح و هود و صالح و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و یوسف و الاسباط و »
لوط و شعیب و ایّوب و موسی و هارون و یوشع و میشا و الخضر و ذو القرنین و یونس و الیاس و الیسع و ذي الکفل و طالوت و
داود و سلیمان و زکریّا و شعیا و یحیی و تورخ و متّی و ارمیا و حیقوق و دانیال و عزیر و عیسی و شمعون و جرجیس و
الحواریّین و الاتباع و
.«5» « خالد و حنظله و لقمان
ص: 52
و به سند معتبر منقول است که مف ّ ض ل از حضرت صادق علیه السّلام سؤال نمود که: چگونه امام عالم است به آنچه در اقطار
زمین واقع می شود و او در خانه خود نشسته و پرده آویخته است؟ فرمود که: اي مف ّ ض ل! حق تعالی در پیغمبر پنج روح قرار
داده است: روح الحیوه که به آن حرکت می کند و راه می رود؛ و روح القوه که به آن برمی خیزد و جهاد می کند؛ و روح
الشهوه که به آن می خورد و می آشامد و با زنان حلال خود مقاربت می کند؛ و روح الایمان که به آن ایمان می آورد و
عدالت در میان مردم می کند؛ و روح القدس که به آن حامل پیغمبري می شود، پس چون پیغمبر از دنیا می رود منتقل می
شود روح القدس به امامی که بعد از اوست. و روح القدس را خواب و غفلت و لهو و تکبر نمی باشد، و آن چهار روح به
.«1» خواب می روند و غافل می شوند و لهو و تکبر می دارند، و پیغمبر و امام به روح القدس می بینند و می دانند چیزها را
و به سند موثق منقول است از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام: بدرستی که خداي عز و جل عهد نمود بسوي حضرت آدم
که نزدیک آن درخت نرود، پس چون رسید آن وقتی که خدا می دانست که در آن وقت خواهد خورد، ترك کرد آن
پس چون ،«2» وصیت را و از آن درخت خورد، چنانچه خدا می فرماید وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً
از آن درخت خورد او را به زمین فرستاد، پس
از براي او متولد شد هابیل و خواهرش در یک شکم و قابیل و خواهرش در یک شکم، پس حضرت آدم امر کرد هابیل و
قابیل را که قربانی به درگاه خدا ببرند، و هابیل صاحب گوسفندان بود و قابیل صاحب زراعت بود، پس هابیل گوسفند
نیکوئی را قربان کرد و قابیل از زراعتش آنچه پاك نشده بود قربان کرد، و گوسفند هابیل از بهترین گوسفندانش بود و
زراعت قابیل پاك نکرده بود، پس قبول شد قربانی هابیل و قبول نشد قربانی قابیل، چنانچه حق تعالی می فرماید وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ
.«3» نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ
ص: 53
و در آن زمان چون قربانی مقبول می شد، آتشی می آمد و آن را می سوخت، پس قابیل آتشکده اي ساخت و اول کسی بود
که بناي آتش خانه گذاشت و گفت: من این آتش را می پرستم تا قربان مرا قبول کند، پس دشمن خدا (شیطان) به قابیل
گفت که: قربانی هابیل قبول شد و از تو نشد و اگر او را زنده بگذاري فرزندان بهم رساند که فخر کنند بر فرزندان تو. پس
قابیل هابیل را کشت، و چون بسوي حضرت آدم برگشت از او پرسید: کجاست هابیل؟ گفت: نمی دانم، مرا نفرستاده بودي
که راعی و حافظ او باشم.
پس چون حضرت آدم رفت و هابیل را کشته یافت گفت: لعنت بر تو باد اي زمین چنانچه قبول کردي خون هابیل را. پس
حضرت آدم بر هابیل چهل شب گریست و از پروردگار خود سؤال کرد که به او پسري ببخشد، پس از براي او فرزندي متولد
شد و او
را هبه اللّه نام کرد، زیرا که حق تعالی او را به او بخشیده بود، پس دوست داشت آدم او را دوستی عظیم.
پس چون پیغمبري آدم تمام شد و ایّام عمر او به آخر رسید خدا وحی نمود به او که: اي آدم! پیغمبري تو تمام شد و روزهاي
عمر تو تمام شد، پس آن علمی که در نزد توست از ایمان و نام بزرگ خدا و میراث علم و آثار پیغمبري را بگردان در عقب
فرزندان خود، نزد پسر خود هبه اللّه، بدرستی که من قطع نمی کنم علم و ایمان و اسم اکبر و میراث علم و آثار پیغمبري را از
عقب ذرّیّت تو تا روز قیامت، و هرگز زمین را نمی گذارم مگر آنکه در آن عالمی هست که به آن دین من و طاعت مرا
بشناسد، پس او نجاتی خواهد بود براي هر که متولد شود میان تو و میان نوح.
و یاد کرد حضرت آدم نوح را و گفت: حق تعالی پیغمبري خواهد فرستاد که اسم او نوح است و او مردم را بسوي خدا خواهد
خواند، پس او را به دروغ نسبت خواهند داد و خدا قوم او را به طوفان خواهد کشت، و میان آدم و نوح ده پدر فاصله بود که
همه پیغمبران خدا بودند. و وصیت کرد آدم به هبه اللّه که: هر که او را دریابد از شما باید که به او ایمان بیاورد و پیروي او
بکند و تصدیق او بکند تا از غرق نجات یابد.
پس چون آدم بیمار شد به آن بیماري که از دنیا رفت، هبه اللّه را طلبید و گفت: اگر
ص:
54
جبرئیل یا دیگري را از ملائکه ببینی، سلام مرا به او برسان و بگو: پدرم از تو هدیه می طلبد از میوه هاي بهشت. پس هبه اللّه
به جبرئیل رسید و پیغام پدر خود را رسانید، جبرئیل گفت که: اي هبه اللّه! پدرت به عالم قدس ارتحال نموده و من نازل نشده
ام مگر از براي نماز کردن بر او. پس چون جبرئیل برگشت، هبه اللّه دید که حضرت آدم دار فانی را وداع نموده است، پس
جبرئیل به آن حضرت تعلیم نمود که چگونه او را غسل دهد، پس او را غسل داد و چون وقت نماز شد هبه اللّه گفت که: اي
جبرئیل! پیش بایست و نماز کن بر آدم، جبرئیل گفت که: اي هبه اللّه! خدا ما را امر کرد که سجده کنیم پدر تو را در بهشت،
پس ما را نیست که امامت کنیم احدي از فرزندان او را.
پس هبه اللّه پیش ایستاد و نماز کرد بر آدم و جبرئیل در پشت سر او ایستاد با گروهی از ملائکه، و بر او سی تکبیر گفت، پس
خدا امر کرد جبرئیل را که بیست و پنج تکبیر را بردارد از فرزندان آدم، پس امروز سنّت در میان ما پنج تکبیر است، و رسول
خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر اهل بدر هفت تکبیر و نه تکبیر هم گفت.
پس چون هبه اللّه آدم را دفن کرد، قابیل به نزد او آمد و گفت: اي هبه اللّه! من دیدم پدرم آدم را که تو را مخصوص
گردانید از علم به آنچه مرا به آن مخصوص نگردانیده، و آن همان علم است که دعا کرد
به آن برادرم هابیل را پس قربانی او مقبول شد، و من از براي این او را کشتم که او فرزندان نداشته باشد که فخر کنند بر
فرزندان من و گویند که: ما فرزندان آنیم که قربانی او قبول شد و شما آن کسید که قربانی شما مقبول نشد، و اگر تو اظهار
می کنی چیزي از آن علم را که پدرت تو را مخصوص گردانیده است به آن، تو را نیز می کشم چنانچه هابیل را کشتم.
پس هبه اللّه و فرزندانش پنهان می کردند آنچه را نزد ایشان بود از علم و ایمان و اسم اکبر و میراث و آثار علم پیغمبري تا
مبعوث شد حضرت نوح و ظاهر شد وصیت هبه اللّه، چون نظر کردند در وصیت یافتند که پدر ایشان آدم بشارت داده است به
او، پس ایمان به او آوردند و او را پیروي و تصدیق کردند.
و حضرت آدم وصیت کرده بود هبه اللّه را که این وصیت را تعاهد و ملاحظه نمایند در
ص: 55
هر سالی، پس روز عیدي باشد آن روز از براي ایشان، پس تعاهد می کردند و ملاحظه می نمودند تا مبعوث شدن نوح را در
زمانی که مبعوث شدن نوح را در زمانی که مبعوث شد در آن، و همچنین سنّت جاري شد در وصیت هر پیغمبري تا مبعوث
شد محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم.
و بودند میان آدم و نوح ،«1» و نوح را نشناختند مگر به آن علمی که نزد ایشان بود، و این است معنی آیه وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً
پیغمبران که خود را مخفی می داشتند و پیغمبران که آشکار می کردند، و به این
سبب ذکر آنها در قرآن مخفی گردیده است و نام برده نشده اند، چنانچه آنها که آشکار می کردند از پیغمبران نام برده شده
یعنی: «2» اند، چنانچه حق تعالی می فرماید که وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ
حضرت فرمود: یعنی آنها که ،« رسولی چند که قصه ایشان را خوانده ام بر تو و رسولی چند که قصه ایشان را نخوانده ام بر تو »
نام نبرده است، پنهان بوده اند، چنانچه نام برده است آنها را که آشکارا بوده اند.
پس نوح در میان قوم خود مکث نمود هزار کم پنجاه سال، که در پیغمبري احدي با او شریک نبود، و لیکن او مبعوث شده
تکذیب » : بود بر گروهی که تکذیب کننده بودند پیغمبرانی را که میان نوح و آدم بودند، چنانچه حق تعالی می فرماید که
یعنی آنها را که در میان او و آدم بودند، پس چون پیغمبري نوح منقضی شد و ایّامش تمام «3» « کرده اند قوم نوح مرسلان را
شد، حق تعالی به او وحی کرد که: اي نوح! پیغمبري تو منقضی شد و ایّام تو تمام شد پس بگردان علمی را که نزد توست و
ایمان و اسم بزرگ و میراث علم و آثار علم پیغمبري را در عقب از ذرّیّت خود نزد سام، چنانچه قطع نکرده ام اینها را از
خانواده پیغمبران که میان تو و میان آدم بودند، و هرگز زمین را نخواهم گذاشت مگر آنکه در آن عالمی باشد که به او دین و
طاعت من شناخته شود و سبب نجات آنها گردد که متولد می شوند میان نبوت هر پیغمبري تا مبعوث گردد پیغمبر دیگر که
آشکارا کند دعوت را.
ص: 56
و
بعد از سام نبود مگر هود، پس میان نوح و هود پیغمبران بودند، بعضی پنهان و بعضی آشکار. نوح فرمود که: حق تعالی
پیغمبري خواهد فرستاد که او را هود گویند، و او قوم خود را بسوي خدا دعوت خواهد کرد، پس تکذیب او خواهند نمود و
خدا قوم او را هلاك خواهد کرد، پس هر که از شما او را دریابد البته ایمان به او بیاورد و پیروي او بکند، بدرستی که حق
تعالی او را نجات خواهد داد از عذاب.
پس وصیت کرد نوح پسر خود سام را که این وصیت را تعاهد و ملاحظه نمایند در سر هر سال که روز عید ایشان باشد، پس
پیوسته تعاهد می کردند در آن روز تا مبعوث شدن حضرت هود را و زمانی را که در آن زمان بیرون خواهد آمد.
پس چون خدا هود را مبعوث گردانید، نظر کردند در آنچه نزد ایشان بود از علم و ایمان و میراث علم و اسم اکبر و آثار علم
نبوت، پس یافتند هود را پیغمبري که پدر ایشان نوح به ایشان بشارت داده بود، پس ایمان به او آوردند و پیروي او کردند،
و می فرماید که کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ ،«1» * پس نجات یافتند از عذاب او، چنانچه خدا می فرماید که وَ إِلی عادٍ أَخاهُمْ هُوداً
و فرموده است: ،«3» و فرمود وَ وَصَّی بِها إِبْراهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ ،«2»
یعنی از براي اینکه پیغمبري را در اهل بیت او قرار ،« بخشیدیم ما به ابراهیم، اسحاق و یعقوب را و هر یک را هدایت کرده ایم »
یعنی براي اینکه پیغمبري را در اهل بیت ،«4» « و نوح را هدایت کردیم پیشتر » دهیم
او قرار دهیم.
پس مأمور شدند عقب از ذرّیّت پیغمبران که پیش از ابراهیم بودند که خبر دهند به آمدن حضرت ابراهیم و تعاهد وصیت به
آن حضرت بکنند، و میان هود و ابراهیم ده پشت بودند از پیغمبران، پس چنین بود سنّت الهی که میان هر پیغمبري از مشاهیر
انبیا و میان پیغمبر دیگر از مشاهیر ایشان ده پدر یا نه پدر یا هشت پدر فاصله بود که همه پیغمبر
ص: 57
بودند، و هر پیغمبري وصیت به مبعوث شدن پیغمبر بعد از خود می کرد، و امر می کرد اوصیاي خود را که تعاهد آن وصیت
بکنند چنانچه آدم و نوح و هود و صالح و شعیب و ابراهیم کردند تا منتهی شد به یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم، و
بعد از یوسف در فرزندان برادرش جاري شد که اسباط بودند تا منتهی شد به حضرت موسی بن عمران، و میان یوسف و
موسی ده نفر بودند از پیغمبران، پس حق تعالی موسی و هارون را فرستاد بسوي فرعون و هامان و قارون.
بسوي هر امّتی پیغمبر ایشان که می آمد او را تکذیب می کردند و حق تعالی هر یک از » پس حق تعالی پیغمبران فرستاد پیاپی
پس بودند بنی ،«1» « ایشان را بعد از دیگري به عذابهاي خود معذّب می گردانید و از ایشان بغیر از قصه و حکایتی باقی نماند
اسرائیل که می کشتند در یک روز دو پیغمبر و سه و چهار پیغمبر، حتی آنکه گاه بود در یک روز هفتاد پیغمبر کشته می شد
و هیچ پروا نمی کردند، و بازار سبزي فروشی ایشان تا آخر روز برقرار بود، پس چون تورات حضرت موسی نازل شد،
بشارت داد به محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم. و میان یوسف و موسی ده پیغمبر بودند، و وصیّ موسی بن عمران یوشع بن
.«2» نون بود، و اوست فتاي او که خدا در قرآن فرموده است که إِذْ قالَ مُوسی لِفَتاهُ
می » : پس پیوسته پیغمبران بشارت می دادند به محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم چنانچه حق تعالی می فرماید که یَجِدُونَهُ یعنی
نوشته شده » : یعنی «3» مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراهِ وَ الْإِنْجِیلِ « یابند یهود و نصاري صفت و نام محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم
و حکایت کرده است از .« نزد ایشان در تورات و انجیل که امر می کند ایشان را به نیکیها و نهی می کند ایشان را از بدیها
حال آنکه بشارت دهنده است به رسولی که می آید بعد » : یعنی «4» عیسی بن مریم وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ
.« از او که نامش احمد است
ص: 58
پس بشارت دادند پیغمبران بعضی بعضی را تا رسید به محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم، پس چون زمان پیغمبري آن حضرت
تمام شد و ایّام عمرش به آخر رسید، حق تعالی به او وحی کرد که:
اي محمد! پیغمبري خود را تمام کردي و ایّامت به آخر رسید، پس بگردان علمی را که نزد توست و ایمان و اسم اکبر و
میراث علم و آثار علم پیغمبري را به نزد علی بن ابی طالب، بدرستی که قطع نخواهم کرد اینها را از فرزندان تو چنانچه قطع
نکردم از خانه هاي پیغمبران که میان تو و میان پدرت آدم بودند، چنانچه در قرآن فرموده است که إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی
خدا برگزید آدم و نوح » : یعنی «1» آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ. ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
و ،« و آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان و حال آنکه ذرّیّتی چندند که بعضی از ایشان از بعضی اند، و خدا شنوا و دانا است
محمد داخل آل ابراهیم است.
پس حضرت فرمود: بدرستی که حق تعالی علم را جهل نگردانیده، یعنی امر علمائی که صاحب علوم الهی اند مجهول
نگذاشته است بلکه نصّ بر هر عالمی و پیغمبري و امامی کرده است و ایشان را به مردم شناسانده است، یا آنکه کسی را براي
خلق تعیین نمی کند به خلافت که جاهل به بعضی از احکام و مصالح خلق باشد.
پس فرمود که: وانگذاشته است امر دین خود را به ملک مقرّبی و نه پیغمبر مرسلی و لیکن فرستاده است رسولی از ملائکه
بسوي پیغمبر خود که او را امر کرده است به آنچه می خواهد، و خبر می دهد او را به علم گذشته و آینده. پس دانستند این
علم را پیغمبران خدا و برگزیده هاي او از پدران و برادران، از آن ذرّیّتی که بعضی از ایشان از بعضی اند، چنانچه فرموده است
امّا کتاب، پس ؛«2» « بتحقیق که عطا کردیم به آل ابراهیم کتاب و حکمت را، و دادیم به ایشان پادشاهی بزرگ » : در قرآن
پیغمبري است؛ و امّا حکمت، پس ایشان حکیم و دانایان از پیغمبران و برگزیدگانند، و همه از آن ذرّیّتند که بعضی از بعضی
ص: 59
دیگرند که حق تعالی در ایشان پیغمبري را قرار داده است، و در ایشان عاقبت نیکو و نگاه داشتن پیمان
را مقرر داشته است تا منقضی شود دنیا، پس ایشانند دانایان و والیان امر خدا و استنباط کنندگان علم خدا و هدایت کنندگان
مردم. پس این است بیان فضیلتی که خدا ظاهر کرده است در پیغمبران و رسولان و حکما و پیشوایان هدایت و خلیفه هاي
خدا که والیان امر اویند، و استنباط کنندگان علم او و اهل آثار علم اویند از ذرّیّتی که بعضی از بعضی بهم رسیده اند از
برگزیدگان بعد از پیغمبران و از آل و برادران و از ذرّیّت و از خانواده هاي پیغمبران.
پس کسی که عمل کند به علم ایشان نجات می یابد به یاري ایشان، و کسی که والیان امر خلافت خدا و اهل استنباط علم
خدا را در غیر برگزیدگان از خانواده هاي پیغمبران قرار دهد پس مخالفت امر الهی کرده است و جاهلان را والیان امر خدا
کرده است، و هر که گمان کند آنها علم را بر خود می بندند و بی هدایتی از جانب خدا استنباط علم الهی کرده اند و دروغ
بسته اند بر خدا و میل کرده اند از وصیت و فرمانبرداري خدا پس نگذاشته اند فضل خدا را در آنجا که خدا گذاشته است،
پس گمراه شدند و گمراه کردند اتباع خود را و ایشان را در قیامت حجتی نخواهد بود، و نیست حجت مگر در آل ابراهیم
.«1» زیرا که خدا فرموده است که فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ
پس حجت، پیغمبران است و اهل خانه هاي پیغمبران تا روز قیامت، زیرا که کتاب خدا ناطق است به این وصیت، و خدا خبر
داده است که این خلافت کبري در فرزندان انبیا و در خانواده اي چند است که حق تعالی ایشان را رفعت داده
که بعد از آیه نور که در شأن اهل ،«2» است بر سایر مردم، پس فرموده است که فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ
در خانه هائی » : بیت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم نازل شده، این آیه را نازل ساخته است، و ترجمه اش آن است که
که رخصت داده است خدا و مقدّر و مقرر فرموده است که بلند گردانیده
ص: 60
.« شوند آنها، و یاد کرده شود در آنها نام خدا
حضرت فرمود که: این خانه ها یا خانواده هاي پیغمبران و رسولان و دانایان و پیشوایان هدایت است. این است بیان عروه ایمان
که به چنگ زدن در آن نجات یافته است پیش از شما و به همین نجات می یابد هر که متابعت هدایت کند بعد از شما، و
نوح را هدایت کردیم پیشتر، و از ذرّیّت او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و » : بتحقیق که خدا در کتابش فرموده است که
موسی و هارون را، و چنین جزا می دهیم نیکوکاران را، و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را هر یک از ایشان از شایستگانند، و
اسماعیل و یسع و یونس و لوط را و هر یک را فضیلت داده ایم بر عالمیان، و از پدران و ذرّیّتهاي ایشان و برادران ایشان و
برگزیدیم ایشان را و هدایت کردیم ایشان را به راه راست، ایشانند آنها که داده ایم به ایشان کتاب و حکم و پیغمبري را، پس
.«1» « اگر کافر شوند به آنها این گروه پس موکّل کرده ایم به اینها قومی را که کافر نیستند به اینها
حضرت فرمود که: یعنی اگر کافر شوند امّت تو،
پس موکّل کرده ام اهل بیت تو را به آن ایمان که تو را به آن ایمان فرستاده ام، پس کافر نمی شوند به آن هرگز، و ضایع
نمی گردانم ایمانی را که تو را به آن فرستاده ام، و گردانیده ام اهل بیت تو را بعد از تو نشانه راه هدایت در میان امّت تو، و
والیان امر خلافت بعد از تو، و اهل استنباط علم من که در آن دروغی و گناهی و وزري و طغیانی و ریائی نیست، این است
بیان آنچه خدا ظاهر کرده است از امر این امّت بعد از پیغمبرشان.
بدرستی که حق تعالی مطهّر و معصوم گردانیده است اهل بیت پیغمبر خود را، و مودّت ایشان را اجر رسالت آن حضرت
گردانیده است، و جاري کرده براي ایشان ولایت و امامت را، و گردانیده است ایشان را اوصیا و دوستان و امامان خود در امّت
آن حضرت بعد از او، پس عبرت گیرید اي گروه مردم، و تفکر کنید در آنچه من گفته ام که حق تعالی در کجا گذاشته
امامت و اطاعت و مودت و استنباط علم و حجت خود را، پس این را قبول
ص: 61
کنید و به این متمسک شوید تا نجات یابید، و شما را به آن حجتی باشد در روز قیامت و رستگاري یابید که ایشان وسیله و
واسطه اند میان شما و پروردگار شما، و ولایت شما نمی رسد به خدا مگر به ایشان، پس هر که این را بعمل آورد بر خدا لازم
است که او را گرامی دارد و عذاب نکند، و هر که اتیان کند بغیر آنچه خدا او را امر کرده است بر خدا لازم است
که او را ذلیل گرداند و معذّب سازد.
بدرستی که بعضی از پیغمبران رسالت ایشان مخصوص جمعی بوده است، و بعضی رسالت ایشان عام بوده است:
امّا نوح، پس فرستاده شده بود بسوي هر که در زمین بود به پیغمبري عام و رسالتی شامل.
و امّا هود، پس او فرستاده شده بسوي قوم عاد به پیغمبري مخصوص.
و امّا صالح، پس او فرستاده شده بسوي ثمود که اهل یک ده کوچک بودند در کنار دریا که چهل خانه نبودند.
و امّا شعیب، پس او فرستاده شده بسوي شهر مدین که او چهل خانه تمام نمی شد.
بود که دهی است از دهات عراق، که اول امر پیغمبرش در آنجا بود پس از «1» « کوثاریا » و امّا ابراهیم، پس پیغمبري او در
یعنی: «2» « انّی مهاجر الی ربّی سیهدین » : آنجا هجرت کردند از براي قتال، چنانکه حق تعالی فرموده است که: ابراهیم گفت
پس هجرت ابراهیم پی قتال بود. ،« من هجرت کننده ام بسوي پروردگار خود، بزودي مرا هدایت خواهد کرد »
و امّا اسحاق، پس نبوّتش بعد از ابراهیم بود.
امّا یعقوب پس نبوّتش در زمین کنعان بود و از آنجا رفت به مصر و در آنجا به عالم بقا رحلت کرد، پس بدنش را برداشتند و
آوردند به زمین کنعان و در آنجا دفن کردند، و
ص: 62
خوابی که حضرت یوسف دید که یازده کوکب و آفتاب و ماه او را سجده نمودند، پس ابتداي نبوّتش در مصر بود، دیگر
اسباط یازده نفر بودند بعد از حضرت یوسف، پس فرستاد موسی و هارون را به زمین مصر، پس حق تعالی فرستاد یوشع بن
نون را بسوي بنی اسرائیل بعد از موسی، و ابتداي پیغمبري
او در آن صحرا بود که حیران شدند در آن بنی اسرائیل، پس دیگر بودند پیغمبران مرسل بسیار که بعضی از آنها را حق تعالی
قصه ایشان را براي محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم ذکر کرده است و بعضی را ذکر نکرده است، پس فرستاد حق تعالی
عیسی بن مریم را بسوي بنی اسرائیل و بس، پس پیغمبري او در بیت المقدس بود، بعد از او حواریون دوازده نفر بودند پس
پیوسته ایمان پنهان بود در بقیه اهل او از روزي که حق تعالی عیسی را به آسمان برد، و حق تعالی محمد صلّی اللّه علیه و آله
و سلم را بسوي جنّیان و آدمیان فرستاد و آخر پیغمبران بود و بعد از آن دوازده وصی مقرر فرمود، بعضی را ما دریافتیم و
بعضی پیش گذشته اند و بعضی بعد از این خواهند آمد، پس این است امر پیغمبري و رسالت، و هر پیغمبري که بسوي بنی
اسرائیل مبعوث شد، خواه خاص و خواه عام، او را وصی بوده است و سنّت الهی چنین جاري شده است، و اوصیائی که بعد از
محمدند بر سنّت اوصیاي عیسی اند و امیر المؤمنین علیه السّلام بر سنّت حضرت مسیح بود، این است بیان سنّت و امثال اوصیا
.«1» بعد از پیغمبران
و به سند معتبر منقول است از حضرت صادق که رسول خدا فرمود: من سیّد و بهتر پیغمبرانم، و وصیّ من سیّد و اشرف
اوصیاي پیغمبران است، و اوصیاي او بهترین اوصیاي پیغمبرانند، بدرستی که حضرت آدم سؤال نمود از خداوند عالمیان که از
براي او وصیّ شایسته اي قرار دهد، پس حق تعالی وحی کرد بسوي
او که: من گرامی داشتم پیغمبران را به پیغمبري، و آزمایش کردم خلق خود را و گردانیدم نیکان ایشان را اوصیاي پیغمبران؛
پس وحی نمود حق تعالی به او که: اي آدم! وصیت نما بسوي شیث؛ پس وصیت نمود آدم بسوي شیث و او هبه اللّه فرزند
آدم است؛ و وصیت نمود شیث بسوي فرزند خود شبان؛ و
ص: 63
او پسر آن حوریه بود که حق تعالی براي آدم نازل ساخت از بهشت و او را تزویج نمود به پسر خود؛ و شبان وصیت نمود به
که حضرت ادریس «3» و عمیث بسوي اخنوق ؛«2» و محلث بسوي محوق؛ و وصیت نمود محوق بسوي عمیث ؛«1» محلث
و ناحور وصیتها را تسلیم نمود به حضرت نوح علیه السّلام. ؛«4» است؛ و وصیت نمود ادریس بسوي ناحور
و وصیت نمود نوح بسوي سام؛ و سام به عثامر؛ و وصیت نمود عثامر بسوي برعیثاشا؛ و وصیت نمود برعیثاشا بسوي یافث؛ و
پس جفیه بسوي عمران؛ و عمران وصیت را تسلیم نمود به حضرت ابراهیم؛ و ابراهیم ؛«5» یافث بسوي برّه؛ و برّه بسوي جفیه
بسوي پسرش اسماعیل؛ و وصیت نمود اسماعیل بسوي اسحاق؛ و اسحاق بسوي یعقوب؛ و یعقوب بسوي یوسف؛ و یوسف
و شبریا بسوي شعیب؛ و شعیب تسلیم کرد وصیتها را بسوي موسی بن عمران. ؛«6» بسوي شبریا
و وصیت نمود موسی بن عمران بسوي یوشع بن نون؛ و یوشع بسوي داود؛ و داود بسوي سلیمان؛ و سلیمان بسوي آصف بن
برخیا؛ و آصف بسوي زکریا؛ و زکریا تسلیم نمود وصایا را به حضرت عیسی بن مریم؛ و وصیت نمود عیسی بسوي شمعون بن
حمون
الصفا؛ و وصیت نمود شمعون بسوي یحیی بن زکریا؛ و یحیی بسوي منذر؛ و منذر بسوي سلیمه؛ و سلیمه بسوي برده.
پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که: برده وصیتها را تسلیم به من نمود، و من به تو می دهم یا علی، و تو می
دهی به وصیّ خود، و وصیّ تو می دهد به اوصیاي تو از فرزندان تو، هر یک بعد از دیگري تا داده شود به بهترین اهل زمین
بعد از تو که آخر ائمه است، و
ص: 64
اختلاف خواهند کرد بر تو اختلاف شدیدي؛ هر که ثابت بماند بر اعتقاد به امامت تو چنان است که بر من اقامت کرده باشد،
.«1» و هر که از تو دور شود و پیروي نکند او در آتش است و آتش جاي کافران است
فصل سوم در بیان عصمت انبیا و ائمه علیهم السّلام
بدان که علماي امامیه رضوان اللّه علیهم اجماع کرده اند بر عصمت انبیا و اوصیا از گناهان کبیره و صغیره، که صادر نمی شود
از ایشان هیچ نوع از گناهان نه بر سبیل سهو و نسیان و نه بر سبیل خطاي در تأویل و نه بر سبیل مهاونه، نه پیش از پیغمبري و
نه بعد از آن، نه در کودکی و نه در بزرگی. و کسی در این باب مخالفت نکرده مگر ابن بابویه و شیخ محمد بن الحسن بن
الولید رحمه اللّه علیهما، که ایشان تجویز کرده اند که حق تعالی ایشان را براي مصلحتی سهو بفرماید که فراموش کنند چیزي
را که متعلق به تبلیغ رسالت نباشد.
و به تواتر و اجماع معلوم است که عصمت ایشان، مذهب ائمه بلکه از ضروریات دین شیعه شده است، و دلایل
عقلیه و نقلیه بسیار بر این معنی در کتب کلامیه اقامه نموده اند، و احادیث بسیار در باب احوال هر پیغمبري، و در کتاب امامت
مذکور خواهد شد، و اشاره به بعضی از دلائل ایشان در مقام اجمال می نماید:
اول آنکه: چون غرض از بعثت ایشان اینست که مردم اطاعت ایشان نمایند و هر چه از اوامر و نواهی الهی به ایشان فرمایند
امتثال کنند، اگر معصوم نگرداند ایشان را، منافی غرض از بعثت خواهد بود، و بر حکیم روا نیست فعلی کند که منافی غرض
او باشد. و امّا منافی غرض بودن، پس ظاهر است از عادات مردم که هرگاه کسی ایشان را امر به نیکیها و نهی از بدیها کند و
خود خلاف آن را بعمل آورد، مواعظ او در مردم تأثیر نمی کند، بلکه اگر جمعی منصب پیشنمازي و وعظ داشته باشند که
نسبت به امامت عظمی و ریاست کبري
ص: 66
قدري ندارد و بعضی از صغایر بلکه بعضی از مکروهات از ایشان صادر شود، رغبت نمی کند نفوس اکثر خلق به اقتداي ایشان
و استماع وعظ از ایشان، چه جاي آنکه جمیع کبایر از ایشان صادر شود از زنا و لواط و شرب خمر و قتل نفس و غیر اینها.
و آن بعضی از عامّه که تجویز صغایر کرده اند و تجویز کبایر نمی کنند، کبایر را معدودي می دانند؛ بعضی هفت، بعضی نه و
بعضی ده می دانند. بنابر مذهب این جماعت نیز لازم می آید کسی که ترك نماز و روزه کند و دزدي و انواع فواحش را
بعمل آورد و همیشه مشغول ساز شنیدن و لهو و لعب باشد، قابل خلافت کبري و ریاست دین و
دنیا بوده باشد، و عقل هیچ عاقل اگر خود را از تعصب خالی کند تجویز این نمی نماید، و به تفصیلهاي دیگر قائل شدن، خرق
اجماع مرکب است.
دوم آنکه: اگر از پیغمبر گناه صادر شود، اجتماع ضدّین لازم می آید که هم متابعتش باید کرد و هم مخالفتش باید نمود. امّا
بگو- یا محمد- » : اول، از براي آنکه اجماعی است که متابعت پیغمبران واجب است از براي اینکه حق تعالی فرموده است که
و هرگاه ثابت شد در حقّ پیغمبر ما، در ،«1» « که: اگر خدا را دوست می دارید مرا متابعت نمائید تا خدا شما را دوست دارد
حقّ همه پیغمبران ثابت خواهد بود، زیرا که کسی به فرق قائل نیست. و امّا دوم، زیرا که متابعت گناهکار در گناه حرام است.
سوم آنکه: اگر گناهی از او صادر شود، واجب خواهد بود منع و زجر او و انکار کردن بر او از براي عموم دلائل امر به
معروف و نهی از منکر و لیکن حرام است، زیرا که متضمن ایذاي پیغمبر است و ایذاي او حرام است به اجماع و به آن آیه که
ترجمه اش این است:
.«2» « آنها که آزار می کنند خدا و رسول او را لعنت کرده است خدا ایشان را در دنیا و آخرت »
چهارم آنکه: اگر پیغمبر اقدام بر گناه کند لازم می آید که اگر گواهی دهد رد کنند، زیرا که حق تعالی می فرماید که إِنْ
و ایضا اجماعی مسلمانان ،«3» جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا
ص: 67
است که شهادت هیچ فاسق مقبول نیست، پس لازم می آید که حالش از آحاد امّت پست تر باشد با آنکه شهادتش را در دین
خدا قبول می کند که
اعظم امور است، و او گواه خواهد بود بر خلق در روز قیامت، چنانچه در قرآن فرموده است که لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النَّاسِ وَ
.«1» یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً
پنجم آنکه: لازم می آید که حالش از عاصیان امّت بدتر باشد، و درجه اش از ایشان پست تر باشد، زیرا که درجات ایشان در
غایت رفعت و جلالت است، و نعمتهاي خدا بر ایشان تمامتر است از دیگران به سبب اینکه برگزیده است ایشان را بر مردم، و
گردانیده است ایشان را امینان بر وحی خود، و خلیفه هاي خود در زمین، و غیر اینها از نعمتها که ایشان را ممتاز گردانیده
است به آنها، پس مرتکب شدن ایشان معاصی را و اعراض نمودن ایشان از اوامر و نواهی الهی از براي لذت فانی دنیا فاحش
تر و شنیع تر است از معصیت سایر مردم، و هیچ عاقل التزام این نمی کند که درجه ایشان از سایر مردم پست تر باشد.
ششم آنکه: لازم می آید که مستحق عذاب و لعنت و مستوجب سرزنش و ملامت باشد، زیرا که حق تعالی می فرماید که وَ
هر که معصیت و نافرمانی کند خدا و رسول او را و تعدّي نماید از » : که ترجمه اش این است که «2» مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ
و باز فرموده است أَلا لَعْنَهُ ،« حدود او، داخل گرداند خدا او را در آتشی که همیشه در آن باشد و او را است عذاب خوارکننده
و مستحق بودن پیغمبران خدا این امور را باطل است بالبدیهه و به اجماع مسلمانان. ،«3» اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ
هفتم آنکه: ایشان امر می کنند مردم را به طاعت خدا، پس اگر خود اطاعت خدا نکنند داخل خواهند بود در این آیه
آیا امر می کنید مردم را به نیکی و فراموش می کنید نفسهاي خود را و » : که ترجمه اش این است که «4» أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ
حال آنکه شما تلاوت
ص: 68
و داخل بودن ایشان در این آیه باطل است به اجماع. ،«؟ می نمائید کتاب خدا را، آیا تعقّل نمی کنید
بعزت تو سوگند که همه را گمراه گردانم مگر بندگان تو از ایشان » : هشتم آنکه: خدا حکایت کرده است از شیطان که گفت
پس اگر پیغمبري معصیت کند، از گمراه کرده هاي شیطان خواهد بود، و از مخلصان نخواهد بود با آنکه ،«1» « که مخلصانند
اجماعی است که پیغمبران از مخلصانند، و آیات نیز دلالت دارد بر این.
نمی رسد » : یعنی «2» نهم آنکه: اگر عاصی باشند، از ظالمان خواهند بود، و حق تعالی فرموده است که لا یَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِینَ
و ان شاء ،«3» و دلایل بر این مدّعا بسیار است و این کتاب گنجایش ذکر آنها را ندارد ،« عهد امامت و پیغمبري به ستمکاران
اللّه بسیاري از آن در کتاب امامت مذکور خواهد شد.
و به سند معتبر منقول است که: حضرت امام رضا علیه السّلام براي مأمون شرایع دین امامیّه را نوشت و در آنجا فرموده است
که: حق تعالی واجب نمی کند اطاعت کسی را که داند مردم را اغوا می کند و گمراه می گرداند، و اختیار نمی کند از
بندگانش کسی را که داند کافر به او و به عبادت او خواهد شد و اطاعت شیطان خواهد نمود، و ترك اطاعت او خواهد کرد
.«4»
و به اسانید معتبره منقول است که: آن حضرت مکرر در مجلس مأمون اثبات عصمت انبیا به دلایل و براهین نمودند، و علماي
مخالفین را ساکت
چنانچه بعد از این متفرق مذکور خواهد شد. ،«5» گردانیدند
و به سند معتبر منقول است که: حضرت صادق علیه السّلام براي اعمش بیان فرمود شرایع دین را از اصول و فروع، از جمله
آنها فرمود که: پیغمبران و اوصیاي ایشان را گناه نمی باشد،
ص: 69
.«1» زیرا که ایشان معصوم و مطهّرند
و در کتاب سلیم بن قیس مذکور است که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که:
حق تعالی براي این امر فرموده است به اطاعت اولو الامر زیرا که ایشان معصوم و مطهّرند از گناهان و امر به معصیت نمی کنند
.«2»
و به سند معتبر منقول است که حضرت امام محمد باقر علیه السّلام در تفسیر قول خداوند عالمیان لا یَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِینَ
.«3» فرمود: یعنی امام، ظالم و ستمکار نمی تواند بود
و در حدیث معتبر دیگر حضرت صادق علیه السّلام فرمود در تفسیر این آیه کریمه که: یعنی سفیه، پیشواي متقی و پرهیزکار
.«4» نمی تواند بود
و امّا سهو و نسیان انبیا و اوصیا، پس عدم تجویز آن در امري که متعلق به تبلیغ رسالت باشد اجماع جمیع مسلمانان است، و در
غیر آن از عبادات و سایر امور دنیویه اکثر علماي عامّه تجویز کرده اند، و اکثر علماي شیعه منع کرده اند. و ظاهر کلام اکثر
علما آن است که عدم تجویز این نوع سهو بر ایشان نیز اجماعی علماي امامیّه است، و خلاف ابن بابویه و شیخ قدّس سرّه قدح
در این اجماع نمی کند، چون معروف النّسبند. و از کلام بعضی ظاهر می شود که این مسأله اجماعی نباشد، و احادیث بسیار
که دلالت بر وقوع سهو از ایشان می کند و وارد شده است، حمل بر تقیّه
کرده اند. و از بعضی اخبار مستفاد می شود که بر ایشان سهو و خطا و زلل روا نیست، و ادله عقلیه و نقلیه بر این اقامه نموده
اند، و عمده دلایل آن است که موجب تنفّر طبایع از ایشان می گردد، و این منافی غرض بعثت است؛ چنانچه اگر فرض کنیم
که پیغمبري سهوا نماز را ترك کند، و ماه رمضان باشد و روزه را فراموش کند و نگیرد، و نبیذ را فراموش کند که این نبیذ
است و بخورد و مست شود، بلکه العیاذ باللّه یکی از محارم خود را از روي فراموشی جماع کند، بسی ظاهر است که با
مشاهده این احوال
ص: 70
کم کسی اعتماد بر قول و اعتنا به شأن او می کند. و ایضا معلوم است از عادات مردم، کسی را که مکرر سهو و نسیان از او
مشاهده می کنند، اعتماد بر قول و خبر او نمی کنند، مگر آنکه ایشان دعوي کنند که چون به این حد برسد ما تجویز نمی
کنیم، و لیکن قولی به فرق نیست.
و هر چند دلایل عصمت اوثق و به اصول امامیّه اوفق است و اخبار معارضه به مذاهب عامّه اوفق است، و لیکن چون روایات
معارضه و فوري دارد، دور نیست که توقف در این باب احوط و اولی باشد؛ و بعضی از تحقیق این مطلب در کتاب احوال
حضرت خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله و سلم بیان خواهد شد ان شاء اللّه تعالی.
فصل چهارم
در بیان فضایل و مناقب انبیا و اوصیا و مشترکات و مجملات احوال ایشان است در حال حیات و بعد از فوت ایشان
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: ما گروه
پیغمبران به خواب می رود دیده هاي ما،
.«1» و به خواب نمی رود دلهاي ما، و می بینیم از پشت سر خود چنانچه می بینیم از پیش روي خود
و در روایت معتبر دیگر از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام منقول است که: حق تعالی نفرستاده است پیغمبري را مگر
عاقل، و بعضی از پیغمبران بر بعضی زیادتی دارند در عقل؛ و خلیفه نگردانید حضرت داود حضرت سلیمان را تا عقلش را
آزمود، و داود سلیمان را خلیفه کرد در سن سیزده سالگی، و چهل سال ایّام پادشاهی و پیغمبري او بود؛ و ذو القرنین در سن
.«2» دوازده سالگی پادشاه شد، و سی سال در پادشاهی بود
خانه ادریس پیغمبر علیه السّلام است که در آن « سهله » و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: مسجد
خیاطی می کرد؛ و از آنجا حضرت ابراهیم علیه السّلام رفت به جانب یمن به جنگ عمالقه؛ و از آنجا داود علیه السّلام رفت به
جنگ جالوت؛ و در آن مسجد سنگ سبزي هست که در آن صورت هر پیغمبري هست؛ و از زیر آن سنگ گرفته اند طینت
هر
ص: 72
.«1» پیغمبري را؛ و آن محلّ نزول حضرت خضر است
و در حدیث معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: در مسجد کوفه نماز کرده اند هفتاد پیغمبر و هفتاد
.«2» وصیّ پیغمبر، که من یکی از ایشانم
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: در مسجد کوفه هزار و هفتاد پیغمبر نماز کرده اند، و در
آن هست عصاي موسی و درخت کدو و انگشتر سلیمان، و از آن جوشید تنور نوح، و کشتی نوح در آنجا
.«4» و مجمع پیغمبران است «3» تراشیده شد، و آن بهترین جاهاي بابل است
و به سند معتبر منقول است که: از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند از تفسیر قول خداي تعالی یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ
.«5» فرمود که: مراد روزي حلال است ،« اي پیغمبران مرسل! بخورید از چیزهاي طیّب » : الطَّیِّباتِ که ترجمه اش این است که
و در روایتی دیگر منقول است که شخصی در خدمت حضرت صادق علیه السّلام دعا کرد که:
خداوندا! سؤال می کنم از تو روزي طیّب. حضرت فرمود که: هیهات، هیهات، این که سؤال می کنی قوت پیغمبران است، و
لیکن سؤال کن از پروردگار خود روزیی که تو را بر آن عذاب نکند در روز قیامت، هیهات، حق تعالی می فرماید یا أَیُّهَا
«7» .«6» الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً
و به سند معتبر دیگر منقول است از ابو سعید خدري که گفت: دیدم رسول خدا را و شنیدم که می فرمود به حضرت امیر
المؤمنین که: یا علی! نفرستاد خدا پیغمبري را مگر
ص: 73
.«1» آنکه خواند او را بسوي ولایت محبت تو خواهی نخواهی
و در حدیث معتبر از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام منقول است که: حق تعالی خلق کرد پیغمبران را از طینت علّیّین،
دلهاي ایشان و بدنهاي ایشان را، و خلق کرد دلهاي مؤمنان را از آن طینت، و خلق کرد بدنهاي ایشان را از طینتی از آن پست
و بر این مضمون احادیث بسیار است. .«2» تر
و به سند معتبر منقول است از حضرت امام رضا علیه السّلام که: حق تعالی نفرستاده است پیغمبري را مگر صاحب خلط سوداي
.«3» صافی
مؤلف گوید که: چون با غلبه این
خلط، غایت حذاقت و فطانت و حفظ می باشد، و لیکن به اینها گاهی جمع می شود خیالات فاسده و جبن و غضب و طیش،
لهذا وصف فرمود حضرت این خلط را به صافی و خالص از این اخلاق ردیّه که غالبا با صاحب این خلط می باشد.
و به سند معتبر منقول است از حضرت صادق علیه السّلام که: حق تعالی حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم را مبعوث
گردانید در وقتی که روح بود بسوي پیغمبران در وقتی که ایشان ارواح بودند، پیش از آنکه خلایق را خلق کند به دو هزار
سال، و ایشان را دعوت نمود بسوي توحید الهی و اطاعت او و متابعت او، و وعده داد ایشان را که چون چنین کنند بهشت از
براي ایشان باشد، و وعید نمود هر که را مخالفت کند آنچه ایشان اجابت بسوي آن نموده اند و انکار نماید به آتش جهنم
.«4»
و به اسانید معتبره بسیار منقول است از حضرت صادق علیه السّلام که: از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم پرسیدند
که: به چه سبب سبقت گرفتی بر پیغمبران و از همه بهتر شدي و حال آنکه بعد از همه مبعوث شدي؟ فرمود: زیرا که من اول
کسی بودم که اقرار به پروردگار
ص: 74
خود نمودم، و اول کسی که جواب گفت در وقتی که حق تعالی میثاق و پیمان می گرفت از پیغمبران و گواه گرفت ایشان را
پس اول پیغمبري که بلی گفت من ،« آیا نیستم پروردگار شما؟ گفتند: بلی » «1» بر نفسهاي ایشان که گفت أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ
بودم، پس سبقت گرفتم بر ایشان در اقرار
.«2» خدا
و در احادیث بسیار بعد از این خواهد آمد که حق تعالی در عالم ارواح از جمیع پیغمبران پیمان گرفت بر پروردگاري خود و
رسالت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم و امامت امیر المؤمنین علیه السّلام و ائمه طاهرین صلوات اللّه علیهم و گفت به ایشان:
همه گفتند: بلی، پس گرفت بعد از آن، پیمان رسول ،«؟ الست بربّکم و محمّد نبیّکم و علیّ امامکم و الائمّه الهادون ائمّتکم »
خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم را که به او ایمان آورند و یاري کنند حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را در رجعت آن
.«3» حضرت
به سند معتبر منقول است از ائمه طاهرین که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: حق تعالی هیچ پیغمبري را از دنیا
نبرد تا امر کرد او را که وصی گرداند یکی از خویشان نزدیک خود، و مرا امر کرد که وصی براي خود تعیین کنم، پرسیدم
که: کی را تعیین نمایم؟ وحی نمود:
وصیت کن بسوي پسر عمّت علی بن ابی طالب که من در کتابهاي گذشته نام او را ثبت کرده ام و نوشته ام که او وصیّ
توست، و بر این گرفته ام پیمان خلایق را و پیمانهاي پیغمبران و رسولان خود را، گرفتم پیمان ایشان را براي خود به
.«4» پروردگاري و براي تو یا محمد به پیغمبري و براي علی بن ابی طالب به ولایت و امامت
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی دوست داشت براي پیغمبرانش زراعت نمودن و
گوسفند چرانیدن را، که کراهت نداشته باشند از باران
ص: 75
.«1» آسمان
و
در حدیث معتبر دیگر فرمود که: خدا نفرستاده است پیغمبري را هرگز مگر آنکه او را تکلیف گوسفند چرانیدن نموده است،
.«2» تا تعلیم او نماید که مردم را چگونه رعایت نماید و عادت کند که از اخلاق بد ایشان حلم نماید
و به روایت دیگر منقول است: آن حضرت فرمود که: بود پیغمبري از پیغمبران که مبتلا می شد به گرسنگی تا از گرسنگی می
مرد؛ و بود پیغمبري که مبتلا می شد به تشنگی و از تشنگی می مرد؛ و بود پیغمبري که مبتلا می شد به عریانی تا عریان می
مرد؛ و بود پیغمبري که مبتلا می شد به دردها و مرضها تا او را هلاك می کرد؛ و بود پیغمبري که می آمد نزد قومش و می
ایستاد در میان ایشان و امر می کرد ایشان را به طاعت و عبادت خدا، و می خواند ایشان را بسوي توحید خدا و قوت یک شب
خود را نداشت، پس نمی گذاشتند که از سخن خود فارغ شود و گوش نمی دادند بسوي او تا او را می کشتند. و مبتلا نمی
.«3» کند خدا بندگانش را مگر به قدر منزلتهائی که نزد او دارند
.«4» در حدیث دیگر از آن حضرت منقول است که: خدا هیچ پیغمبري نفرستاده است مگر خوش آواز
و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: از اخلاق پیغمبران است خود را پاکیزه کردن و خود را خوشبو
.«5» کردن و مو تراشیدن و بسیار جماع کردن یا بسیار زنان داشتن
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: طعام خوردن آخر روز
ص: 76
.«1» پیغمبران، بعد از نماز خفتن می باشد
و به سند معتبر از حضرت امام
رضا علیه السّلام منقول است که: هیچ پیغمبري نیست مگر دعا کرده است براي خورنده جو و برکت فرستاده است بر او، و
داخل هیچ شکمی نمی شود مگر آنکه برون می کند هر دردي را که در آن هست، و آن قوت پیغمبران است و طعام
.«2» نیکوکاران است، و حق تعالی ابا کرده است از اینکه نگرداند قوت پیغمبرانش را غیر از جو
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام مروي است که: سویق (یعنی آرد بو داده) طعام مرسلان است؛ یا فرمود که: طعام
.«3» پیغمبران است
.«4» و به سند حسن از آن حضرت منقول است که: گوشت با ماست، شورباي پیغمبران است
.«5» و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: سرکه و زیت، طعام پیغمبران است
.«6» و به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: سرکه و زیت، نان خورش پیغمبران است
.«7» و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: مسواك کردن از سنّتهاي پیغمبران است
و در حدیث دیگر فرمود که: حق تعالی روزیهاي پیغمبرانش را در زراعت و شیر پستان حیوانات قرار داده است تا آنکه از
.«8» باران آسمان کراهت نداشته باشند
ص: 77
.«1» و در حدیث دیگر فرمود که: مبعوث نگردانید حق تعالی پیغمبري را مگر آنکه با او بوي به بود
.«2» و در حدیث موثق فرمود که: بوي خوش از سنّتهاي پیغمبران مرسل است
.«3» و به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: بوي خوش در شارب از اخلاق پیغمبران است
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: سه چیز را
.«4» حق تعالی به پیغمبران عطا فرموده است: بوي خوش و جماع زنان و مسواك کردن
و در حدیث معتبر از موسی بن جعفر علیه السّلام منقول است که: حق تعالی هیچ پیغمبر و وصیّ پیغمبر را نفرستاده است مگر
.«5» آنکه سخی و بخشنده بوده است
و به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: در مسجد خیف که در منی واقع است نماز کرده است هفتصد
پیغمبر، و بدرستی که میان رکن و حجر الاسود و مقام ابراهیم پر است از قبور پیغمبران، بدرستی که قبر آدم در حرم خداست
.«6»
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام مروي است که: مدفون شده اند در میان رکن یمانی و حجر الاسود هفتاد پیغمبر
.«7» که مردند از گرسنگی و پریشانی و بد حالی
و در حدیث معتبر دیگر وارد است که شخصی به حضرت صادق علیه السّلام عرض کرد که:
من کراهت دارم از نماز کردن در مسجدهاي سنّیان.
فرمود که: کراهت مدار، هیچ مسجدي بنا نشده است مگر بر قبر پیغمبري یا وصیّ پیغمبري که کشته شده است، پس به آن
بقعه قطره اي چند از خون او رسیده است، و خدا
ص: 78
خواسته است که او را در آن جاها یاد کنند، پس نماز فریضه و نافله و قضاي هر نماز که از تو فوت شده است در آن مسجدها
.«1» بکن
.«2» و در حدیث حسن فرمود که: حق تعالی نفرستاد پیغمبري را مگر به راستی گفتار و امانت را رد کردن به نیکوکار و بدکار
و در روایتی دیگر مذکور است که: چون حضرت زکریا شهید شد، ملائکه نازل شدند و
او را غسل دادند و سه روز بر او نماز کردند پیش از آنکه دفن شود، و چنین اند پیغمبران، بدن ایشان متغیر نمی شود و خاك
.«3» ایشان را نمی خورد و بر ایشان سه روز نماز می کنند پس ایشان را دفن می کنند
و در چند حدیث از رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم منقول است که فرمود: حق تعالی گوشت ما را حرام گردانیده است بر
.«4» زمین که از آن چیزي بخورد
و به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: هیچ پیغمبري و وصیّ پیغمبري در زمین زیاده از سه روز نمی
ماند تا آنکه روح او و استخوان و گوشتش را بسوي آسمان بالا می برند، و مردم نمی روند مگر به موضع اثرهاي ایشان و از
.«5» دور سلام می رسانند و از نزدیک در مواضع اثرهاي ایشان سلام را به ایشان می شنوانند
مؤلف گوید که: در این باب چند حدیث وارد شده است و در کتاب امامت ان شاء اللّه تحقیق این مسأله خواهد شد.
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: ما را در شبهاي جمعه حال غریبی و کار بزرگی هست.
پرسیدند که: آن حال چیست؟
ص: 79
فرمود: رخصت می دهند ارواح پیغمبران مرده را و ارواح اوصیاي مرده را و روح آن وصی که زنده است و در میان شماست
که این ارواح به آسمان بالا می روند تا به عرش پروردگار خود می رسند، پس هفت شوط طواف می کنند بر دور عرش و
نزد هر قدیمه اي از قائمه هاي عرش دو رکعت نماز می کنند پس برمی گردانند آن ارواح را به بدنها که در آنها بوده اند،
پس صبح می کنند
پیغمبران و اوصیا و حال آنکه مملو شده اند و شادي عظیم یافته اند، و صبح می کند آن وصی که در میان شماست و حال
.«1» آنکه علم بسیار بر علم او افزوده است
و در حدیث معتبر دیگر منقول است از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود:
.«2» ارواح ما و ارواح پیغمبران نزد عرش حاضر می شوند پس صبح می کنند با اوصیاي ایشان
و در حدیث دیگر فرمود که: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: سه خصلت است که حق تعالی نداده است آنها را
مگر به پیغمبر، و آنها را به امّت من عطا فرموده است، زیرا که حق تعالی پیغمبري که می فرستاد به او وحی می نمود که: در
نگردانیده است » : دین خود سعی کن و بر تو حرج نیست، و خدا این را به امّت عطا کرده است در آنجا که فرموده است که
یعنی تنگی؛ و چون پیغمبري را می فرستاد می فرمود به او: هر امري که تو را رو دهد که از «3» « خدا بر شما در دین هیچ حرج
آن کراهت داشته باشی مرا بخوان تا دعاي تو را مستجاب کنم، و خدا به امّت من نیز عطا کرده است در آنجا که فرموده است
و چون پیغمبري می فرستاد او را گواه بر قومش می گردانید، و ؛«4» « مرا بخوانید تا دعاي شما را مستجاب کنم » : در قرآن که
حق تعالی امّت مرا گواهان بر خلق گردانیده است در آنجا که فرموده است
ص: 80
براي اینکه بوده باشد پیغمبر بر شما گواه و شما گواهان باشید بر » : که
«2» .«1» « مردم
و در حدیث معتبر منقول است از حضرت صادق علیه السّلام که: مردي از یهود آمد به نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و
سلم و نظر تندي بسوي آن حضرت می کرد، حضرت پرسید که: اي یهودي! چه حاجت داري؟
گفت: تو بهتري یا موسی بن عمران که خدا با او سخن گفت، و تورات و عصا براي او فرستاد، و دریا را براي او شکافت، و ابر
را براي او سایبان گردانید؟
حضرت رسول فرمود که: مکروه است بنده را که خود را ثنا گوید و لیکن بر من لازم است، می گویم که: چون آدم گناه
نمود توبه اش این بود که گفت: خدایا! سؤال می کنم از تو بحقّ محمد و آل محمد که البتّه مرا بیامرزي، پس خدا او را
آمرزید؛ و نوح چون در کشتی سوار شد و از غرق شدن ترسید گفت: خداوندا! سؤال می کنم از تو بحقّ محمد و آل محمد
مرا نجات دهی از غرق، پس او نجات یافت؛ و ابراهیم را چون به آتش انداختند گفت:
خداوندا! سؤال می کنم از تو بحقّ محمد و آل محمد که مرا نجات دهی از آتش، پس حق تعالی آتش را بر او سرد و سلامت
گردانید؛ و چون موسی عصاي خود را انداخت و در نفس خود ترسی یافت گفت: خداوندا! سؤال می کنم از تو بحقّ محمد و
آل محمد که البتّه مرا ایمن گردانی، پس حق تعالی فرمود: مترس که توئی اعلا و بلندتر. اي یهودي! اگر موسی مرا می یافت
و ایمان به من و به پیغمبري من نمی آورد، ایمان و پیغمبري او هیچ نفع به او نمی کرد. اي یهودي!
از ذرّیّه من است مهدي که چون برون آید نازل شود عیسی بن مریم از براي یاري او، پس او را مقدّم دارد و در عقب او نماز
.«3» کند
و به سندهاي صحیح منقول است از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام: علمی که با آدم نازل شد بالا نرفت، و هیچ عالمی
نمیرد که علم او برطرف شود، و علم به میراث می رسد، و زمین هرگز بی عالمی نمی باشد، و هر عالمی که می میرد البتّه بعد
از او عالمی هست که
ص: 81
.«1» بداند مثل علم او را یا زیاده
و در احادیث معتبره بسیار وارد شده است که: خدا را در زمین هرگز حجّتی نمی باشد که امّت او به امري محتاج باشند و او
.«2» نداند، یا چیزي از امور ایشان بر او مخفی باشد، یا لغتی از لغتهاي ایشان را نداند
.«3» و در احادیث معتبره بسیار وارد شده است که: نمی کشد پیغمبران را و اولاد پیغمبران را مگر کسی که فرزند زنا باشد
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: فرزند آدم گناهی نمی کند که بزرگتر باشد از اینکه
.«4» پیغمبري یا امامی را بکشد، یا کعبه را خراب کند، یا آب منی خود را در فرج زنی به حرام بریزد
و به سند معتبر از حضرت امام موسی علیه السّلام منقول است که: حق تعالی پیغمبران و اوصیاي ایشان را در روز جمعه خلق
.«5» کرد، و در روز جمعه پیمان ایشان را گرفت
و به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حق تعالی خلق کرده است پیغمبران و امامان را بر پنج روح:
روح الایمان و روح القوّه و روح الشهوه و روح القدس، و روح القدس از جانب خداست و به روحهاي دیگر می رسد آفتها، و
روح القدس غافل نمی شود و متغیر نمی شود و بازي نمی کند، و به روح القدس می دانند هر چه هست از مادون عرش تا زیر
.«6» زمین
و در حدیث دیگر فرمود که: جبرئیل بر پیغمبران نازل می شد و روح القدس با ایشان و اوصیاي ایشان می بود و از ایشان جدا
نمی شد، و ایشان را علم می آموخت و درست
ص: 82
.«1» می داشت از جانب خدا
و به سند معتبر منقول است که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود در تفسیر این آیه وَ السَّابِقُونَ السَّابِ قُونَ. أُولئِکَ
.«3» که: سابقون، پیغمبرانند، خواه مرسل باشند و خواه غیر مرسل، و مؤیدند ایشان به روح القدس «2» الْمُقَرَّبُونَ
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است: حق تعالی بیست و پنج
حرف را به آدم عطا کرد؛ و بیست و پنج حرف را به نوح داد؛ و هشت حرف را به ابراهیم داد؛ و به حضرت موسی چهار
حرف داد؛ و به حضرت عیسی دو حرف داد، و به همین دو حرف مرده را زنده می کرد و کور و پیس را شفا می بخشید؛ و
عطا کرد به محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم هفتاد و دو حرف را؛ و یک حرف را از خلق پنهان کرد و مخصوص خود
.«4» گردانید
.«5» و در روایت دیگر فرمود که: به ابراهیم شش حرف داد و به نوح هشت حرف داد
و به سند معتبر دیگر از
آن حضرت منقول است که طینتها سه طینت است: طینت پیغمبران، و مؤمنان از آن طینتند مگر آنکه پیغمبران از اصل و
لهذا خدا میان ایشان و شیعیان ایشان ،« گل چسبنده » : یعنی «6» برگزیده آن طینتند و مؤمنان از فرع آن طینتند، از طِینٍ لازِبٍ
و مستضعفان از ؛« لجن گندیده متغیر شده » : است یعنی «7» جدائی نمی افکند؛ و طینت ناصبی و دشمن اهل بیت از حَمَإٍ مَسْنُونٍ
.«8» خاکند
ص: 83
.«1» و در حدیث دیگر فرمود که: مؤمنان از طینت پیغمبرانند
و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: چون نوح علیه السّلام مشرف بر غرق شد دعا کرد خدا را به
حقّ ما، پس خدا غرق را از او دفع کرد؛ و چون ابراهیم علیه السّلام را در آتش انداختند خدا را به حقّ ما دعا کرد، پس خدا
آتش را بر او برد و سالم گردانید؛ و چون موسی علیه السّلام عصا بر دریا زد به حقّ ما دعا کرد، پس راههاي خشک براي او
در میان دریا پیدا شد؛ و چون یهود خواستند که حضرت عیسی را بکشند خدا را به حقّ ما دعا کرد، پس خدا او را از کشتن
.«2» نجات داد و بسوي آسمان بالا برد
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون حضرت قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم ظاهر
شود، بگشاید رایت رسول را، پس فرود آیند براي آن رایت نه هزار و سیصد و سیزده ملک، و اینها آن ملائکه اند که با نوح
علیه السّلام در کشتی بودند، و با ابراهیم
علیه السّلام بودند چون او را به آتش انداختند، و با موسی علیه السّلام بودند در وقتی که دریا را شکافت، و با عیسی علیه
.«3» السّلام بودند در وقتی که خدا او را به آسمان برد
.«4» و در روایت دیگر سیزده هزار و سیزده ملک وارد شده است
و به سندهاي معتبر از ائمه علیهم السّلام منقول است که: بلاي پیغمبران از همه شدیدتر است، و بعد از آن اوصیاي ایشان، و
.«5» بعد از ایشان هر که نیکوتر و بهتر باشد
و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه قاصعه که از خطب مشهوره آن حضرت است می فرماید که: حمد و سپاس
مخصوص خداوندي است که پوشید لباس عزت و کبریا را، و این دو صفت را مخصوص خود گردانید، و اینها را قرق و حرم
خود گردانید، و اختیار نمود اینها را براي جلال خود، و لعنت کرد کسی را که با او منازعه کند در این دو صفت از
ص: 84
بندگانش، پس امتحان نمود به این، ملائکه مقرّبین خود را تا جدا کند متواضعان ایشان را از متکبران، پس گفت با آنکه عالم
بود به آنچه در قلوب پنهان گردیده و در عیوب محجوب شده که: من خلق کننده ام بشري را از گل پس هرگاه او را درست
کنم و بدمم در او روح خود پس در افتید براي او به سجده، پس سجده کردند جمیع ملائکه مگر ابلیس که او را عارض شد
حمیّت، پس فخر کرد بر آدم به خلق خود، و تعصّب کرد بر آدم از براي اصل خود، پس شمرده شد امام متعصبان و سلف
متکبران، آن است
که نهاد اساس عصبیت را و با خدا منازعه کرد، و به دوش انداخت رداي جبروت و بزرگواري را، و پوشید لباس تعزّز و
سرکشی را، و انداخت کمند قناع تذلّل و شکستگی را، نمی بینید که خدا چگونه او را صغیر و حقیر گردانید به سبب تکبر او،
و او را پست گردانید به سبب ترفّع او؟ پس گردانید در دنیا او را رانده شده و مهیا گردانید از براي او در آخرت آتش
افروزنده، و اگر حق تعالی می خواست که خلق کند آدم را از نوري که می ربود دیده ها را روشنائی او، و حیران می کرد
عقلها را نیکی منظر آن، و از طیبی که می گرفت نفسها بوي خوش آن، می توانست کرد، و اگر چنین می کرد گردنها براي او
خاضع و ذلیل می گردید، و در آن باب ابتلا و امتحان بر ملائکه سبک می شد، و لیکن حق تعالی امتحان می فرماید بندگانش
را بعضی از چیزها که اصلش را ندانند، تا تمییز کند ایشان را به امتحان ایشان، و نفی کند تکبر را از ایشان، و دور گرداند
خیلاء و فخر را از ایشان، پس عبرت گیرید از آنچه خدا کرد به ابلیس، که حبط و باطل کرد عمل دور و دراز او را، و سعی او
را که در آن مشقّت بسیار کشیده بود، بتحقیق که او عبادت خدا کرده بود شش هزار سال، که نمی دانستند مردم که از
سالهاي دنیاست یا از سالهاي آخرت از بزرگی یک ساعت آن، پس کی بعد از شیطان سالم می ماند نزد خدا هرگاه مثل
معصیت او که تکبر باشد بکند؟ حاشا نه چنین است که خدا بشري را
داخل بهشت کند با کردن کاري که به سبب آن کار بیرون کرده است از بهشت کسی را که ظاهرا از جنس ملائکه می نمود
و در میان ایشان بود، بدرستی که حکم خدا در اهل آسمان و اهل زمین یکی است، و میان خدا و احدي از خلقش
خاطرجوئی نمی باشد در اینکه مباح کند براي او قرقی را که بر عالمیان حرام گردانیده است.
ص: 85
پس بعد از سخنان بسیار در مذمّت تکبر و تحذیر از مکاید شیطان فرمود که: مباشید مثل آنکه تکبر کرد بر فرزند مادر خود
بی آنکه فضیلتی خدا در او قرار داده باشد بغیر آنچه ملحق گردانیده بود عظمت و تکبر به نفس او از عداوت حسد، و افروخته
بود حمیّت در دل او از آتش غضب، و شیطان دمیده بود در بینی او از باد تکبر- یعنی قابیل که برادر خود را کشت- و حق
تعالی به او ملحق ساخت پشیمانی ابدي را و بر او لازم ساخت گناه سایر کشندگان را تا روز قیامت.
پس بعد از مواعظ بسیار دیگر فرمود: اگر خدا رخصت می داد در تکبر از براي احدي از بندگانش، هرآینه رخصت می داد
براي مخصوصان پیغمبرانش، و لیکن حق تعالی مکروه گردانید بسوي ایشان تکبر را، و پسندید براي ایشان تواضع و فروتنی
را، پس چسبانیدند بر زمین گونه هاي خود را، و بر خاك مالیدند روهاي خود را، و بال مرحمت خود را گستردند براي
مؤمنان، و بودند قومی چند که مردم ایشان را ضعیف گردانیده بودند در زمین و اختیار کرده بود حق تعالی ایشان را به
گرسنگی و آزموده بود ایشان را به ترسها
و گداخته بود ایشان را به مکروهات، بدرستی که حق تعالی امتحان می کند بندگان متکبر خود را به دوستان خودش که در
دیده هاي ایشان ضعیف می نماید، و بتحقیق که داخل شد موسی بن عمران و با او همراه بود برادرش هارون بر فرعون و بر
ایشان دو پیراهن پشم بود و در دست ایشان عصاها بود، پس شرط کردند از براي او که اگر مسلمان شود ملکش باقی و
عزتش دائم بوده باشد. فرعون گفت: آیا تعجب نمی کنید از این دو شخص که براي من شرط می کنند دوام عزت و بقاي
ملک را و ایشان خود در آن حالند از فقر و خواري که می بینید؟! و چرا نیفتاده است بر ایشان دست برنجنها از طلا؟ زیرا که
طلا و جمع کردن او در نظرش عظیم می نمود و این پشم پوشیدن در نظرش حقیر می نمود.
اگر خدا می خواست در وقتی که پیغمبران خود را مبعوث می گردانید که بگشاید براي ایشان گنجهاي طلا و معدنهاي آن را
و باغها و بوستانها و جمع کند با ایشان مرغان آسمان و وحشیان زمین، هرآینه می توانست، و اگر می کرد امتحان ساقط می
شد و جزا باطل می شد و بی فائده می شد خبرهاي حشر و نشر و ثواب و عقاب، و هرآینه واجب نمی شد
ص: 86
براي قبول کنندگان قول ایشان اجرها که واجب می شود براي آنها که با ابتلا و امتحان قبول حق می نمایند، و هرآینه مستحق
نمی شدند مؤمنان ثواب نیکوکاران را، و هرآینه مؤمن و کافر قلبی و صالح و فاسق واقعی معلوم نمی شد، و لیکن حق تعالی
گردانیده است رسولان خود را صاحبان قوّت در عزمهاي خود، و ضعیفان در آنچه
در نظر درمی آید از حالات ایشان، با قناعتی که پر می کند دلها و دیده ها را توانگري آن، و با پریشانی و فقري که پر می
کند گوشها و دیده ها را از آن.
و اگر می بودند پیغمبران با قوّتی که احدي قصد ایشان به ضرري نتواند کرد، و با عزتی که کسی ظلم بر ایشان نتواند کرد، و
با پادشاهی که گردنهاي مردان بسوي آن کشیده شود، و بارها به امید آن از اطراف عالم بندند، هرآینه آسان بود بر خلق در
اعتبار و دورتر بود براي ایشان از تکبر کردن، و هرآینه ایمان می آوردند یا براي ترسی که قهر کننده ایشان بود یا براي رغبت
و طمعی که میل دهنده بود ایشان را بسوي آن، پس تمییز نشد میان نیّتها که کی از براي خدا ایمان آورده است و کی از براي
دنیا، و حسناتی که از براي آخرت یا از براي دنیا کرده است از هم جدا نمی شد، و مؤمن واقعی و منافق معلوم نمی شد، و
لیکن خداوند عالمیان می خواست که متابعت کردن رسولان او، و تصدیق کردن به کتابهاي او، و خشوع نزد ذات مقدس او،
و ذلیل شدن براي امر او، و انقیاد نمودن براي اطاعت او، امري چند باشد که مخصوص او باشد و شایبه اي از دیگران در آنها
.«1» داخل نباشد، و هر چند ابتلا و امتحان عظیم تر است ثواب و جزا بزرگتر است
مؤلف گوید که: خطبه بسیار طویلی است و به همین قدر که در این مقام انسب بود اکتفا نمودیم.
باب دوم در بیان فضائل و تواریخ و قصص آدم و حوّا علیهما السّلام
اشاره
و اولاد کرام ایشان است
و مشتمل بر چند فصل است
فصل اول در بیان فضیلت حضرت آدم و حوّا صلوات اللّه علیهما، و علت تسمیه ایشان، و ابتداي خلق ایشان و بعضی از احوال ایشان است
به سندهاي معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام منقول است که:
آدم را براي این آدم نامیدند که او از ادیم ارض، یعنی از روي زمین خلق شد، و حوّا را براي این حوّا نامیدند که از استخوان
.«1» دنده حیّ، یعنی زنده، که آدم باشد خلق شد
.«2» و بعضی گفته اند که: ادیم ارض زمین چهارم است
از رسول خدا پرسید: چرا آدم را آدم نامیدند؟ «3» و به روایت دیگر منقول است که: عبد اللّه بن سلام
فرمودند: براي اینکه از خاك روي زمین خلق شد.
پرسید که: آدم از همه خاکها خلق شد یا از یک خاك؟
فرمود که: اگر از یک خاك خلق می شد، مردم یکدیگر را نمی شناختند و همه بر یک صورت بودند.
پرسید که: ایشان را در دنیا مثلی و مانندي هست؟
فرمود: خاك مثل ایشان است که در خاك، سفید و سبز و سرخ و رنگین و سرخ
ص: 90
نیم رنگ و رنگ خاکی و کبود هست، و در آن شیرین و شوره زار و هموار و ناهموار و زمین سخت هست، پس به این سبب
در میان مردم نرم و درشت و سفید و زرد و سرخ و رنگین و نیم رنگ و سیاه هست به رنگهاي خاك.
پرسید که: آدم از حوّا بهم رسیده است یا حوّا از آدم؟
فرمود که: بلکه حوّا را خلق کرده اند از آدم، اگر آدم از حوّا خلق می شد طلاق به دست زنان می بود و به دست مردان نمی
بود.
پرسید که: از کلّ آدم خلق شد یا از بعض او؟
فرمود: اگر از کلّ او خلق می شد، در
قصاص، حکم مردان و زنان یکی بود.
پرسید که: از ظاهر آدم خلق شد یا از باطن او؟
فرمود که: از باطن او، و اگر از ظاهر او خلق می شد هرآینه زنان بی چادر می گشتند چنانچه مردان می گردند، پس به این
سبب لازم شده است که زنان خود را مستور گردانند.
پرسید که: از جانب راست آدم مخلوق شد یا از جانب چپ؟
فرمود: اگر از جانب راستش مخلوق می شد هرآینه مرد و زن در میراث مساوي بودند، چون از جانب چپ او مخلوق شده
است زن یک سهم می برد از میراث و مرد دو سهم، و شهادت دو زن برابر شهادت یک مرد است.
پرسید که: از کجاي او مخلوق شد؟
.«1» فرمود: از طینتی که زیاد آمد از دنده هاي پهلوي چپ او
می گویند که از مرء، یعنی مرد خلق شده « مرئه » و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: زن را براي این
.«2» است، زیرا که حوّا از آدم خلق شد
.«3» و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: زنان را براي این نساء می گویند که آدم را انسی بغیر از حوّا نبود
ص: 91
و به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: حق تعالی خلق کرد آدم را از گل روي زمین، پس بعضی
.«1» شوره بود و بعضی نمک بود و بعضی طیّب و نیکو بود، و به این سبب در ذرّیّه آدم، صالح و فاسق بهم رسید
و به سند موثق منقول است از حضرت صادق علیه السّلام که: چون حق تعالی جبرئیل را فرستاد به زمین که برگیرد آن قبضه
خاك را که آدم را می خواست از آن
خلق کند، زمین گفت: پناه به خدا می برم از آنکه چیزي از من برداري، پس برگشت و گفت: پروردگارا! پناه به تو برد؛ پس
اسرافیل را فرستاد و او را مخیّر گردانید، پس زمین پناه به خدا برد، و او برگشت؛ پس میکائیل را فرستاد و او را مخیّر گردانید،
و او نیز به استغاثه زمین برگشت؛ پس ملک الموت را فرستاد و امر نمود او را بر سبیل حتم که قبضه اي از خاك برگیرد، چون
زمین پناه به خدا برد، ملک الموت گفت: من نیز پناه به خدا می برم از آنکه برگردم و قبضه اي از تو برندارم، پس قبضه اي از
.«2» جمیع روي زمین گرفت
و به سند صحیح از آن حضرت منقول است که: ملائکه می گذشتند به جسد حضرت آدم که از گل ساخته بودند و در بهشت
.«3» افتاده بود و می گفتند: از براي امر عظیمی تو را خلق کرده اند
و به سند معتبر منقول است که: امامزاده عبد العظیم رضی اللّه عنه عریضه اي نوشت به خدمت حضرت امام محمد تقی علیه
السّلام که: چه علت دارد که غایط و فضله آدمی بدبو می باشد؟
در جواب نوشت آن حضرت که: حق تعالی حضرت آدم را خلق کرد و جسدش طیّب بود، و چهل سال افتاده بود و ملائکه
می گذشتند بر او و می گفتند که: از براي امر عظیمی آفریده شده، و شیطان از دهانش داخل می شد و از جانب دیگر بیرون
.«4» می رفت، پس به این سبب چنین شد که هر چه در جوف حضرت آدم باشد خبیث و بدبو و غیر طیّب باشد
ص: 92
و در روایت دیگر از حضرت رسول خدا
منقول است که: روح آدم را چون امر کردند که داخل جسد آن حضرت شود، کراهت داشت «1» صلّی اللّه علیه و آله و سلم
.«2» و نخواست، پس امر کرد خدا که داخل شود با کراهت و بیرون رود با کراهت
و به سند معتبر منقول است که ابو بصیر از آن حضرت سؤال کرد که: به چه علت حق تعالی حضرت آدم را بی پدر و مادر
خلق نمود، و حضرت عیسی را بی پدر خلق نمود، و سایر مردم را از پدران و مادران خلق کرد؟
فرمود که: تا مردم بدانند تمامیّت قدرت او را که قادر است خلق نماید مخلوقی را از ماده بی نر، همچنان که قادر است که
.«3» خلق کند بی نر و ماده، و بدانند که خالق این خلایق است و بر همه چیز قادر است
در حدیث معتبر دیگر فرمود که: چون حق تعالی آفرید آدم را و دمید در او روح را، پیش از آنکه روح در تمام بدن او جاري
کانَ » جست که برخیزد، نتوانست و بیفتاد، پس حق تعالی فرمود -«4» شود- و به روایت دیگر چون روح به زانوي او رسید
.«6» یعنی: آفریده شده است انسان تعجیل کننده «5» « الْإِنْسانُ عَجُولًا
و در کتب معتبره از سلمان فارسی رضی اللّه عنه منقول است که: چون حق تعالی خلق کرد آدم را، اول چیزي که از او خلق
کرد، دیده هاي او بود، پس نظر کرد بسوي بدنش که چگونه مخلوق می شود؛ و چون نزدیک شد که تمام شود و هنوز
پس چون ،« خلق الانسان عجولا » پاهایش تمام نشده بود خواست که برخیزد، نتوانست، و لهذا حق تعالی می فرماید
ص:
93
.«1» روح در تمام بدن او دمیده شد، در همان ساعت خوشه انگوري را گرفت و تناول نمود
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: پدران اصل سه تا بودند: آدم که مؤمن از او بهم رسید؛ و
جانّ که کافر از او متولد شد؛ و شیطان که در میان اولاد او نتاج نمی باشد، تخم می گذارند و جوجه برمی آورند، و
.«2» فرزندانش همه نرند و ماده در میان ایشان نمی باشد
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حق تعالی اراده کرد که خلقی به دست قدرت خود
بیافریند، و این بعد از آن بود که از جن و نسناس هفت هزار سال گذشته بود که در زمین بودند، و می خواست که حضرت
آدم را خلق نماید پس گشود طبقات آسمانها را و گفت به ملائکه که: نظر کنید بسوي اهل زمین از خلق من از جن و نسناس.
پس چون دیدند ملائکه اعمال قبیحه ایشان را از گناهان و خون ریختن و فساد در زمین به ناحق، عظیم نمود نزد ایشان و
غضب کردند از براي خدا، و به خشم آمدند بر اهل زمین، و ضبط نتوانستند نمود خود را از غضب، پس گفتند: اي پروردگار
ما! توئی عزیز قادر جبار قاهر عظیم الشأن، و اینها آفریده هاي ضعیف ذلیل تواند، و در قبضه قدرت تو می گردند، و به روزي
تو تعیّش می کنند، و به عافیت تو بهره مند می گردند، و تو را معصیت می نمایند به مثل این گناهان عظیم، و تو به خشم نمی
آئی و غضب نمی کنی بر ایشان و انتقام نمی کشی از براي خود از ایشان به
سبب آنچه می شنوي از ایشان و می بینی، و این بر ما عظیم نمود، و بزرگ می دانیم این را در حقّ تو.
پس چون حق تعالی این سخنان را از ملائکه شنید فرمود: بدرستی که من قرار می دهم در زمین جانشینی که حجت من باشد
در زمین بر خلق من.
پس ملائکه گفتند که: تنزیه می کنیم تو را، آیا در زمین قرار می دهی جمعی را که فساد
ص: 94
کنند در زمین، چنانچه فرزندان جانّ فساد کردند، و خونها بریزند چنانچه فرزندان جانّ ریختند، و حسد به یکدیگر برند و با
یکدیگر در مقام بغض و عداوت باشند؟ پس این خلیفه را از ما قرار ده که ما حسد نمی بریم و عداوت نمی کنیم و خون نمی
ریزیم، و تسبیح می گوئیم تو را به حمد تو، و تو را تنزیه می کنیم.
پس حق تعالی فرمود که: من می دانم چیزي چند که شما نمی دانید، من می خواهم خلق کنم خلقی را به دست قدرت خود،
و بگردانم از ذرّیّت او پیغمبران و رسولان و بندگان شایسته خدا و امامان هدایت یافته، و بگردانم ایشان را خلیفه هاي خود بر
خلق خود در زمین که ایشان را نهی کنند از معصیت من، و بترسانند از عذاب من، و هدایت نمایند ایشان را بسوي طاعت من،
و ایشان را ببرند به راه رضاي من، و حجت خود گردانم ایشان را بر خلق خود، و نسناس را از زمین خود دور گردانم، و زمین
را پاك کنم از ایشان، و نقل کنم متمرّدان عاصیان جن را از مجاورت خلق کرده ها و برگزیده هاي خود، و ساکن گردانم
ایشان را در هوا و در اطراف زمین که مجاور نسل
خلق من نباشند، و میان جن و میان نسل خلق حجابی قرار دهم که نسل خلق من جن را نبینند و با ایشان همنشینی و خلطه
نکنند، پس هر که نافرمانی کند مرا از نسل خلق من که برگزیده ام ایشان را، ساکن می گردانم ایشان را در مسکن عاصیان
خود، و وارد می سازم ایشان را در محلّ ورود ایشان که جهنم باشد، و پروا نمی کنم.
پس ملائکه گفتند که: اي پروردگار ما! بکن آنچه می خواهی که ما نمی دانیم مگر آنچه تو ما را تعلیم کرده اي، و توئی دانا
و حکیم.
پس حق تعالی ایشان را دور کرد از عرش پانصدساله راه، و پناه به عرش بردند، و به انگشتان اشاره کردند از روي تذلّل و
فروتنی. پس چون پروردگار عالم تضرع ایشان را مشاهده نمود، رحمت خود را شامل حال ایشان گردانید، و بیت المعمور را
از براي ایشان وضع کرد و فرمود: طواف کنید در دور آن و عرش را بگذارید که آن موجب خشنودي من است.
پس طواف کردند به آن بیت المعمور- و آن خانه اي است که هر روز هفتاد هزار ملک
ص: 95
داخل آن می شوند و دیگر هرگز به آن عود نمی کنند- پس خدا بیت المعمور را از براي توبه اهل آسمان، و کعبه را براي
اهل زمین مقرر فرمود.
من می آفرینم بشري را از صلصال- یعنی از گل خشک شده که صدا کند، یا گل نرم که با ریگ » : پس حق تعالی فرمود که
مخلوط باشد- از حمإ مسنون- یعنی از گل متغیرشده بدبو، یا ریخته شده- پس چون او را درست بسازم و از روح برگزیده
خود در او بدمم، پس درافتید
.«1» « براي او سجده کنندگان
و این مقدّمه اي بود از خدا در حقّ آدم پیش از آنکه او را خلق کند که حجت خود را بر ایشان تمام کند.
پس پروردگار ما کفی از آب شیرین گرفت و با خاك مخلوط کرد و گفت: از تو می آفرینم پیغمبران و رسولان و بندگان
شایسته و امامان هدایت یافته خود و خوانندگان بسوي بهشت و اتباع ایشان را تا روز قیامت، و پروا ندارم، و کسی از من سؤال
نمی کند از آنچه کرده ام، و ایشان سؤال کرده می شوند؛ و یک کف دیگر گرفت از آب شور تلخ و مخلوط به خاك
گردانید و فرمود که: از تو خلق می کنم جباران و فراعنه و عاصیان و برادران شیاطین و خوانندگان مردم بسوي آتش تا روز
قیامت و اتباع ایشان را، و پروا ندارم، و کسی را نیست که از من سؤال کند از آنچه می کنم، و همه سؤال کرده می شوند از
آنچه می کنند.
و در ایشان شرط کرد بدا را، که اگر خواهد، تغییر دهد، و در اصحاب الیمین شرط کرد بدارا، و هر دو را با هم مخلوط کرد و
در پیش عرش ریخت، و هر دو پاره گلی چند بودند، پس امر فرمود چهار ملک را که موکّلند به بادها، یعنی شمال و جنوب و
صبا و دبور که جولان نمایند بر این پاره هاي گل، پس اینها را بر هم زدند و پاره پاره کردند و به اصلاح آوردند، و طبایع
چهارگونه را در آن جاري کردند که سودا و خون و صفرا و بلغم باشند:
پس سودا از جهت شمال است، و بلغم از جهت صبا، و صفرا از جهت
دبور، و خون از
ص: 96
جهت جنوب. پس مستقل شد شخص آدم و بدنش تمام شد، پس از ناحیه سودا او را لازم شد محبت زنان و طول امل و
حرص؛ و از ناحیه بلغم، محبت خوردن و آشامیدن و نیکی و حکم و مدارا؛ و از ناحیه صفرا، غضب و سفاهت و شیطنت و
تجبّر و تمرّد و تعجیل در امور؛ و از ناحیه خون، محبت زنها و لذتها و مرتکب محرّمات و شهوتها شدن.
فرمود که: چنین یافتیم در کتاب امیر المؤمنین علیه السّلام، پس خلق کرد آدم را، پس چهل سال ماند چنین صورت بسته، و
شیطان لعین به او می گذشت و می گفت: از براي امر بزرگی آفریده شده اي، پس شیطان گفت که: اگر خدا مرا امر کند به
سجود این، هرآینه معصیت او خواهم کرد، پس حق تعالی روح در جسد آدم دمید، چون روح به دماغش رسید عطسه کرد
حضرت صادق فرمود: پس سبقت ،« یرحمک اللّه » : حق تعالی به او خطاب کرد که ،« الحمد للّه رب العالمین » : پس گفت
.«1» گرفت از براي او رحمت از جانب خدا
و به طرق مخالفین از عبد اللّه بن عباس منقول است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که:
چون حق تعالی آدم را خلق کرد، او را نزد خود بازداشت، پس عطسه اي کرد و حق تعالی او را الهام کرد که خدا را حمد
کرد، پس حق تعالی فرمود که: اي آدم! مرا حمد کردي، بعزت و جلالت خود سوگند می خورم که اگر نه آن دو بنده بودند
که می خواهم ایشان را خلق کنم در آخر الزمان، تو را
خلق نمی کردم.
آدم گفت: پروردگارا! به قدري که ایشان را عزت در نزد تو هست، اسم ایشان چیست؟
خطاب رسید به او که: اي آدم! نظر کن بسوي عرش؛ پس چون نظر کرد، دو سطر دید که به نور بر عرش نوشته است: در سطر
یعنی: محمد پیغمبر رحمت است و علی کلید بهشت « لا اله الّا اللّه محمّد نبیّ الرّحمه و علیّ مفتاح الجنّه » : اول نوشته است
است، و در سطر دیگر نوشته است که: سوگند خورده ام به ذات مقدس خود که رحم کنم هر که را با ایشان
ص: 97
.«1» موالات و دوستی کند، و عذاب کنم هر که را با ایشان معادات و دشمنی کند
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: جمع شدند فرزندان آدم در خانه، پس نزاع کردند، بعضی با
بعضی گفتند که: بهترین خلق خدا پدر ماست آدم، و بعضی گفتند: بهترین خلق خدا ملائکه مقربانند، و بعضی گفتند: حاملان
عرشند، در این حال هبه اللّه داخل شد، بعضی از ایشان گفتند که: آمد کسی که حلّ این مشکل بکند. چون سلام کرد و
نشست، پرسید که: در چه سخن بودید؟ ایشان آنچه مذکور شده بود نقل کردند، گفت: اندکی صبر کنید تا من بسوي شما
برگردم.
پس به نزد پدرش حضرت آدم آمد و واقعه را عرض کرد، آدم گفت که: اي فرزند! من ایستادم نزد خداوند عالمیان، پس نظر
کردم بسوي سطري که بر روي عرش نوشته بود:
یعنی: محمد و آل محمد بهترند از هر که خدا ««2» بسم اللّه الرّحمن الرّحیم محمّد و آل محمّد خیر من کلّ مخلوق خلق اللّه »
خلق
.«3» کرده است
و به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: مخلوق شد حوّا از دنده کوچک حضرت آدم در وقتی که
.«4» او خواب بود، و به جاي آن دنده، گوشت رویانیده
و به سند معتبر از حضرت صادق منقول است که: حق تعالی خلق کرد حضرت آدم را از آب و خاك، پس همّت پسران آدم
مصروف است در تعمیر و تحصیل آب و خاك؛ و حوّا را خلق کرد از آدم، پس همّت زنان مقصور است بر مردان، پس ایشان
.«5» را محافظت نمایید در خانه ها
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است: حوّا را حوّا نامیدند براي اینکه از حیّ مخلوق شد، چنانچه حق تعالی
می فرماید که خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ وَ خَلَقَ مِنْها
ص: 98
«2» .«1» زَوْجَها
مؤلف گوید که: این حدیث و بعضی از احادیث دیگر که ذکر نکردیم- مثل آن که منقول است که زن از استخوان کج خلق
دلالت می کند بر -«3» شده است، اگر خواهی او را راست کنی شکسته می شود و اگر با او مدارا کنی از او منتفع می شوي
آنکه حضرت حوّا از دنده پهلوي حضرت آدم آفریده شده است، و مشهور میان مفسران و مورخان اهل سنّت این است، و
ایشان استدلال کرده اند به آنچه نقل کرده اند از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم که: چون حق تعالی حضرت آدم را
خلق کرد، او را به خواب برد، پس حوّا از یک دنده از دنده هاي چپ او آفریده شد، پس بیدار شد او را دید و میل کرد به
جانب او و الفت
گرفت بسوي او چون از جزو او خلق شده بود، و به این آیه کریمه که گذشت نیز استدلال نموده اند، زیرا که فرموده است:
و اگر حوّا از آدم مخلوق نشده باشد، از دو نفس خلق شده خواهند بود، و باز ،« خدا خلق کرده است شما را از یک نفس »
.«4» و این هم دلالت می کند بر اینکه حوّا از آدم مخلوق شده است ،« خلق کرد از آن نفس جفت او را » : فرموده است
و جمعی از علماي عامه و اکثر علماي خاصه را اعتقاد آن است که: از جزو آدم مخلوق شده است و جزو را رد کرده اند که
ضعیف است، و جواب از آیه به چند وجه می توان گفت:
امّا اول آیه، پس ممکن است که مراد این باشد که شما را از یک پدر خلق کرده است، و این منافات ندارد با اینکه مادر هم
ابتدائی باشد، یعنی از یک نفس خلق کرده شما را، یعنی اول او را آفرید. « من » دخل داشته باشد، و ممکن است که
امّا آخر آیه، پس جواب می توان گفت که: مراد از خَلَقَ مِنْها این باشد که از جنس و نوع آن نفس جفت او را خلق کرد،
خلق کرد از » : چنانچه در جاي دیگر فرموده است که
ص: 99
تعلیلی باشد، یعنی از براي آن نفس جفت او را خلق کرد، و این « من » و ایضا ممکن است که ،«1» « نفس شما ازواج شما را
قول اصحّ اقوال است، و از اقوال عامه دورتر است، و احادیث سابقه یا محمول بر تقیه است یا مراد این است که از طینت
ضلعی از اضلاع آدم خلق شده است،
چنانچه در حدیث معتبر منقول است از زراره که گفت: سؤال کردند از حضرت صادق علیه السّلام از کیفیت خلقت حوّا، و
گفتند که: نزد ما جمعی هستند که می گویند که حق تعالی خلق کرد حوّا را از دنده آخر دنده هاي جانب چپ آدم، فرمود
که: خدا منزّه است و عالی تر است از آنچه ایشان می گویند، کسی که این را می گوید قائل می شود که خدا قدرت نداشت
که خلق کند از براي آدم زوجه او را از غیر دنده او، و راه می دهد سخن گوینده از اهل تشنیع را که بگوید: بعضی از جسد
آدم با بعضی دیگر از جسد خود جماع می کرده است، چون حوّا از دنده او خلق شده است، چه چیز باعث شده ایشان را که
این سخنان گویند؟ خدا حکم کند میان ما و ایشان.
پس فرمود که: چون حق تعالی خلق کرد آدم را از خاك، امر کرد ملائکه را که از براي او سجده کنند، و خواب را بر او
غالب گردانید، پس از نو پدید آورد از براي او خلقی و او را در فرجه میان پاهاي او ساکن گردانید از براي اینکه زنان تابع
مردان باشند، پس حوّا به حرکت آمد و از حرکت او آدم بیدار شد، چون بیدار شد ندا رسید به حوّا که: دور شو از آدم.
پس چون آدم نظرش بر حوّا افتاد، خلق نیکوئی دید که شبیه است به صورت او امّا ماده است، پس با حوّا سخن گفت، حوّا نیز
جواب او را گفت.
پس آدم به حوّا گفت: تو کیستی؟
گفت: من خلقی ام که خدا مرا خلق کرده است، چنانچه می بینی.
در آن وقت آدم
مناجات کرد که: پروردگارا! کیست این خلق نیکو که قرب او مونس من گردیده، و نظر کردن بسوي او مرا از وحشت بیرون
آورد؟
ص: 100
حق تعالی فرمود که: این کنیز من حوّاست، می خواهی که با تو باشد، و مونس تو باشد، و با تو سخن گوید، و به هر چه او را
امر نمائی اطاعت کند؟
گفت: بلی اي پروردگار من، تو را به این سبب شکر و حمد خواهم کرد تا زنده باشم.
حق تعالی فرمود که: پس خطبه و خواستگاري کن او را بسوي خود، که این کنیز، کنیز من است و از براي دفع شهوت تو
خوب است. و در آن وقت حق تعالی شهوت مقاربت زنان را در او قرار داد، و پیشتر معرفت امور را به او تعلیم کرده بود.
پس آدم گفت: پروردگارا! از تو خواستگاري می کنم او را، پس به چه چیز در برابر این نعمت از من راضی می شوي؟
فرمود که: رضاي من آن است که معالم دین مرا به او بیاموزي.
آدم گفت: قبول کردم که این کار را بکنم اگر تو خواهی.
حق تعالی فرمود که: من خواستم و او را به تو تزویج کردم، او را بسوي خود بر.
آدم گفت به حوّا که: بیا بسوي من.
حوّا گفت: تو بیا بسوي من.
پس حق تعالی امر کرد آدم را که برخیزد و بسوي او برود. پس برخاست و بسوي او رفت، و اگر نه این بود، هرآینه زنان می
.«1» بایست بسوي مردان روند و ایشان را خواستگاري کنند براي خود. پس این است قصه حوّا و آدم
از امام محمد «2» و به سند معتبر منقول است که: ابو المقدار
باقر علیه السّلام سؤال کرد که:
حق تعالی از چه چیز خلق کرد حوّا را؟
فرمود که: مردم چه می گویند؟
گفت: می گویند که خدا او را خلق کرد از دنده اي از دنده هاي آدم.
فرمود که: دروغ می گویند، خدا عاجز بود که از غیر ضلع او خلق کند؟
ص: 101
گفت: فداي تو شوم از چه چیز خلق کرد او را؟
فرمود: خبر داد مرا پدرم از پدرانش که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که: حق تعالی قبضه اي از خاك را
.«1» برگرفت به دست قدرت خود، و آدم را از آن خلق کرد، و قدري از آن خاك زیاد آمد، حوّا را از آن خلق کرد
و علماي خاصه و عامه از وهب بن منبه روایت کرده اند که: حق تعالی خلق کرد حوّا را از زیادتی طینت آدم بر صورت او، و
خواب را بر او مستولی گردانیده بود، و این را در خواب به او نمود، و آن اول خوابی بود که در زمین دیدند، پس بیدار شد و
حوّا را نزد سر خود دید، پس حق تعالی به او وحی کرد که: اي آدم! کیست اینکه نزد تو نشسته است؟
.«2» گفت: آن است که در خواب به من نمودي، پس به او انس گرفت
و به سند معتبر منقول است که: یهودي آمد به خدمت امیر المؤمنین علیه السّلام و سؤال نمود که: چرا آدم را آدم و حوّا را حوّا
نامیدند؟
فرمود: آدم را براي این آدم گفتند که از ادیم زمین یعنی روي زمین مخلوق شد، زیرا که حق تعالی جبرئیل را فرستاد و او را
امر کرد که از روي زمین چهار
طینت سرخ و سفید و سیاه و خاکی رنگ بیاورد، و فرمود که اینها را از زمین هموار و ناهموار و نرم و سخت بیاورد، و امر
کرد او را که چهار آب بیاورد: آب شیرین و آب شور و آب تلخ و آب گندیده، پس امر کرد که آن آبها را در آن خاکها
بریزد، پس آب شیرین را در حلقش قرار داد، و آب شور را در چشمهایش، و آب تلخ را در گوشهایش، و آب گندیده را در
.«3» بینیش؛ و حوّا را براي این حوّا گفتند که از حیوان خلق شد
و به اسانید معتبره از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که در وصف خلق حضرت آدم فرمود که: پس حق تعالی
جمع نمود از سخت و سست و نرم و درشت و شیرین و شوره زمین، خاکی که آب بر آن ریخت تا تر شد، و آب را با خاك
ممزوج گردانید تا اجزایش به
ص: 102
یکدیگر چسبید، پس خلق کرد از آن صورتی صاحب دست و پا و جوارح و اعضا و بندها و پیوندها، و خشک کرد آن گل را
تا محکم شد، و سخت گردانید تا صاحب صدا گردید مانند سفال، و او را گذاشت تا وقتی که مقدّر کرده بود که روح در او
بدمد، پس دمید در او از روح برگزیده خود، پس متمثّل شد انسانی صاحب اندیشه ها که به جولان می آورد آنها را، و
صاحب فکري که به آن تصرف در امور می کرد، و صاحب جوارحی که آنها را خدمت می فرمود، و صاحب آلتی چند که
به احوال مختلفه آنها را
می گردانید، و صاحب شناسائی که به آن فرق می کرد میان حق و باطل و چشیدنیها و بوئیدنیها و رنگها و سایر اجناس، و او
را معجونی گردانید به طینت و خلقت انواع مختلفه و اشباه مؤتلفه و ضدّي چند که با هم دشمنی می کنند، و خلطی چند که از
.«1» هم نهایت دوري دارند از حرارت و برودت و تري و خشکی و دلگیري و شادي
و سیّد ابن طاووس علیه الرحمه ذکر کرده است که: در صحف ادریس علیه السّلام دیدم در صفت خلق آدم فرموده است که:
حق تعالی به زمین شناساند که از آن خلقی خواهد آفرید که بعضی از ایشان اطاعت خواهند کرد و بعضی نافرمانی خواهند
کرد، پس زمین بر خود لرزید و طلب عطف و شفقت از حق تعالی نمود، و سؤال کرد که از او برندارند کسی را که نافرمانی
او کند و داخل جهنم شود، پس جبرئیل آمد که طینت آدم را از زمین بردارد پس سؤال کرد از او بعزت خدا که برندارد تا او
تضرع کند به درگاه خدا، پس تضرع کرد و حق تعالی امر کرد جبرئیل را که برگردد، پس امر کرد میکائیل را، و باز چنین
پس امر کرد به اسرافیل، و باز چنین کرد، پس امر کرد عزرائیل را، چون به زمین آمد که بردارد، زمین بلرزید و ،«2» کرد
تضرع کرد، عزرائیل گفت که: پروردگار من مرا امر کرده است و آن را بعمل می آورم، خواه خوش آید تو را و خواه بد آید،
پس یک قبضه از خاك گرفت چنانچه حق تعالی امر فرموده بود، و برد بسوي آسمان و
در محلّ خود ایستاد، خدا به او
ص: 103
وحی نمود که: چنانچه طینت ایشان را از زمین قبض کردي و زمین نمی خواست، همچنین روح هر که به روي زمین است؛ و
هر که مردن را بر او حکم کرده ام، از امروز تا روز قیامت، همه را تو قبض خواهی کرد.
پس چون صباح روز یکشنبه دوم شد، که روز هشتم ابتداي خلق دنیا بود، امر کرد ملکی را که طینت آدم را خمیر کرد و
مخلوط نمود بعضی را به بعضی، و چهل سال آن را خمیر می کرد، پس آن را چسبنده گردانید، پس لجن متغیّر گردانید چهل
پس چون صد و بیست سال از ابتداي تخمیر طینت آدم ،«1» سال، پس آن را خشک کرد مانند سفال کوزه گران چهل سال
گذشت، با ملائکه گفت که: من خلق می کنم بشري از خاك، پس چون او را درست کنم و روح در او بدمم، به سجده افتید
از براي او، پس گفتند: بلی، پس خلق کرد خدا آدم را بر همان صورت که آن را تصویر و تقدیر کرده بود در لوح محفوظ،
پس او را جسدي ساخت که افتاده بود بر سر راهی که ملائکه از آنجا به آسمان می رفتند چهل سال، پس جن چون در زمین
فساد کردند، ابلیس از میان ایشان شکایت کرد بسوي خدا از فساد جن، و سؤال کرد از خدا که او با ملائکه باشد، و سؤال او
را حق تعالی به اجابت مقرون گردانید و با ملائکه به آسمان رفت. و چون فساد جن در زمین بسیار شد، خدا امر کرد ابلیس را
با ملائکه که بر زمین
فرود آیند و ایشان را از زمین برانند، پس روح در بدن آدم دمید و ملائکه را امر کرد که از براي او سجده کنند، پس همه
سجده کردند مگر شیطان که از جن بود و سجده نکرد، پس عطسه کرد حضرت آدم پس حق تعالی به او وحی نمود که:
از براي این خلق کرده ام تو را که مرا یگانه بدانی و مرا «2» « رحمک اللّه » : پس خدا به او گفت ،« الحمد للّه رب العالمین » بگو
.«3» عبادت کنی و حمد کنی و ایمان به من بیاوري و به من کافر نشوي و چیزي را شریک من نگردانی
ص: 104
از حضرت امام رضا علیه السّلام پرسید که: یا بن رسول اللّه! مردم روایت می کنند «1» به سند معتبر منقول است که شخصی
که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: بدرستی که خدا خلق کرد آدم را بر صورت او.
فرمود که: خدا بکشد ایشان را، اول حدیث را انداخته اند، بدرستی که حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم گذشت
به دو شخصی که به یکدیگر دشنام می دادند، پس شنید که یکی با دیگري می گوید: خدا قبیح گرداند روي تو را و روي هر
که را به تو می ماند، پس حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که: اي بنده خدا! مگو این را به برادرت،
.«2» بدرستی که حق تعالی آدم را بر صورت او آفریده است
.«3» و مثل این حدیث از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است
مؤلف گوید که: بنا بر این دو حدیث، ضمیر صورت راجع به آن شخصی خواهد
بود که دشنام داده می شد؛ و بعضی گفته اند که: راجع به خدا است. و مراد از صورت، صفت است، یعنی او را مظهر صفات
کمالیه خود گردانیده است، یا مراد همان صورت ظاهر باشد، و اضافه از براي تشریف باشد، یعنی صورتی که پسندیده و
برگزیده بود از براي او؛ و بعضی گفته اند که ضمیر راجع است به آدم، یعنی صورتی که مناسب و لایق این بود، یا آنکه در
اول حال او را بر صورتی خلق کرد که در آخر مردم او را مشاهده می کردند، نه مثل دیگران که به تدریج بزرگ می شوند و
.«4» تغییر در صورت و احوال ایشان بهم می رسد
و مؤید بعضی از این وجوه در حدیث معتبر منقول است که از امام محمد باقر علیه السّلام پرسیدند از معنی این حدیث، فرمود
که: این صورت محدثه آفریده شده است که خدا برگزیده بود و اختیار کرده بود بر سایر صورتهاي مختلفه، پس آن را به
خود نسبت داد
ص: 105
« بدمم در او از روح خود » : و روح را به خود نسبت داد و فرمود که ،«1» * چنانکه کعبه را به خود نسبت داد و فرمود که: بَیْتِیَ
«3» .«2»
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است: حق تعالی چون خواست که حضرت آدم را بیافریند، جبرئیل را
فرستاد در ساعت اول روز جمعه، پس به دست راست خود قبضه اي برگرفت، پس رسید قبضه اش از آسمان هفتم به آسمان
اول، و از هر آسمانی تربتی گرفت؛ و قبضه اي دیگر گرفت از زمین هفتم بالا تا زمین هفتم پائین، پس امر نمود جبرئیل را که
قبضه اول
را به دست راست گرفت و قبضه دیگر را به دست چپ گرفت، پس آنچه در دست راست بود حق تعالی به آن گفت که: از
توست رسولان و پیغمبران و اوصیا و صدّیقان و مؤمنان و سعادتمندان و هر که من کرامت او را می خواهم، و گفت به آنچه
در دست چپ بود که: از توست جباران و مشرکان و کافران و طاغوتها و هر که خواهم خواري و شقاوت او را. پس هر دو
بدرستی که خدا شکافنده حبّ است » : یعنی «4» طینت با هم مخلوط شد، و این است معنی قول خدا إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوي
طینت کافران است که از هر « نوي » طینت مؤمنان است که خدا محبت خود را بر آن افکنده است، و « حب » : فرمود که ،« و نوي
یعنی: «5» * چیزي دور شده اند، و این است معنی آنچه خدا فرموده است یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ
پس زنده آن مؤمنی است که بیرون می آید او از طینت ،« بیرون آورد زنده را از مرده، و بیرون می آورد مرده را از زنده »
.«6» « کافر، و مرده آن کافري است که از طینت مؤمن بیرون می آید
و به سند موثق از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حق تعالی پیش از آنکه خلایق را
ص: 106
خلق کند فرمود که: آب شیرین باش تا از تو خلق کنم بهشت و اهل طاعت خود را، و آب شور و تلخ باش تا از تو خلق کنم
جهنم و اهل معصیت خود را، پس امر کرد که این دو آب با هم مخلوط شدند، پس به
این سبب کافر از مؤمن و مؤمن از کافر به هم می رسد، پس خاکی گرفت از زمین و بر هم مالید و افشاند پس مانند مورچگان
به حرکت آمدند، پس به اصحاب دست راست گفت: بروید بسوي بهشت به سلامت، و به اصحاب دست چپ گفت: بروید
.«1» بسوي آتش و پروا ندارم
و در روایت حسن فرمود: قبضه اي گرفت از خاك تربت آدم پس آب شیرین بر آن ریخت، و چهل صباح گذشت، پس چون
آن طینت خمیر شد جبرئیل آن را بر هم مالید مالیدن سخت، پس بیرون رفتند مانند مورچه هاي ریزه از دست راست و دست
چپش، پس امر کرد که آتشی افروختند و همه را امر کرد که داخل آن آتش شوند، و بر ایشان سرد و سلامت شد، و اصحاب
دست چپ ترسیدند و داخل نشدند، و از آن روز فرمانبرداري و نافرمانی ایشان ظاهر شد، و فرمود که: باز خاك شوید به اذن
.«2» من، پس آدم را از آن خاك آفرید
و در حدیث حسن دیگر از آن حضرت منقول است که: چون حق تعالی ذرّیّت آدم را از پشت او بیرون آورد که پیمان از
ایشان بگیرد به پروردگاري خود و پیغمبري هر پیغمبري، پس پیمان اول پیغمبري را که گرفت محمد بن عبد اللّه بود، پس
خدا وحی فرمود به آدم که:
نظر کن چه می بینی؟ پس نظر کرد آدم بسوي ذرّیّت خود و ایشان ذرّات بودند و پر کرده بودند آسمان را.
آدم گفت: چه بسیارند فرزندان من، و از براي امر بزرگی ایشان را خلق کرده اي و به چه سبب پیمان از ایشان گرفتی؟
فرمود: از براي اینکه مرا
عبادت کنند، و چیزي را شریک من نگردانند، و ایمان به
ص: 107
پیغمبران من بیاورند و پیروي ایشان بکنند.
آدم گفت: پروردگارا! چرا بعضی از این ذرّات را بزرگتر می بینم از بعضی؟ و بعضی نور بسیار دارند و بعضی نور کم دارند؟
و بعضی در اصل نور ندارند؟
فرمود که: از براي این، چنین خلق نموده ام ایشان را که امتحان کنم ایشان را در همه حالات.
آدم گفت: پروردگارا! مرا رخصت می دهی در سخن گفتن که سخن بگویم؟
فرمود: سخن بگو.
آدم گفت: پروردگارا! اگر ایشان را خلق می کردي بر یک مثال و یک مقدار و یک طبیعت و یک خلقت و یک رنگ و
یک عمر و یک روزي، هرآینه بعضی بر بعضی ظلم نمی کردند، و میان ایشان حسد و دشمنی و اختلاف در هیچ چیز به هم
نمی رسید.
حق تعالی فرمود: به روح برگزیده من سخن گفتی، و به ضعف طبیعت خود تکلّم کردي چیزي را که تو را به آن علمی
نیست، و منم خالق علیم و به علم خود اختلاف قرار دادم میان خلقت ایشان و مشیّت که جاري می شود در میان ایشان امر من،
و بازگشت همه بسوي تقدیر و تدبیر من است، و خلق مرا تبدیلی نیست، و خلق نکرده ام جن و انس را مگر براي آنکه مرا
عبادت کنند، و آفریده ام بهشت را براي کسی که مرا عبادت و اطاعت کند و پیروي رسولان من کند از ایشان و پروا ندارم، و
آفریده ام آتش جهنم را براي کسی که کافر شود به من و معصیت کند و متابعت رسولان من نکند و پروا ندارم، و آفریده ام
تو را و فرزندان تو را
بی آنکه احتیاجی بوده باشد مرا به تو یا به ایشان، و تو و ایشان را خلق نکرده ام مگر اینکه بیازمایم شما را که کدام یک
نیکوکارترید در زندگی دنیا و آخرت و زندگی و مردن و طاعت و معصیت و بهشت و دوزخ را، و چنین اراده کرده ام در
تقدیر و تدبیر خود و به علم من که احاطه به جمیع احوال ایشان کرده است که مختلف گردانیدم صورتها و بدنها و رنگها و
عمرها و روزیها و اطاعت و معصیت ایشان را، و در میان ایشان قرار دادم شقی و سعادتمند و بینا و نابینا و کوتاه و بلند و خوش
رو و بدر و و دانا و نادان و مال دار و پریشان و اطاعت کننده و معصیت کننده و صحیح و بیمار و کسی که دردهاي
ص: 108
مزمن دارد و کسی که هیچ درد ندارد، تا نظر کند صحیح به بیمار و مرا حمد کند بر اینکه او را عافیت داده ام، و نظر کند
بیمار بسوي صحیح و مرا دعا کند و سؤال کند که او را عافیت دهم و صبر کند بر بلاي من پس او را ثواب دهم به عطاي
بزرگ خود، و نظر کند مال دار بسوي پریشان و مرا حمد گوید و شکر کند، و نظر کند پریشان به مال دار پس مرا بخواند و
از من سؤال نماید، و مؤمن به کافر نظر کند و مرا حمد کند بر آنکه او را هدایت کرده ام؛ پس از براي این آفریده ام که
امتحان کنم ایشان را در خوش حالی و بد حالی، و در عافیتی که به ایشان می بخشم و در بلائی که
ایشان را به آن مبتلا کنم، و در آنچه به ایشان عطا کنم و در آنچه از ایشان منع کنم، و منم خداوند پادشاه قادر، و مرا است که
جاري کنم آنچه مقدّر گردانیده ام به هر نحو که تدبیر کرده ام، و مرا هست که تغییر دهم از اینها آنچه را خواهم بسوي آنچه
خواهم، و مقدّم گردانم آنچه را پس انداخته ام، و پس اندازم آنچه را پیش انداخته ام در تقدیر خود، و منم خداوندي که هر
چه خواهم می توانم کرد، و کسی را نیست که از کرده من سؤال کند، و من از خلق خود سؤال می کنم از هر چه ایشان می
.«1» کنند
مؤلف گوید: شرح و بیان و تأویل این احادیث مشکله، محتاج به بسط کلامی است که مناسب این مقام نیست و در کتاب
.«2» بیان شده است « بحار الانوار »
لا اله الّا اللّه محمّد رسول » و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: نقش نگین انگشتر حضرت آدم
.«3» بود که با خود از بهشت آورده بود « اللّه
ص: 109
فصل دوم در خبر دادن جناب مقدس ایزدي ملائکه را از خلق آدم و امر کردن ایشان را به سجده او، و امتناع نمودن ابلیس لعین
در تفسیر حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام مسطور است: و قوله تعالی وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ* یعنی: ابتدا کردن خلق
از براي شما در وقتی بود که گفت پروردگار تو به ملائکه که بودند در زمین با شیطان و جن و فرزندان جانّ را از زمین بیرون
بدرستی که من گردانیده ام در زمین » : کرده بودند، و عبادت الهی در زمین آسان شده بود: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً یعنی
و شما را از زمین بالا می برم، « خلیفه و جانشینی از براي خود بدل از شما
پس بر ایشان شدید و دشوار نمود این امر، زیرا که عبادت ایشان نزد برگشتن به آسمان بر ایشان دشوارتر بود.
گفتند ملائکه: اي پروردگار ما! آیا قرار می دهی در زمین کسی را که » : قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ یعنی
چنانچه کردند جن و فرزندان جانّ که ما ایشان را از زمین بیرون کردیم؟ « افساد کند در زمین و بریزد خونها
.« و حال آنکه تنزیه می کنیم تو را و پاك می دانیم از آنچه لایق تو نیست از صفات » : وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ یعنی
.« زمین تو را پاك می کنیم از آنها که نافرمانی تو می کنند » : وَ نُقَدِّسُ لَکَ یعنی
ص: 110
خدا در جواب ایشان فرمود که: من می دانم- از مصلحتی که خواهد بود در آنها که بدل » : یعنی «1» قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ
و ایضا می دانم که در میان شما کسی هست که در باطن کافر است و شما نمی دانید « شما قرار می دهم- آنچه شما نمی دانید
(یعنی شیطان).
یعنی نامهاي پیغمبران خدا و نامهاي محمد و علی و فاطمه « تعلیم کرد خدا به آدم نامها همه را » : وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها یعنی
و حسن و حسین علیهم السّلام و سایر ائمه طیّبین صلوات اللّه علیهم اجمعین را، و نام مردانی از بزرگان و برگزیدگان شیعیان
ایشان، و از عاصیان دشمنان ایشان را.
یعنی عرض کرد اشباح ایشان را که نوري « پس عرض کرد محمد و علی و ائمه را بر ملائکه » : ثُمَّ عَرَضَ هُمْ عَلَی الْمَلائِکَهِ یعنی
چند بودند در عالم ارواح.
در اینکه « خبر دهید مرا به نامهاي این جماعت اگر هستید راستگویان » : یعنی «2» فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ
همه شما تسبیح و تقدیس کننده اید، و شما را در زمین گذاشتن اصلح است از آنها که بعد از شما خواهند آمد، یعنی چنانچه
نمی دانید عیب و باطن آن کسی را که در میان شما است پس سزاوار است که ندانید عیب آنها را که هنوز مخلوق نشده اند،
همچنان که نمی دانید نامهاي شخصی چند را که می بینید ایشان را.
گفتند: تو را تنزیه می کنیم و پاك می دانیم از آنکه » : یعنی «3» قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ
کاري کنی که مصلحت در آن ندانی، نیست علمی ما را مگر آنکه تو تعلیم کرده اي به ما، بدرستی که توئی دانا به هر چیز، و
.« حکیمی که آنچه می کنی موافق حکمت و مصلحت است
.« پس خدا گفت: اي آدم! خبر ده ملائکه را به نامهاي پیغمبران و ائمه علیهم السّلام » : قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ یعنی
شناختند « چون خبر داد ملائکه را به نامهاي ایشان » : فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ یعنی
ص: 111
آنها را، پس عهد و پیمان گرفت بر ایشان که ایمان بیاورند به آنها، و تفضیل دهند آنها را بر خود.
حق تعالی گفت نزد این حال که: آیا نگفتم به شما که من می » : قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یعنی
دانم غیب و امر پنهان آسمانها و زمین را؟
فرمود که: یعنی ،« و می دانم آنچه را اظهار نمائید، و آنچه را کتمان می کنید » : یعنی «1» وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ
آنچه در خاطر داشت ابلیس و عزم کرده بود که اگر امر کند حق تعالی او را به اطاعت و سجده آدم، ابا نماید، و اگر
بر آدم مسلط شود، او را هلاك نماید، و آنچه ملائکه اعتقاد کرده بودند که هر که بعد از ایشان بهم رسد البته ایشان از او
.«2» افضل خواهند بود، بلکه محمد و آل طیّبین او صلوات اللّه علیهم اجمعین که آدم نامشان را به شما خبر داد افضلند از شما
مؤلف گوید: تفسیر آیه به این نحو که مذکور شد، از تفسیر امام علیه السّلام مأخوذ است، و حاصلش آن است که: چون
استفسار ملائکه این بود که ما همه مسبّحانیم، و ایشان همه مفسدانند، یا در ایشان فساد غالب است، حق تعالی اسماي اشارف
فرزندان آدم و بزرگی ایشان را به آدم اعلام فرمود، پس انوار مقدسه انبیا و اوصیا را عرض کرد بر ملائکه، و از نام ایشان و
صفات ایشان پرسید؛ چون ایشان اقرار به جهل کردند، آدم را معلم ایشان گردانید تا اسماء و صفات ایشان را تعلیم ملائکه
نماید، چون تعلیم کرد دانستند که در میان اولاد آدم جمعی هستند که ایشان احقّند به خلافت از ملائکه، پس حق تعالی اتمام
حجت بر ایشان از دو جهت فرمود:
یکی از جهت آنکه بنی آدم را همه مفسدان قرار داده بودند، پس اثبات جهل ایشان به اسماء و صفات آنها، مجملا اثبات
حجت را بر ایشان فرمود، یا جهل به جمیع اشخاص و احوال ایشان. استفساري که موجب اعتراض است، روا نیست، و بعد از
تعلیم آدم تفصیلا
ص: 112
بر ایشان معلوم شد که در میان ایشان جمعی هستند به آن صفات که ایشان وصف کردند، موصوف نیستند و به خلافت احقّند.
و جهت دوم آنکه چون همه خود را وصف
به تقدیس و تسبیح نمودند، و حق تعالی می دانست که شیطان در میان ایشان است و او در باطن چنین نیست، پس از این
جهت نیز اسکات ایشان نمود که هرگاه در افراد اولاد آدم جمعی بودند که شما حال ایشان را نمی دانستید و به تعلیم من
دانستید ممکن است که در میان شما نیز کسی باشد که به آن اوصاف که خود را به آنها ستودید، موصوف نباشد، پس حکم
به احقّیت که بنایش بر این بود باطل شد.
و بدان که میان علماي مخالفین خلاف است در اینکه آیا ملائکه همگی از گناهان کبیره و صغیره معصومند یا نه؟ و احادیث
مستفیضه از طرق شیعه بر طبق ظاهر آیات کریمه وارد است بر عصمت ایشان، و اجماع علماي شیعه نیز بر این منعقد شده
است، و این آیه کریمه مؤوّل است به اینکه غرض ایشان اعتراض بر جناب مقدس ایزدي نبود، و نه این بود که ایشان ندانند یا
اقرار نداشته باشند به اینکه حق تعالی آنچه می کند موافق حکمت است، و او به حکم و مصالح از ایشان اعلم است، بلکه این
را بر سبیل استفهام و استفسار و استعلام پرسیدند که بر ایشان ظاهر گردد حکمتی که از ایشان مخفی بود، و این سؤال به این
نحو چون متضمن ترك اولی بود، در مقام اعتذار برآمدند.
و ایضا خلاف است میان مفسران خاصه و عامه که این اسماء که تعلیم آدم نمود چیست؟
بعضی گفته اند: مراد این است که نام جمیع چیزها که مایحتاج فرزندان اوست به جمیع لغات تعلیم او نمود، پس فرزندان او
لغتها را از او آموختند، پس چون متفرق گردیدند
هر یک به لغتی که الفت گرفته بودند تکلم نمودند، و به تطاول ازمنه لغات دیگر را فراموش کردند، و مؤید این معنی روایات
خواهد آمد.
و بعضی گفته اند: مراد حقایق و خواص و کیفیات اشیاست، و کیفیت صنعتها و استخراج میاه و تعمیر زمین و عمل آوردن
طعامها و دواها و استخراج معدنها، و آنچه متعلق به عمارت دین و دنیا بوده باشد.
ص: 113
و بعضی گفته اند: اعم از هر دو است، و این معنی اخیر جامع میان اخبار می تواند بود، که در مثل این حدیث سابق ذکر
.«1» اشراف افراد آنها شده باشد، و تعلیم همه به حضرت آدم علیه السّلام از براي بیان وفور قابلیت و علم او بوده باشد
و اگر گویند که: چون بر ملائکه ظاهر می شد فضیلت آدم علیه السّلام بنا بر این احتمالات که مذکور شد به اینکه حق تعالی
تعلیم آدم نمود و تعلیم آنها ننمود؟
جواب گوئیم: ممکن است تعلیم آدم در حضور ملائکه شده باشد به نحو اجمالی، که ملائکه قابل فهمیدن به آن نوع از تعلیم
نبوده باشند، و مراد ملائکه این باشد که ما نمی دانیم مگر چیزي را که به تفصیل تعلیم ما نمائی، یا آنکه مراد از تعلیم آدم این
باشد که او را قابلیت استنباط امور داده بود، و ملائکه قابل آن نوع از استنباط نبودند.
و در این باب وجوه بسیار است که این کتاب محل ذکر آنها نیست، و تفسیري که امام علیه السّلام فرموده اند محتاج به این
تکلّفات نیست، و مؤید این:
به دو سند معتبر منقول است از حضرت صادق علیه السّلام که: حق تعالی تعلیم فرمود به حضرت آدم
نامهاي حجتهاي خود را همه، پس عرض کرد ایشان را و ایشان ارواح بودند بر ملائکه، و فرمود: خبر دهید مرا به نامهاي این
جماعت اگر راست می گوئید که شما احقّید به خلافت در زمین به سبب تسبیح و تقدیس شما از آدم؟
.«2» گفتند: سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ
پس حق تعالی فرمود: اي آدم! خبر ده ایشان را به نامهاي این جماعت.
پس خبر داد ایشان را به اسماء آن جماعت، و مطّلع شدند بر بزرگی منزلت ایشان نزد خدا، پس دانستند که ایشان سزاوارترند
به اینکه خلیفه هاي خدا باشند در زمین او و حجتهاي خدا باشند بر مخلوقات او، پس پنهان گردانید ارواح مقدسه را از دیده
نگفتم به شما » : هاي ایشان و امر کرد ایشان را به ولایت و محبت ایشان، و گفت به ایشان که
ص: 114
«2» .«1» «؟ که من می دانم غیب آسمانها و زمین را، و می دانم آنچه ظاهر می کنید و آنچه را پنهان می کنید
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون حق تعالی به ملائکه گفت:
من در زمین خلیفه اي قرار می دهم، ملائکه به فریاد آمدند و گفتند: پروردگارا! اگر البته در زمین خلیفه اي قرار می دهی،
پس او را از ما قرار ده، کسی که عمل کند در میان خلق تو به طاعت تو.
پس رو کرد خدا بر ایشان که: من می دانم آنچه شما نمی دانید. پس ملائکه گمان بردند که این غضبی بود از خدا بر ایشان،
پس پناه به عرش بردند و بر دور عرش طواف کردند، پس امر فرمود حق تعالی به خانه اي از مرمر که سقفش از
یاقوت سرخ بود و ستونهایش از زبرجد که دور آن طواف کنند، و هر روز هفتاد هزار ملک داخل آن خانه می شدند که بعد
از آن تا روز وقت معلوم دیگر آنها داخل آن خانه نمی شوند.
.«3» و فرمود که: روز وقت معلوم روزي است که در صور می دمند، پس شیطان می میرد میان دمیدن اول و دمیدن دوم
و در روایت معتبر دیگر منقول است که از آن حضرت پرسیدند از ابتداي طواف خانه کعبه، فرمود: حق تعالی چون خواست
آدم را خلق کند گفت به ملائکه: من در زمین خلیفه قرار می دهم.
پس دو ملک از ملائکه گفتند: آیا کسی را خلیفه می گردانی که افساد کند در زمین و خونها بریزد؟ پس حجابها میان ایشان
و نور عظمت الهی که پیشتر مشاهده می کردند بهم رسید، دانستند که حق تعالی به خشم آمده است از گفتار ایشان، پس
گفتند به سایر ملائکه: چه چاره کنیم و چگونه توبه کنیم؟
گفتند: ما توبه از براي شما نمی دانیم مگر آنکه پناه برید به عرش.
ص: 115
پس پناه به عرش آوردند تا حق تعالی توبه ایشان را فرستاد و حجابها از میان ایشان و نور الهی برداشته شد، پس خدا خواست
که به این روش عبادت کنند او را، پس خانه کعبه را در زمین خلق کرد و بر بندگان لازم کرد که دور آن طواف کنند، و بیت
.«1» المعمور را در آسمان خلق کرد که هر روز هفتاد هزار ملک داخل آن می شوند که دیگر برنمی گردند تا روز قیامت
و در حدیث معتبر دیگر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: چون ملائکه بر حق تعالی رد
کردند خلافت حضرت آدم را، دانستند که بد کرده اند، پس پشیمان شدند و پناه به عرش بردند و استغفار کردند، پس حق
تعالی خواست که به مثل این عبادت او را بندگی کنند، پس حق تعالی خلق کرد در آسمان چهارم خانه اي در برابر عرش که
نامیدند، و در آسمان اول خانه اي در برابر صراخ که آن را بیت المعمور نامیدند، پس خانه کعبه را در برابر «2» آن را صراخ
بیت المعمور ساخت، پس امر کرد آدم را که طواف کند دور خانه کعبه، پس توبه او را قبول کرد، و این سنّت جاري شد تا
.«3» روز قیامت
و به سند معتبر دیگر منقول است که حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: از پدرم پرسیدم: به چه سبب طواف خانه
کعبه هفت شوط مقرر شده است؟
فرمود: زیرا که چون حق تعالی به ملائکه فرمود: من در زمین خلیفه قرار می دهم، و ایشان رد کردند بر خدا، گفتند: آیا خلق
می گردانی در زمین کسی را که فساد کند و خونها ریزد؟ حق تعالی فرمود: من می دانم آنچه شما نمی دانید. و ملائکه را حق
تعالی از نور عظمت خود محجوب نمی گردانید، پس ایشان را محجوب گردانید از نور خود هفت هزار سال.
پس هفت هزار سال پناه به عرش بردند، پس رحم کرد بر ایشان و توبه ایشان را قبول نمود، و از براي ایشان خلق کرد بیت
المعمور را که در آسمان چهارم است، پس آن را
ص: 116
مرجع و مأمن اهل آسمان گردانید، و خانه کعبه را در زیر بیت المعمور آفرید و مرجع و محلّ ثواب و محلّ ایمنی اهل زمین
گردانید، پس به این سبب هفت شوط طواف بر بندگان واجب شد، و به جاي هر هزار سال طواف ملائکه یک شوط بر بنی
.«1» آدم واجب شد
مؤلف گوید که: مراد، از نور خدا یا انوار معرفت اوست، یعنی ممنوع شدند از آن معارفی که پیشتر بر ایشان فایض می شد، یا
مراد انوار عظمت و جلال اوست که در عرش و حجب ظاهر ساخته است.
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: ملائکه ندانستند که بنی آدم در زمین فساد خواهند کرد و
.«2» خون خواهند ریخت مگر به آنچه دیده بودند جمعی را که پیشتر فساد کرده بودند و خونها ریختند
«3» و به سند معتبر منقول است که: از حضرت صادق علیه السّلام سؤال کردند از تفسیر قول حق تعالی وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها
چه چیز را تعلیم آدم نمود؟
فرمود: زمینها و کوهها و دره ها و وادیها؛ پس اشاره فرمود بسوي بساطی که در زیر آن حضرت افتاده بود و فرمود: این بساط
.«4» نیز از آنها بود که تعلیم او نموده بود
.«5» و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: نامهاي وادیها و گیاهان و درختان و کوهها
؟«6» و به سند حسن منقول است که: از امام محمد باقر علیه السّلام سؤال نمودند از تفسیر قول خدا وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی
فرمود: روحی بود که خدا اختیار کرده بود و برگزیده بود و آفریده بود آن را، پس اضافه نمود آن را بسوي خود، و تفضیل
داد او را بر جمیع ارواح، پس امر کرد در آدم از آن
ص: 117
.«1» روح دمیدند
و در حدیث معتبر دیگر
پرسید که: آن دمیدن چگونه بود؟
فرمود: روح متحرك است مانند باد؛ و براي این آن را روح می گویند که نامش از ریح مشتق است، و روح مجانس ریح
است؛ و از براي این آن را به خود نسبت داد زیرا که آن را برگزید بر سایر ارواح، همچنانکه برگزید خانه اي از خانه ها را و
و امثال اینها، و همه اینها آفریده شده و ساخته ،«3» « خلیل من » : و پیغمبري از پیغمبران را و فرمود ،«2» « خانه من » : فرمود که
.«4» شده و حادثند، و ترتیب کرده شده اند
.«5» و در حدیث دیگر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: مراد از روح در این آیه قدرت است
و به سند معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که از تفسیر این آیه پرسیدند از آن حضرت، فرمود: حق تعالی خلقی آفرید و
روحی آفرید، پس امر کرد ملکی را که آن روح را در او دمید، و اینها هیچ قدرت خدا را کم نمی کند زیرا که همه از قدرت
.«6» اوست
به یادآور آن وقتی را که گفتیم به ملائکه که: سجده کنید از » : و بدان که حق تعالی در یک جاي قرآن مجید فرموده است
.«7» « براي آدم، پس سجده کردند مگر ابلیس که ابا کرد و تکبر نمود و بود از جمله کافران
بتحقیق که شما را- یعنی پدر شما را- خلق کردیم و صورت او را درست کردیم پس گفتیم به » : و در جاي دیگر فرموده است
ملائکه که: سجده کنید آدم را، پس کردند سجده مگر شیطان که نبود از سجده کنندگان.
ص: 118
حق تعالی فرمود: چه مانع شد تو را از
سجده کردن چون تو را امر کردم؟
گفت: من بهترم از او، خلق کرده اي مرا از آتش و خلق کرده اي او را از خاك.
خدا فرمود: پائین رو از آسمان یا از بهشت، پس تو را نیست که تکبر کنی در آسمان یا در بهشت، پس بیرون رو بدرستی که
تو از خواران و ذلیلانی.
شیطان گفت: مرا مهلت ده تا روزي که زنده می شوند مردم.
فرمود: بدرستی که تو از مهلت یافتگانی.
گفت: چون مرا از گمراهان شمردي یا ناامید از رحمت خود گردانیدي، در کمین بنشینم از براي فرزندان آدم بر سر راه راست
تو، که ایشان را گمراه کنم، پس بیایم بسوي ایشان براي گمراه کردن ایشان از پیش روي ایشان و از پس سر ایشان و از جانب
راست ایشان و از جانب چپ ایشان، و نیابی اکثر ایشان را شکر کنندگان نعمتهاي تو.
خداي تعالی فرمود: بیرون رو از بهشت، مذمت کرده شده اي و دورکرده شده اي، البته هر که پیروي تو کند من پر می کنم
.«1» « جهنم را از تو و ایشان همگی
بتحقیق که خلق کردیم انسان را از گل خشکیده و از لجن متغیّر شده، و خلق کردیم جانّ را » : و در جاي دیگر فرموده است که
پیشتر از آتش سوزنده، و یادآور آن وقت را که پروردگار تو گفته به ملائکه که: من می آفرینم بشري را از گل خشک از
لجن متغیّر شده، پس چون او را درست بسازم و بدمم در او روح خود را پس درافتید براي او سجده کنندگان؛ پس جمیع
ملائکه سجده کردند همگی مگر ابلیس که ابا نمود از آنکه بوده باشد با سجده کنندگان.
حق تعالی فرمود: اي ابلیس! چیست تو را که
نبودي با سجده کنندگان؟
گفت: نبودم که سجده کنم براي بشري که خلق کرده اي او را از گل و لجن گندیده.
فرمود: پس بیرون رو از بهشت، پس بدرستی که توئی رانده و سنگسار سنگ ملائکه، و لعنت آدمیان و عالمیان بر توست تا
روز جزا.
ص: 119
گفت: پروردگارا! پس مرا مهلت ده تا روز قیامت.
فرمود: تو از مهلت یافتگانی تا روز وقت معلوم.
گفت: پروردگارا! به گمراه کردن تو مرا سوگند می خورم که زینت دهم گناهان را در نظر ایشان در زمین، و البته گمراه کنم
ایشان را همگی مگر بندگان تو از ایشان که خالص گردانیده شده اند.
فرمود: این راهی است راست بسوي من یا بر من است که آن را براي مردم ظاهر گردانم، بدرستی که بندگان من نیست تو را
.«1» « بر ایشان تسلطی مگر آنها که متابعت تو می کنند از گمراهان
به یادآور آن وقت را که گفتیم به ملائکه: سجده کنید آدم را، پس سجده کردند مگر ابلیس، » : و در جاي دیگر فرموده است
گفت: آیا سجده کنم براي کسی که او را آفریده اي از خاك؟! گفت: این آدم را که گرامی داشتی و زیادتی دادي بر من،
اگر تأخیر نمائی اجل مرا تا روز قیامت البته گمراه کنم فرزندان او را مگر اندکی، خدا فرمود: برو پس هر که پیروي تو کند از
ایشان پس بدرستی که جهنم جزاي شماست جزاي وافر و کامل شده، بر وجه تهدید فرمود که: به حرکت درآور هر که را
توانی از ایشان به صداي خود، و جمع کن بر ایشان سواران و پیادگان لشکر خود را، و شریک شو با ایشان در مالها و فرزندان
ایشان، و وعده بده ایشان را، و وعده نمی دهد ایشان را شیطان مگر از روي فریب، بدرستی که بندگان من نیست تو را بر
.«2» « ایشان سلطنتی، و بس است پروردگار تو وکیل و نگاهدارنده از کفر و گناه
گفتیم به ملائکه: سجده کنید آدم را، پس سجده کردند مگر ابلیس که بود او از جن، پس » : و در جاي دیگر فرموده است
.«3» « فاسق شد و بیرون رفت از امر پروردگار خود
وقتی که گفت پروردگار تو به ملائکه که: من » : و در جاي دیگر فرموده است
ص: 120
آفریننده ام بشري از خاك، پس چون او را درست کنم و از روح خود در او بدمم، پس همه بیفتید از براي او سجده
کنندگان، پس سجده کردند کلّ ملائکه همگی مگر ابلیس که تکبر کرد و بود از کافران.
خدا فرمود: اي ابلیس! چه چیز مانع شد تو را از اینکه سجده کنی براي آن کسی که او را خلق کرده ام به دست قدرت و
رحمت خود؟ آیا تکبر کردي و بلندمرتبه تر بودي از آنکه او را سجده کنی؟
گفت: من بهترم از او، خلق کردي مرا از آتش و خلق کردي او را از خاك.
فرمود: پس بیرون رو از بهشت که توئی رجیم و رانده و سنگسار شده، و بدرستی که بر توست لعنت من تا روز جزا.
گفت: پروردگارا! پس مرا مهلت ده تا روزي که مردم از قبرها مبعوث می شوند.
فرمود: تو از مهلت دادگانی تا روز وقت معلوم.
گفت: پس بعزت تو سوگند می خورم که گمراه کنم ایشان را همه، مگر بندگان تو از ایشان که خالص گردانیده شدگانن.
فرمود: منم پروردگار حق، و حق می گویم، البته پر
.«1» « کنم جهنم را از تو و از هر که پیروي تو کند از ایشان همه
این است ترجمه ظاهر لفظ آیات بنا بر اقرب احتمالات، و اکنون ایراد می نمائیم احادیث را تا تفاسیر اهل بیت علیهم السّلام در
هر آیه اي ظاهر گردد:
در تفسیر امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است که منافقان به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم عرض
کردند: علی افضل است یا ملائکه مقرّبان؟
فرمود: شرف نیافته اند ملائکه خدا مگر به دوستی محمد و علی و قبول کردن ایشان ولایت این دو بزرگوار را، بدرستی که
هیچ کس از محبّان علی علیه السّلام نیست که دل خود را از قذرات غش و غل و کینه و نجاست گناهان پاك کرده باشد مگر
او پاك تر و نیکوتر است از
ص: 121
ملائکه، و امر نفرمود خدا ملائکه را به سجده کردن از براي آدم مگر از براي آنچه در نفسهاي خود قرار داده بودند که خلقی
بعد از ایشان به دنیا نخواهد آمد هرگاه ملائکه را از زمین بیرون کنند مگر آنکه ملائکه در دین و فضل از ایشان بهتر خواهند
بود، و به خدا و دین او داناتر خواهند بود، پس خدا خواست که به ایشان بشناساند که خطا کرده اند در گمانها و اعتقادهاي
خود پس خلق کرد آدم را و تعلیم نمود به او همه نامها را و عرض کرد ایشان را بر ملائکه، پس عاجز شدند از شناختن آنها
پس امر فرمود آدم را که خبر دهد ایشان را به آن نامها، و شناسانید به ایشان فضیلت آدم را در علم بر ایشان، پس بیرون آورد
از
پشت آدم ذرّیّت او را که از جمله آنها بودند پیغمبران و رسولان و برگزیدگان از بندگان خدا، و بهترین همه محمد بود، پس
آل محمد، پس نیکان از اصحاب و امّت آن حضرت، و شناسانید به ایشان که ایشان افضلند از ملائکه هرگاه متحمل شوند
آنچه بر ایشان لازم گردیده است از تکالیف شاقّه، و بر خود گذارند مشقت متعرض شدن اعوان شیاطین را، و مجاهده نمودن
با نفس امّاره، و متحمل شدن از گرسنگی عیال، و سعی نمودن در طلب حلال، و عنا و شدّت مخاطره ها و ترسها از دشمنان از
دزدان راهزن و پادشاهان قهّار، و صعوبتها که ایشان را عارض می شود در راههاي مخوف و تنگناها و کوهها و تلها از براي
تحصیل قوت خود و عیال خود از پاکیزه حلال، حق تعالی شناساند به ایشان که نیکان مؤمنین متحمل این بلاها می شوند، و
خلاصی می یابند از آنها، و محاربه می کنند با شیاطین و می گریزانند ایشان را، و مجاهده می نمایند با نفسهاي خود به دفع
کردن آنها از خواهشهاي خود، و غالب می شوند بر ایشان به آنچه خدا در ایشان ترکیب کرده است از شهوت مجامعت و
محبت پوشیدن و خوردن و عزت و ریاست و فخر و خیلا و تکبر، و متحمل شدن شدت و بلا از ابلیس لعین و اعوان او، و
وسوسه ها که در خاطر ایشان می کند، و خیالات بد که در دل ایشان می افکند، و گمراه کردنهاي ایشان، و صبر کردن بر
شنیدن طعن از دشمنان خدا، و شنیدن سازها، و سبّ دوستان خدا، و آن شدتها که به ایشان می رسد در سفرها براي طلب
روزیهاي ایشان، و
گریختن از دشمنان دین ایشان، و طلب منافع که ایشان را ضرور می شود که از مخالفان دین طلب نمایند.
ص: 122
پس حق تعالی فرمود: اي ملائکه! شما از همه اینها برکنارید، نه شهوت جماعی شما را از جا بدر می آورد، و نه خواهش
خوردن شما را بر امري می دارد، و نه ترس دشمنان دین و دنیا در دل شما تصرف می کند، و نه شیطان در ملکوت آسمان و
زمین مشغول می گردد به گمراه کردن ملائکه من که ایشان را به عصمت خود از شیاطین حفظ کرده ام؛ اي ملائکه من! پس
هر که اطاعت من کند از ایشان، و دین خود را سالم دارد از این آفتها و نکبتها و بلاها، پس در راه محبت من متحمل شده
است چیزي چند را که شما متحمل آنها نشده اید، و کسب کرده است از قربها بسوي من آنچه شما کسب نکرده اید.
پس چون حق تعالی شناسانید به ملائکه خود فضیلت نیکان امّت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم و شیعه امیر المؤمنین علیه
السّلام و خلیفه هاي او صلوات اللّه علیهم را، و متحمل شدن ایشان در راه محبت خداي خود آنچه ملائکه متحمل نمی شوند،
امتیاز داد نیکوکاران و پرهیزکاران ذرّیّت آدم را به فضیلت بر ملائکه، پس به این سبب امر کرد ملائکه را که: سجده کنید
آدم را، چون مشتمل است بر انوار این خلایق که بهترین مخلوقاتند، و نبود سجده ایشان از براي آدم بلکه آدم قبله ایشان بود،
و از براي خدا سجده می کردند، و امر نمود حق تعالی که به جانب او رو آورند در سجده براي تعظیم و تجلیل او،
و سزاوار نیست احدي را که سجده کند براي احدي بغیر از خدا، که آن خضوع که نزد خدا می کند نزد غیر او بکند، و او را
تعظیم کند به سجده کردن مانند تعظیمی که خدا را می کند، و اگر کسی را امر می کردم که از براي غیر خدا سجده کند
هرآینه امر می کردم ضعیفان و جاهلان شیعیان ما و سایر مکلّفان از متابعان ما را که سجده کنند براي علما که در تحصیل
علوم وصیّ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم را که امیر المؤمنین علیه السّلام است، و متحمل مکاره و بلاها می شوند در
.«1» تصریح کردن به اظهار حقوق خدا، و انکار نکنند آنچه از حقّ ما بر ایشان ظاهر شود
و باز در تفسیر مزبور مسطور است که امام علیه السّلام فرمود: چون امتحان کرده شد امام
ص: 123
حسین صلوات اللّه علیه و آنها که با آن حضرت بودند به آن لشکر شقاوت اثر که او را شهید کردند و سر مبارکش را با خود
برداشتند، در آن وقت فرمود به لشکر خود: شما را حلال کردم از بیعت خود پس ملحق شوید به خویشان و قبیله ها و دوستان
خود، و با اهل بیت خود فرمود: حلال کردم بر شما مفارقت خود را، که شما طاقت مقاومت این جماعت را ندارید، زیرا که
آنها اضعاف شمایند، و قوّت و تهیه ایشان زیاده از شماست، و من مقصود ایشانم و با دیگري کاري ندارند، مرا به ایشان
واگذارید که حق تعالی مرا یاري خواهد نمود و مرا از نظر نیک خود خالی نخواهد گذاشت، مثل عادت خدا در
گذشتگان طیّبین ما از پیغمبران و اوصیا. پس لشکر آن حضرت مفارقت کردند و خویشان نزدیک آن حضرت ابا کردند و
گفتند: ما از تو جدا نمی شویم، ما را به اندوه می آورد آنچه تو را به اندوه می آورد، و به ما می رسد آنچه به تو می رسد، و
اقرب احوال ما به جناب مقدس الهی آن است که در خدمت تو باشیم.
حضرت سیّد الشهدا فرمود: اگر جان خود را گذاشته اید بر آنچه من جان خود را بر آن گذاشته ام پس بدانید حق تعالی نمی
بخشد منازل شریفه را به بندگانش مگر به تحمل مکروهات، و هر چند حق تعالی مخصوص گردانیده است مرا با آنها که
گذشته اند از اهل من که من آخر ایشانم به مرتبه اي چند که سهل شده است بر من با وجود آنها متحمل شدن مکروهات و
لیکن شما را نیز بهره اي از کرامتهاي خدا هست، و بدانید که دنیا شیرین و تلخش مانند امري چند است که کسی در خواب
ببیند، و بیداري در آخرت است؛ به مطلب رسیده کسی است که در آخرت به مطلب رسد، و بدبخت کسی است که در
آخرت شقی و محروم گردد، می خواهید خبر دهم شما را به اول امر ما و امر شما اي گروه شیعیان و دوستان ما و تعصب
کنندگان از براي ما تا آسان شود بر شما متحمل شدن آنچه بر خود قرار داده اید؟
گفتند: بلی یا بن رسول اللّه.
فرمود: بدرستی که چون حق تعالی حضرت آدم را خلق کرد، و او را درست ساخت، و نام همه چیز را به او آموخت، و عرض
کرد ایشان را بر ملائکه، و گردانید محمد و
علی و
ص: 124
فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام را پنج شبح در پشت آدم، و انوار ایشان روشنی می داد در جمیع آفاق آسمانها و حجب
و بهشت و کرسی و عرش، پس امر کرد خدا ملائکه را که سجده کنند آدم را براي تعظیم او که او را فضیلت داده است به
اینکه گردانیده است او را ظرف این اشباح که انوارشان جمیع آفاق را فراگرفته است، پس همگی سجده کردند مگر ابلیس
که ابا نمود از اینکه تواضع کند از براي جلال و عظمت خدا، و اینکه تواضع نماید از براي انوار ما اهل بیت و حال آنکه
.«1» تواضع کردند براي انوار ما جمیع ملائکه، ابلیس تکبر و ترفع نمود و گردید به سبب ابا و تکبرش از کافران
و حضرت علی بن الحسین علیه السّلام فرمودند: خبر داد مرا پدرم از پدرش که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود:
اي بندگان خدا! بدرستی که حضرت آدم چون دید که نوري عظیم از پشت او ساطع است در وقتی که حق تعالی اشباح ما را
از بالاي عرش به پشت آن حضرت منتقل ساخت، که نور را می دید و اشباح را نمی دید. گفت: پروردگارا! این نورها
چیست؟
خدا فرمود: این نورهاي شبحی چند است که نقل کردم ایشان را از بهترین جاهاي عرشم به پشت تو، و به این سبب امر کردم
ملائکه را که تو را سجده کنند زیرا که تو ظرف این شبحها گردیدي.
آدم گفت: پروردگارا! کاش این شبحها را براي من ظاهر می کردي، پس حق تعالی فرمود: نظر کن به بالاي عرش. چون نظر
کرد آدم، نور شبحهاي ما از پشت آدم بر بالاي عرش تابید، و منطبع شد در عرش صورتهاي نورهاي شبحهاي ما چنانچه روي
آدمی در آینه اي صافی منطبع می شود. پس چون آدم اشباح ما را در عرش دید، پرسید: چیست این اشباح پروردگارا؟
فرمود که: اي آدم! اینها شبحهاي بهترین مخلوقات و آفریده هاي منند، اي آدم! این محمد است و منم حمید محمود در هر
کار که کنم، اشتقاق کردم براي او نامی از نام خود؛ و این علی است و منم علیّ عظیم، اشتقاق کردم براي او نامی از نام خود؛
و این فاطمه است
ص: 125
و منم فاطر و از نو پدیدآورنده آسمان و زمین، و فاطمه جدا کننده دشمنان من است از رحمت من در روز قیامت، و فاطمه
قطع کننده دوستان من است از هر چه موجب عیب و بدي ایشان است، پس از براي او نامی از نام خود اشتقاق کردم؛ و این
حسن و این حسین است و منم محسن و مجمل، از براي ایشان نامها از نام خود اشتقاق کردم. اینها برگزیدگان خلایق منند، و
گرامی ترین بندگان منند، به ایشان قبول طاعت می کنم، و به ایشان می بخشم، و به ایشان عقاب می کنم، و به ایشان ثواب
می دهم، پس به ایشان متوسل شو بسوي من اي آدم، و اگر تو را داهیه اي عارض شود ایشان را شفیع گردان در درگاه من،
که من قسم خورده ام بر خود قسم حقّی که هیچ امیدواري را به ایشان ناامید نگردانم، و هیچ سائلی که به شفاعت ایشان سؤال
کند رد نکنم.
پس به این جهت چون خطا از او صادر شد، خدا
.«1» را به توسل به ایشان خواند تا توبه اش مقبول شد
و به سند معتبر از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام منقول است که: مردي از یهود به خدمت حضرت امیر المؤمنین صلوات
اللّه علیه آمد و سؤال کرد از معجزات حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم در برابر معجزات پیغمبران دیگر، پس گفت:
اینکه حضرت آدم را که حق تعالی امر کرد ملائکه را که او را سجده کنند، آیا نسبت به محمد چنین کرده است؟
حضرت فرمود: بلی چنین بود و لیکن سجود ایشان سجود طاعت نبود که پرستیده باشند آدم را بغیر از خدا، و لیکن اعترافی
بود براي آدم به فضیلت او، و رحمتی بود از خدا از براي او که به محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم داده است آنچه افضل
است از این، بدرستی که حق تعالی صلوات فرستاد بر او در جبروت خود، و ملائکه همگی بر او صلوات فرستادند، و امر کرد
.«2» مؤمنان را که بر او صلوات فرستند، پس این فضیلت زیاده است از آنچه به آدم عطا کرده است
ص: 126
و به سند معتبر دیگر از حضرت امام رضا علیه السّلام از پدران بزرگوارش از امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که رسول
خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: بدرستی که حق تعالی تفضیل داده است پیغمبران مرسل خود را بر ملائکه مقربین، و
فضیلت داده است مرا بر جمیع پیغمبران و مرسلان، و فضیلت داده است تو را بعد از من یا علی و امامان از ذرّیّت تو را، پس
فرمود: بدرستی که حق
تعالی خلق کرد آدم را پس ما را به امانت سپرد در پشت او، و امر کرد ملائکه را که سجده کنند از براي او از براي تعظیم و
اکرام ما، و سجده کردن ایشان براي خدا عبودیت و بندگی بود، و براي آدم گرامی داشتن و اطاعت بود براي اینکه ما در
«1» ؟ صلب او بودیم، پس چگونه ما بهتر از ملائکه نباشیم و حال آنکه همه ملائکه سجده کردند آدم را
مترجم گوید: اجماع جمیع مسلمانان است که سجده ملائکه حضرت آدم علیه السّلام را سجده عبادت و پرستیدن نبود، و
چنین سجده از براي غیر خدا کردن شرك و کفر است. و در حقیقت این سجده سه قول است:
اول آنکه: این سجده از براي خدا بود، و آدم قبله بود، چنانچه مردم رو به کعبه می کنند و خدا را سجده می کنند، و حدیث
اول دلالت بر این کرد.
دوم آنکه: مراد از سجود، انقیاد و خضوع و اطاعت است، نه سجده متعارف، اگر چه این معنی به حسب لغت محتمل است امّا
ظواهر اخبار بسیار بلکه صریح بعضی، شهادت بر خلاف این می دهد.
سوم آنکه: سجده حقیقی بود براي تعظیم و تکریم آدم علیه السّلام، و فی الحقیقه عبادت خدا بود، چون به امر او واقع شد، و
ظاهر اکثر اخبار این است.
پس ظاهر شد که سجده از براي غیر خدا به قصد عبادت، کفر است؛ و به قصد تعظیم بدون امر خدا، فسق است، بلکه محتمل
است که سجده تحیّت در امم سابقه تجویز بوده باشد و در این امّت حرام شده باشد. و احادیث بسیار بر نهی از سجده از براي
غیر خدا
وارد شده است.
ص: 127
از حضرت صادق علیه السّلام سؤال کرد که: آیا صلاحیت دارد سجده کردن «1» و در حدیث معتبر منقول است که شخصی
از براي غیر خدا؟
فرمود: نه.
پرسید که: پس چگونه امر کرد خدا ملائکه را به سجده آدم علیه السّلام؟
فرمود: هر که به امر خدا سجده کند، سجده از براي خدا کرده است، پس سجده ایشان از براي خدا بود، چون به امر او بود.
پس سؤال نمود از ابلیس، حضرت فرمود: ابلیس بنده اي بود، خدا او را خلق کرد که او را عبادت کند و اقرار به یگانگی او
بکند، وقتی که او را می آفرید می دانست که او کیست و چیست و عاقبتش چه خواهد بود، پس پیوسته عبادت می کرد خدا
را با ملائکه تا آنکه او را امتحان کرد به سجده آدم، پس امتناع نمود از سجده از روي حسد و شقاوتی که بر او غالب شده
بود، پس او را لعنت کرد و از صفوف ملائکه بیرون کرد، و فرستاد او را بسوي زمین رانده شده، و گردید دشمن آدم و
فرزندانش به این سبب، و او را سلطنتی نیست بر فرزندان آدم مگر وسوسه کردن و خواندن ایشان بغیر راه خدا، و به آن
.«2» نافرمانی، اقرار به پروردگاري خدا داشت
و به سند معتبر دیگر منقول است که ابو بصیر از آن حضرت پرسید: سجده کردند ملائکه براي آدم و پیشانی خود را بر زمین
گذاشتند؟
.«3» فرمود: بلی، تکریمی بود از جانب خدا آدم را
و در حدیث معتبر دیگر منقول است که حضرت امام علی نقی علیه السّلام فرمود: سجود ملائکه آدم را، براي آدم نبود،
بود از ایشان نسبت «4» بلکه فرمانبرداري خدا بود و حجتی
ص: 128
.«1» به آدم
و به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون حق تعالی امر کرد شیطان را به سجده حضرت آدم،
گفت: پروردگارا! بعزت تو سوگند، اگر مرا معاف داري از سجده آدم تو را عبادتی بکنم که هیچ کس مثل آن تو را عبادت
نکرده باشد، حق تعالی فرمود:
.«2» من می خواهم که اطاعت کرده شوم از آن جهت که خود می خواهم
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: چون حق تعالی امر کرد ملائکه را که سجده کنند حضرت آدم را، و ابلیس ظاهر کرد آن
حسد را که در دل او پنهان بود و ابا کرد از سجده کردن، حق تعالی عتاب کرد او را که: چه چیز مانع شد تو را از سجده
کردن؟
گفت: من از او بهترم، مرا از آتش خلق کرده اي و او را از خاك.
حضرت فرمود: اول کسی که قیاس کرد شیطان بود، و تکبر کرد، و تکبر اول معصیتی بود که خدا را به آن معصیت کردند.
پس ابلیس گفت: پروردگارا! مرا معاف دار از سجود آدم، و من تو را عبادتی بکنم که هیچ ملک مقرب و پیغمبر مرسل تو را
چنان عبادت نکرده باشد.
خدا فرمود: مرا احتیاجی نیست به عبادت تو، می خواهم عبادت کنند مرا از جهتی که من می خواهم نه از جهتی که تو می
خواهی. پس ابا نمود از سجده کردن، و حق تعالی فرمود: بیرون رو از بهشت که تو رجیمی، و بر توست لعنت من تا روز جزا.
ابلیس گفت: پروردگارا! چگونه مرا محروم می گردانی و تو پروردگار عادلی
که جور نمی کنی پس ثواب عمل من باطل شد؟
فرمود که: نه و لیکن سؤال کن از من از امر دنیا آنچه خواهی براي ثواب عمل خود تا عطا کنم به تو. پس اول چیزي که سؤال
کرد این بود که زنده بماند تا روز جزا. حق تعالی فرمود: عطا کردم.
ص: 129
گفت: مرا مسلط گردان بر فرزندان آدم.
فرمود: مسلط کردم.
گفت: چنان کن که جاري شوم در رگ و ریشه فرزندان آدم مانند خون.
فرمود: کردم.
گفت: یک فرزند از براي ایشان بهم نرسد مگر دو فرزند از براي من بهم رسد، و من ایشان را ببینم و ایشان مرا نبینند، و به هر
صورتی که خواهم براي ایشان مصوّر توانم شد.
فرمود: دادم همه را به تو.
گفت: پروردگارا! زیاده عطا کن به من.
فرمود: سینه هاي ایشان را وطن و منزل تو و ذرّیّت تو گردانیدم.
گفت: پروردگارا! بس است مرا.
در این وقت شیطان گفت: بعزت تو سوگند، همه را گمراه گردانم مگر بندگان خالص تو را، و از پیش رو و از پشت سر و از
.«1» جانب راست و از جانب چپ ایشان درآیم، و نیابی اکثر ایشان را شکر کنندگان
از پیش رو آن است که به شک می اندازد در امر آخرت و می گوید به ایشان که: بهشتی و :«2» و به روایت دیگر فرمود
دوزخی و نشوري نیست؛ و از پشت سر آن است که قبل دنیا می آید و امر می کند ایشان را به جمع کردن اموال، و نهی می
کند از اینکه صله رحم کنند، یا حقّ خدا را بدهند، یا نفقه به فرزندان خود بدهند، و می ترساند ایشان را از پریشانی؛ و از
دست راست
آن است که از راه دین می آید، اگر بر دین باطل باشند از براي ایشان زینت می دهد، و اگر بر هدایت باشند ایشان را از آن
.«3» بیرون می کند؛ و از دست چپ آن است که از جهت لذتها و شهوتها درمی آید
و به سند حسن از آن حضرت منقول است که: چون حق تعالی به شیطان آن قوّت را
ص: 130
عطا کرد، حضرت آدم علیه السّلام گفت: پروردگارا! شیطان را بر فرزندان من مسلط کردي، و او را جاري کردي در ایشان
مانند خون در رگها، و دادي به او آنچه دادي پس چه عطا می کنی به من و فرزندان من؟
فرمود: دادم به تو و فرزندانت که گناه را یکی بنویسند و حسنه را ده برابر بنویسند.
گفت: پروردگارا! زیاده کن.
فرمود: توبه ایشان را قبول می کنم تا جان به حلق ایشان می رسد.
گفت: پروردگارا! زیاده کن.
فرمود: می آمرزم گناهان ایشان را و پروا نمی کنم.
گفت: بس است مرا.
راوي گفت: فداي تو شوم، ابلیس به چه چیز مستوجب این شد که حق تعالی اینها را به او عطا کند؟
.«1» فرمود: به دو رکعت نماز که در آسمان کرد در چهار هزار سال، جزاي آن نماز بود که به او داد
و در حدیث حسن دیگر فرمود که حضرت آدم مناجات کرد: پروردگارا! مسلط کردي بر من شیطان را، و جاري گردانیدي او
را در من مانند جاري شدن خون، پس از براي من چیزي قرار ده.
فرمود: اي آدم! از براي تو این را قرار دادم که هر که از فرزندان تو قصد گناهی بکند بر او ننویسند، و اگر بکند یک گناه
بنویسند؛ و هر که قصد حسنه بکند،
اگر نکند یک ثواب از براي او بنویسند، و اگر بکند ده ثواب از براي او بنویسند.
گفت: پروردگارا! زیاده به من عطا کن.
گفت: از براي تو قرار کردم هر که از ایشان گناهی بکند پس استغفار کند او را بیامرزم.
گفت: پروردگارا! زیاده بده.
ص: 131
فرمود: در توبه را از براي ایشان گشوده ام تا جان به حلق ایشان برسد.
.«1» گفت: بس است مرا
و بدان که خلاف است میان علماي عامه و خاصه که آیا ابلیس از ملائکه بود یا نه، و مشهور میان متکلمان و مفسران خاصه و
عامه آن است که او از ملائکه نبود بلکه از جن بود، و نادري از علماي امامیه و بعضی از علماي عامه قائلند که او از ملائکه
بوده است، و حق آن است که از ملائکه نبود بلکه چون مخلوط بود با ملائکه و ظاهرا با ایشان بود خطابی که متوجه ملائکه
چنانچه در حدیث صحیح منقول است که جمیل از حضرت صادق علیه السّلام پرسید که: ،«2» می گردید متوجه او نیز می شد
ابلیس از ملائکه بود یا از جن؟
فرمود: ملائکه گمان می کردند از ایشان است و خدا می دانست از ایشان نیست، پس چون امر کرد او را به سجده آدم از او
.«3» صادر شد آنچه صادر شد
و به سند معتبر منقول است که از آن حضرت پرسید که: ابلیس از ملائکه بود یا متولّی چیزي از امر آسمان بود؟
فرمود: از ملائکه نبود، و ملائکه گمان می کردند که از ایشان است و خدا می دانست که از ایشان نیست، و هیچ امري از امور
آسمان با او نبود، و او را کرامتی نبود.
جمیل گفت که: رفتم
به نزد طیّار و آنچه شنیده بودم به او نقل کردم، پس انکار کرد و گفت: چگونه از ملائکه نباشد و حال آنکه خدا به ملائکه
؟«4» « سجده کنید آدم را » : گفت
اگر او از ملائکه نباشد، معصیت خدا نکرده خواهد بود.
پس طیّار به خدمت آن حضرت آمد و پرسید که: حق تعالی هر جا که می فرماید اي گروه مؤمنان، آیا منافقان داخلند؟
ص: 132
.«1» فرمود: بلی داخلند منافقان و گمراهان و هر که به ظاهر اقرار به ایمان می کرد
و در حدیث معتبر منقول است که: ابو سعید خدري از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم پرسید از تفسیر قول خدا که
گفت: کیستند ،« آیا تکبر کردي از سجده کردن آدم یا از عالین بودي » : یعنی «2» به ابلیس فرمود أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ
آنها که بلندترند از ملائکه؟
رسول خدا فرمود: منم و علی و فاطمه و حسن و حسین، ما در سراپرده عرش بودیم خدا را تسبیح می کردیم، ملائکه به تسبیح
ما خدا را تسبیح می کردند پیش از آنکه حق تعالی آدم را خلق کند به دو هزار سال، پس چون آدم را خلق کرد امر کرد
ملائکه را که او را سجده کنند، و ما را امر نکرد به سجده، و ملائکه همگی سجده کردند مگر شیطان، پس حق تعالی فرمود:
.«3» تکبر کردي یا از بلندمرتبه گان بودي؟ یعنی این پنج کس که نام ایشان بر سرادق عرش نوشته شده است
و در حدیث دیگر از آن حضرت منقول است که: چون ابلیس از سجده ابا کرد و رانده شد از آسمان، حق تعالی فرمود: اي
آدم! برو به
پس آدم علیه السّلام رفت و بر ایشان سلام کرد، ایشان گفتند: ،« السّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته » : نزد گروه ملائکه و بگو
پس چون برگشت به نزد پروردگار خود فرمود که: این تحیّت توست و تحیّت ذرّیّت ،« و علیک السّلام و رحمه اللّه و برکاته »
.«4» تو بعد از تو تا روز قیامت
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: اول کسی که قیاس کرد شیطان بود، قیاس کرد نفس خود را به
آدم، گفت: مرا از آتش خلق کردي و آدم را از خاك خلق کردي، اگر قیاس می کرد آن جوهري را که روح آدم علیه
.«5» السّلام از آن مخلوق شده بود به آتش هرآینه آن نور روشنی اش بیش از آتش بود
ص: 133
و به سندهاي معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که: اول کسی که قیاس کرد شیطان بود در وقتی که گفت خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ
پس قیاس کرد میان آتش و گل، و اگر قیاس می کرد نوریّت آدم را به نوریّت آتش می دانست فضیلت «1» وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ
.«2» میان دو نور و صفاء نور آدم را نسبت به نور آتش
مترجم گوید که: ابلیس پرتلبیس در این قیاس، انواع خطاها کرد:
اول آنکه: منشأ تفضیل را شرافت اصل قرار داد، و این معلوم نیست.
دوم آنکه: اصل جسد را معیار شرافت قرار داد، و حال آنکه مدار فضایل و کمالات به روح است، و روح مقدس آدم علیه
السّلام به انوار معرفت و علم و محبت و سایر کمالات آراسته بود، زیرا که نور چیزي را می گویند که منشأ ظهور اشیا باشد،
لهذا
جناب مقدس سبحانی را که مبدأ وجود و ظهور جمیع اشیاست او را نور الانوار می گویند، و علم چون باعث ظهور اشیا بر
نفس می گردد آن را نور می گویند، و همچنین سایر کمالات چون سبب امتیاز و ظهور آن شخص می گردند که به آنها
متّصف است و مبدأ اثرهاي خیر می گردند آنها را انوار می گویند؛ و نور آتش نوري است از همه بی ثبات تر و ناقص تر، و
انتفاع به آن موقوف است بر مرئی بودن محسوس و بینا بودن احساس کننده و آن اجرامی که به آنها متشبّه می باید بشود تا
نور ببخشد، و به زودي منطفی و خاموش می شود و از آن بغیر از خاکستري نمی ماند، پس در احادیث شریفه به این جهت
اشاره اي جهت امتیاز نور آدم بر نور نار شده است.
سوم آنکه: آتش را اشرف از خاك دانست، و آن نیز خطا بود زیرا جمیع کمالات و خیرات از جانب مبدأ فیّاض افاضه می
شود؛ و هر چند شکستگی و عجز در مواد ممکنه بیشتر، قابلیت افاضه خیرات بیشتر است، و چون آتش با اندك نوري که به او
عطا شد سرکشی و بلند پروازي و سوختن و گداختن آغاز کرد، او را به زودي بر خاکستر مذلّت
ص: 134
نشانیدند، و دیو سرکشی را که به آن فخر کرد مطرود ازل و ابد گردانیدند؛ و خاك چون در مقام شکستگی و خاکساري
برآمد، پایمال هر نیک و بد گردید حق تعالی او را محلّ رحمتهاي صوري و معنوي گردانیده، هر گل و لاله و گیاهی را از
آن رویانید، و هر دانه و طعام و گیاهی که در آن لذت و منفعتی بود
از آن به وجود آورد، پس آن را ماده خلقت انسان که اشرف مکوّنات است گردانید و او را به عقل نورانی و روح آسمانی و
قلب رحمانی مزیّن گردانید، و قابلیت ترقیات نامتناهی در او مکنون ساخت، تا آنکه او را از افلاك رفیعه و اجرام نیّره اشرف
گردانید، و سلطانی ممالک « لی مع اللّه » گردانید، و خاك زمین را به عرش برین بالا برد و محرم اسرار الهی و جلیس محفل
وجود را به او مفوّض ساخت، و کلید خزاین علوم سماوات و ارضین را در کف او نهاد؛ پس آتش را به سرکشی، خاك بر سر
شد، و خاك به فروتنی ملائکه را مسجود و رهبر شد. در این مقام، سخن بسیار است و مجال تنگ، به همین اکتفا نموده
رجوع به نقل احادیث می نمائیم:
به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه منقول است که: اول بقعه اي که خدا را بر روي آن عبادت کردند پشت
.«1» کوفه بود که نجف اشرف باشد، چون خدا امر کرد ملائکه را که آدم را سجده کنند، در آنجا سجده کردند
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: اول کفري که به خدا کردند وقتی بود که خدا آدم را خلق
کرد، شیطان کافر شد که امر خدا را بر او رد کرد؛ و اول حسدي که در زمین بردند حسد قابیل بود بر هابیل؛ و اول حرصی که
.«2» بکار بردند حرص آدم بود که با وفور نعمتهاي بهشت از شجره منهیّه تناول کرد، پس حرص او، او را از بهشت بیرون کرد
و به سند معتبر دیگر از
آن حضرت منقول است که: شیطان از خدا سؤال کرد که او را مهلت دهد تا روز قیامت، حق تعالی او را مهلت داد تا یوم وقت
معلوم، و آن روزي است
ص: 135
.«1» که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم او را ذبح خواهد کرد در رجعت، بر روي سنگی که در بیت المقدس است
که: چه می گویند اصحاب تو در قول ابلیس «2» و به سند معتبر دیگر منقول است که آن حضرت فرمود به اسحاق بن جریر
که: مرا از آتش خلق کرده اي و آدم را از خاك؟
گفت: فداي تو شوم چنین گفت ابلیس و خدا در قرآن ذکر فرموده است.
آن خداوندي که آفریده است از » : فرمود: دروغ گفت ابلیس اي اسحاق، خلق نکرد خدا او را مگر از خاك، خدا می فرماید
خدا او را از آن آتش خلق کرده است، و آن درخت ،«3» « براي شما از درخت سبز آتشی، پس ناگاه از آن آتش افروزید
.«4» اصلش از خاك است
و در روایت معتبر دیگر فرمود که: هیچ خلقی نیست مگر آنکه از خاك مخلوق شده است و لیکن جزو آتش در شیطان غالب
بود.
و سیّد ابن طاووس رحمه اللّه ذکر کرده است که: دیدم در صحف ادریس علیه السّلام که چون شیطان گفت: پروردگارا! مرا
مهلت ده تا روز قیامت، حق تعالی فرمود: نه و لیکن تو را مهلت می دهم تا روز وقت معلوم، بدرستی که آن روزي است که
قضاي حتمی کرده ام که زمین را در آن روز پاك کنم از کفر و شرك و معاصی، و انتخاب می کنم براي آن روز بنده اي
چند از
خود که امتحان کرده ام دل ایشان را براي ایمان، و پر کرده ام از ورع و اخلاص و یقین و پرهیزکاري و خشوع و راستگوئی و
بردباري و وقار و زهد در دنیا و رغبت در آخرت که اعتقاد کنند به حق و عدالت کنند به حق، ایشان اولیا و دوستان منند،
براستی از براي ایشان پیغمبري اختیار کرده ام برگزیده و امین و پسندیده، و ایشان را از براي او دوستان و یاران گردانیده ام،
ایشان امّتی اند که اختیار کرده ام ایشان را براي پیغمبر برگزیده و امین
ص: 136
پسندیده، و آن وقت را پنهان کرده ام در علم غیب خود و البته واقع می شود، در آن وقت هلاك خواهم کرد تو را و
لشکرهاي سواره و پیاده و جمیع جنود تو را، پس برو که تو را مهلت دادم تا روز وقت معلوم. پس حق تعالی به آدم گفت که:
برخیز و نظر کن بسوي این ملائکه که در برابر تواند، که اینها از آنهایند که تو را سجده کردند، پس بگو به ایشان:
.« السّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته »
پس حق ،« و علیک السّلام یا آدم و رحمه اللّه و برکاته » : پس به امر الهی به نزد ایشان آمد و سلام کرد، پس ملائکه گفتند
تعالی فرمود: این تحیّت توست اي آدم و تحیّت فرزندان توست در میان ایشان تا روز قیامت.
پس ذرّیّت آدم را از صلب او بیرون آورد و پیمان گرفت از ایشان به پروردگاري و یگانگی از براي خود. پس نظر کرد آدم
به جمعی از ذرّیّت خود که نور ایشان می درخشید. آدم پرسید که: اینها کیستند؟
حق تعالی فرمود: ایشان پیغمبران از فرزندان
تواند.
پرسید: چند نفرند؟
فرمود: صد و بیست و چهار هزار پیغمبرند، و سیصد و پانزده نفر از ایشان مرسلند.
پرسید: چرا نور آخر ایشان بر نور همه زیادتی می کند؟
فرمود: زیرا که از همه بهتر است.
پرسید که: این پیغمبر کیست؟ و نام او چیست؟
فرمود: این محمد است پیغمبر و رسول من و امین من و حبیب من و همراز من و اختیار کرده و برگزیده من و خالص من و
دوست و یار من و گرامیترین خلق من بر من و محبوبترین ایشان نزد من و مختارتر و نزدیکتر ایشان نزد من و شناسانده تر
ایشان مرا و از همه راجح تر و فزونتر در علم و حلم و ایمان و یقین و راستی و نیکی و عفّت و عبادت و خشوع و پرهیزکاري و
انقیاد و اسلام، از براي او گرفته ام پیمان حاملان عرش خود را و هر که پائین تر از آنهاست در آسمانها و زمینها که ایمان به او
بیاورند و اقرار به پیغمبري او بکنند، پس ایمان بیاور به او اي آدم تا قرب و منزلت و فضیلت و نور و وقار تو نزد من
ص: 137
بیشتر شود.
آدم گفت: ایمان آوردم به خدا و رسول او محمد.
حق تعالی فرمود: واجب گردانیدم براي تو اي آدم و زیاده کردم فضیلت و کرامت را.
اي آدم! تو اول پیغمبران و مرسلانی و پسر تو محمد خاتم و آخر انبیا و رسل است و اول کسی است که زمین گشوده می شود
از او و مبعوث می گردد در روز قیامت، و اول کسی که او را جامه می پوشانند و سوار می کنند و می آورند بسوي موقف
قیامت، و اول شفاعت کننده اي
است، و اول کسی که شفاعتش را قبول می کنند، و اول کسی که در بهشت را می کوبد، و اول کسی که در بهشت را براي او
می گشایند، و اول کسی که داخل بهشت می شود، و تو را به او کنیت کردم پس تو ابو محمدي.
آدم گفت: حمد و سپاس خداوندي را که گردانید از ذرّیّت من کسی را که فضیلت داده است او را به این فضایل و سبقت
.«1» خواهد گرفت بر من بسوي بهشت و من حسد نمی برم او را
فصل سوم در بیان ترك اولی که از حضرت آدم و حوّا علیهما السّلام صادر شد و آنچه بعد از آن جاري شد تا فرود آمدن ایشان بر زمین
در تفسیر امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است که: چون حق تعالی ابلیس را لعنت کرد به ابا کردن او، و گرامی داشت
ملائکه را به سجده نمودن ایشان آدم را و اطاعت کردن ایشان خدا را، امر کرد که آدم و حوّا را به بهشت برند و فرمود یا آدَمُ
و بخورید از » وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما « اي آدم! ساکن شو تو و جفت تو در بهشت » : اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ* یعنی
که درخت علم « و نزدیک مشوید این درخت را » * وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ « بهشت گشاده و گوارا هر جا که خواهید بی تعبی
محمد و آل محمد بود که حق تعالی ایشان را به آن علم اختیار نموده و مخصوص گردانیده بود در میان سایر مخلوقات خود،
و نهی نمود ایشان را از نزدیک شدن آن درخت که آن مخصوص محمد و آل محمد است، و کسی به امر خدا نمی خورد از
آن درخت مگر ایشان، و از آن درخت بود آنچه تناول کردند رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام
را در شأن « هل اتی » بعد از آنکه طعام خود را به مسکین و یتیم و اسیر بخشیدند و خود روزه به روزه بردند و حق تعالی سوره
ایشان فرستاد و مائده بهشت از براي ایشان نازل ساخت، و چون از آن طعام تناول نمودند دیگر احساس گرسنگی و تشنگی و
تعب و مشقت نمی کردند، و آن درختی بود که ممتاز بود در میان درختهاي بهشت زیرا که سایر درختهاي بهشت هر نوع از
آنها یک نوع از میوه و مأکول بهشت داشت، و آن درخت و هر چه از جنس آن بود گندم
ص: 139
و انگور و انجیر و عنّاب و جمیع میوه ها و طعامها در آن بود، لذا اختلاف کرده اند آنها که آن شجره را ذکر کرده اند: بعضی
گفته اند که گندم بود، و بعضی گفته اند انگور بود، و بعضی گفته اند عنّاب بود، و حق تعالی فرمود: نزدیک این درخت
مروید که خواهید طلب کنید درجه محمد و آل محمد را در فضیلت ایشان، زیرا که خدا ایشان را مخصوص گردانیده است به
این درجه از سایر خلق، و این درختی است که هر که از این درخت بخورد به اذن خدا الهام کرده می شود علم اولین و
آخرین را بی آنکه از کسی بیاموزد، و هر که بی رخصت خدا بخورد از مراد خود ناامید می شود و نافرمانی پروردگار کرده
به نافرمانی شما و طلب کردن شما درجه اي را که اختیار کرده « پس خواهید بود از ستمکاران » «1» است فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ
است خدا به آن درجه غیر شما را هرگاه قصد کنید آن درخت را بغیر حکم خدا.
پس » «2» فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها
به وسوسه و مکر و فریب خود به اینکه ابتدا کرد به آدم و گفت ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ « لغزانید شیطان ایشان را از بهشت
فرمود: ،« نهی نکرده است شما را پروردگار شما از این درخت مگر اینکه بوده باشید دو ملک » الشَّجَرَهِ إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ
یعنی اگر تناول نمائید از آن درخت خواهید دانست غیب را، و قادر می شوید بر آنچه قادر است بر آن کسی که خدا او را
وَ « یا بوده باشید از آنها که همیشه زنده باشند و هرگز نمیرند » «3» مخصوص گردانیده است به قدرت، أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ
و قسم خورد که از براي ایشان بدرستی که من از براي شما از ناصحان و خیر » «4» قاسَمَ هُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِ حِینَ
و شیطان در آن وقت در میان دهان مار بود و مار او را داخل بهشت کرده بود، و حضرت آدم گمان می کرد که ،« خواهانم
مار با او سخن می گوید و نمی دانست که شیطان پنهان شده است در میان دهان آن، پس آدم رو کرد
ص: 140
بر مار گفت: اي حیّه! این از فریب ابلیس است چگونه پروردگار ما با ما خیانت کند؟ و چگونه تو تعظیم خدا می کنی به قسم
یاد کردن به او و حال آنکه او را نسبت می دهی به خیانت و به اینکه آنچه خیر ماست براي ما اختیار نکرده است و حال آنکه
او از همه کریمان کریمتر است؟ و چگونه قصد کنم ارتکاب امري را که پروردگار من مرا از آن نهی کرده است و مرتکب
آن شوم بغیر حکم خدا؟
پس چون از فریب دادن آدم مأیوس شد
بار دیگر میان دهان مار رفت و با حضرت حوّا مخاطبه کرد به نحوي که او گمان می کرد که مار با او سخن می گوید و
گفت: اي حوّا! آن درختی که خدا بر شما حرام کرده بود حلال کرد از براي شما بعد از حرام کردن چون دانست که شما
اطاعت نیکو کردید او را و تعظیم امر او نمودید، زیرا که ملائکه اي که موکّلند به درخت و حربه ها دارند که سایر حیوانات
را از آن دفع می کنند، اگر شما قصد آن درخت کنید شما را دفع نمی کنند، پس بدانید حلال کرده است بر شما، و بدان که
اگر تو از آدم زودتر تناول نمائی تو بر او مسلط خواهی بود و امر و نهی تو بر او جاري خواهد بود، پس حوّا گفت: من این را
به زودي تجربه می کنم، و قصد شجره کرد، چون ملائکه خواستند که او را دفع نمایند از شجره به حربه هاي خود، حق تعالی
وحی نمود به ایشان که: شما به حربه کسی را دفع می نمائید که عقلی نداشته باشد که او را زجر نماید، و امّا کسی که من او
را قدرت بر فعل و ترك و تمییز و عقل داده باشم و او را مختار گردانیده باشم پس او را واگذارید به عقلی که او را بر او
حجت گردانیده ام، پس اگر اطاعت کند مرا مستحقّ ثواب من می شود و اگر عصیان کند و مخالفت امر من نماید مستحقّ
عقاب و جزاي من می گردد، پس او را واگذاشتند و متعرض او نشدند بعد از آنکه قصد کرده بودند که او را منع نمایند به
حربه هاي خود، پس
حوّا گمان کرد حق تعالی نهی کرد ملائکه را از منع او از براي اینکه حلال کرده است درخت را بر ایشان بعد از آنکه حرام
کرده بود و گفت: آن مار راست می گفت، به گمان اینکه آن سخن گوینده با او مار بود.
پس از آن درخت تناول کرد و هیچ تغییري در خود نیافت، پس گفت به آدم که: یا آدم! آیا ندانستی آن درختی که بر ما
حرام شده بود مباح شده است از براي ما؟ من از آن تناول
ص: 141
کردم و ملائکه مرا منع نکردند و در حال خود تغییري نیافتم، پس به این سبب فریب خورد آدم و غلط کرد و از آن درخت
لغزانید » : تناول نمود پس رسید به ایشان آنچه خدا در قرآن فرموده است فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فِیهِ یعنی
.« ایشان را شیطان لعین از بهشت به وسوسه و فریب خود، پس بیرون کرد ایشان را از آنچه بودند در آن از نعیم بهشت
و گفتیم: اي آدم و اي حوّا و اي مار و اي شیطان! پائین روید از بهشت بسوي زمین بعض » وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُ کُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ
آدم و حوّا و فرزندان ایشان دشمن شیطان و مار و فرزندان ایشانند و برعکس، وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ، « شما دشمنید بعضی را
و منفعتی و برخورداري هست شما را تا » «1» وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ « شما را در زمین منزل و محل استقرار هست براي تعیّش » یعنی
.« وقت مردن
که بگوید آنها را، پس گفت آنها را فَتابَ « پس قبول کرد آدم از پروردگار خود کلمه اي چند را » فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ
رحم کننده » «2» الرَّحِیمُ « بدرستی که اوست قبول کننده توبه ها » إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ « پس به آن کلمه ها توبه اش را قبول کرد » عَلَیْهِ
.« توبه کنندگان است
فرمود که: در اول، امر کرد خدا که پائین روند، و در اینجا امر ،« گفتیم: پائین روید از بهشت همگی » قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً
کرد که با هم بروند و احدي از ایشان پیش از دیگري نرود؛ و فرود آمدن ایشان، فرود آمدن آدم و حوّا و مار بود از بهشت،
بدرستی که مار از بهترین حیوانات بهشت بود، و فرود آمدن شیطان از حوالی بهشت بود زیرا که داخل شدن بهشت بر او حرام
اي آدم و اي ابلیس فَمَنْ « پس اگر بیاید بسوي شما و اولاد شما بعد از شما از جانب من هدایتی » بود، فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُديً
در هنگامی که « پس بیمی بر ایشان نیست » فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ « پس هر که پیروي کند هدایت مرا » تَبِعَ هُدايَ
ص: 142
در وقتی که مخالفت کنندگان اندوهناك « و نه ایشان اندوهناك می باشند » «1» مخالفت کنندگان می ترسند وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ
خواهند بود.
پس حضرت امام عسکري علیه السّلام فرمود: زایل شدن آن خطا از حضرت آدم به سبب عذرخواهی بسوي پروردگار خود
بود که گفت: پروردگارا! توبه من و عذرخواهی مرا قبول کن و برگردان مرا به آن مرتبه اي که داشتم، و بلند گردان نزد خود
درجه مرا، بتحقیق که ظاهر شده است نقص گناه و مذلت آن در اعضا و جمیع بدن من.
حق تعالی فرمود: اي آدم! آیا در خاطر نداري آنچه تو را امر کردم که تو مرا بخوانی به محمد و آل طیبین او نزد شدتها و
بلاها و مصیبتها که بر تو ثقیل و عظیم بوده باشد؟
آدم گفت: بلی پروردگارا.
حق تعالی فرمود: پس به این بزرگواران خصوصا محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام مرا بخوان تا دعاي تو را
مستجاب کنم زیاده از آنچه از من طلبیدي، و بیفزایم براي تو زیاده از آنچه اراده نموده اي.
آدم گفت: اي پروردگار من و اي اله من! محلّ ایشان نزد تو به آن مرتبه رسیده است که به متوسل شدن به ایشان بسوي تو
توبه مرا قبول می کنی و گناه مرا می آمرزي؟ و من آنم که ملائکه را به سجده من امر کردي، و بهشت را براي من و زوجه
من مباح کردي، و ملائکه گرامی را به خدمت من امر کردي؟
حق تعالی فرمود که: اي آدم! من ملائکه را امر نکردم به سجده کردن از براي تو به تعظیم مگر براي آنکه ظرف انوار ایشان
بودي، و اگر پیش از گناه خود از من سؤال می کردي که تو را از گناه نگاه دارم و تو را آگاه گردانم بر مکرهاي دشمن تو
ابلیس تا از آنها احتراز نمائی، هرآینه به تو عطا می کردم، و لیکن آنچه در علم من گذشته بود واقع شد، الحال مرا بخوان به
توسل به ایشان تا دعاي تو را مستجاب گردانم.
پس در این وقت حضرت آدم گفت: خداوندا! به جاه محمد و آل طیبین او که علی و
ص: 143
فاطمه و حسن و حسین و طیّبان و پاکان از آل ایشان باشند که تفضل کن به قبول کردن توبه من، و آمرزیدن لغزش من، و
برگردانیدن من به آن مرتبه که
از کرامت تو داشتم.
حق تعالی فرمود: توبه تو را قبول کردم و به رضا و خشنودي رو به تو آوردم و رحمتها و نعمتهاي خود را بسوي تو برگردانیدم
و تو را برگردانیدم به آن مرتبه اي که از کرامتهاي من داشتی و وافر گردانیدم بهره تو را از رحمتهاي خود.
پس این است معنی آن کلمات که آدم از خدا قبول نمود، پس خدا خطاب نمود به آنها که ایشان را به زمین فرستاد، که آدم
و حوّا و ابلیس و حیّه باشند.
که در آن تعیّش نمائید و در شبها و روزها سعی نمائید « شما راست در زمین محلّ استقرار و اقامت » وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ
شما را » : براي تحصیل آخرت، پس خوشا به حال کسی که این زندگی را صرف تحصیل دار بقا نماید وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ یعنی
زیرا که خدا از زمین بیرون می آورد زراعتها و میوه هاي شما را و در زمین شما را « منفعتی هست در زمین تا وقت مردن شما
به ناز و نعمت می دارد، و شما را در زمین به بلا امتحان می کند، گاهی شما را متلذّذ می گرداند به نعیم دنیا تا یاد آورید نعیم
آخرت را که خالص و پاك است از آنچه باعث عدم انتفاع به نعیم دنیا می گردد و او را باطل می گرداند، پس ترك کنید و
خرد و حقیر شمارید این لذّت آلوده به صد هزار محنت را در جنب نعمت خالص ابدي آخرت، و گاهی شما را امتحان می
نماید به بلاهاي دنیا که در میانش رحمتها می باشد، و مخلوط به انواع نعمتهاست که مکاره آنها را از صاحب آن بلاها دفع
می نماید تا حذر
فرماید شما را به اینها از عذاب ابدي آخرت که هیچ عافیت به آن مخلوط نمی باشد و در اثناي آن راحتی و رحمتی واقع نمی
.«1» شود
این است تفسیر این آیات بر وجهی که از تفسیر امام علیه السّلام ظاهر می شود.
و بدان که خلاف است میان مفسران و ارباب تواریخ در اینکه شیطان چگونه وسوسه کرد حضرت آدم را و حال آنکه او را از
بهشت بیرون کرده بودند و آدم و حوّا در بهشت
ص: 144
بودند: بعضی گفتند که آدم و حوّا به در بهشت می آمدند و شیطان از نزدیک آمدن بهشت ممنوع نبود، و در در بهشت با
ایشان سخن می گفت، و این پیش از آن بود که او را به زمین فرستند؛ و بعضی گفته اند که از زمین با ایشان سخن گفت و
ایشان در بهشت فهمیدند؛ و بعضی گفته اند که غایبانه مراسله نمود با ایشان؛ و بعضی گفته اند که شیطان خواست که داخل
بهشت شود، خازنان بهشت او را مانع شدند، پس به نزد هر یک از حیوانات بهشت آمد و التماس کرد که او را داخل بهشت
کنند قبول نکردند تا آنکه به نزد مار آمد و گفت:
من متعهد می شوم که منع کنم ضرر فرزندان آدم را از تو، و تو در امان من باشی اگر مرا داخل بهشت کنی، پس او را در
میان دو نیش از نیشهاي خود جا داد و او را داخل بهشت کرد و بدن مار پوشیده بود و چهار دست و پا داشت و خوش صورت
تر و خوش رنگتر از جمیع حیوانات بود و بزرگ بود مانند شتري بزرگ، پس خدا آن را عریان کرد
.«1» و پاهایش را برطرف کرد و چنان کرد آن را که بر شکم راه رود به سبب اینکه شیطان را داخل بهشت کرد
گفتیم: اي آدم! ساکن شو تو و جفت تو در بهشت، » : و در جاي دیگر حق تعالی می فرماید آنچه ترجمه ظاهرش این است که
پس بخورید از هر جا که خواهید و نزدیک این درخت مروید که از جمله ستمکاران خواهید بود، پس وسوسه کرد از براي
ایشان شیطان تا ظاهر گرداند براي ایشان آنچه پنهان بود از ایشان از چیزهاي بد ایشان که عورتهاي ایشان باشد، و گفت که:
نهی نکرده است شما را پروردگار شما از این درخت مگر اینکه نمی خواست که شما دو ملک باشید، یا بوده باشید از آنها که
همیشه در بهشتند، و قسم یاد کرد براي ایشان که من براي شما از خیر خواهانم، پس ایشان را فرود آورد از ابا کردن و راضی
کرد ایشان را به خوردن از آن درخت به فریب، پس چون چشیدند از میوه آن درخت ظاهر شد براي ایشان به چیزهاي بد
ایشان، یعنی جامه ها از بدن ایشان دور شد و عورت ایشان گشوده شد، و شروع کردند در آنکه می گرفتند از برگ درختان
بهشت و بر
ص: 145
عورت خود می گذاشتند و به یکدیگر وصل می کردند تا عورت ایشان پوشیده شود، و ندا کرد ایشان را پروردگار ایشان که:
آیا نهی نکردم شما را از میوه این درخت؟ و نگفتم به شما که شیطان از براي شما دشمنی است ظاهر کننده دشمنی را؟ گفتند:
پروردگارا! ظلم کردیم ما بر نفسهاي خود و اگر نیامرزي ما را و رحم
نکنی ما را هرآینه خواهیم بود از زیانکاران، حق تعالی فرمود به ایشان که: پائین روید از بهشت که بعضی شما دشمنید براي
بعضی، و از براي شما است در زمین محلّ قرار و تمتّعی تا وقت مرگ، حق تعالی فرمود که: در زمین زنده می باشید و در
.«1» « زمین می میرید و از زمین بیرون خواهید آمد در روز قیامت
اي فرزندان آدم! گمراه نکند شما را شیطان چنانچه پدر و مادر شما را بیرون کرد از » : و در جاي دیگر فرموده است که
.«2» « بهشت، حال آنکه می کند از ایشان جامه هاي ایشان را که عورتهاي ایشان را بنماید به ایشان
بتحقیق که ما عهد کردیم بسوي آدم پیشتر، پس فراموش کرد یا ترك کرد و نیافتیم از براي » : و در جاي دیگر فرموده است که
او عزمی، و آن وقت که گفتیم به ملائکه که:
سجده کنید براي آدم، پس سجده کردند مگر ابلیس که ابا کرد، پس گفتیم: اي آدم! بدرستی که این شیطان دشمنی است تو
را و جفت تو را، پس بیرون کند شما را از بهشت، پس به مشقت و تعب کسب و عمل گرفتار شوي، بدرستی که تو را است
اینکه گرسنه نشوي در بهشت و عریان نباشی و اینکه تشنه نباشی در بهشت و در آفتاب نباشی، پس وسوسه کرد بسوي او
شیطان و گفت: اي آدم! آیا دلالت کنم تو را بر درخت جاودانی که هر که از آن خورد هرگز نمیرد و بر ملک و پادشاهی که
هرگز کهنه نشود و زایل نگردد؟
پس خوردند از آن درخت، پس پیدا شد براي ایشان عورتهاي ایشان و شروع کردند در پینه
کردن و چسبانیدن برگ درختان بهشت بر عورت خود، و نافرمانی کرد آدم پروردگار
ص: 146
خود را پس گمراه شد، پس برگزید او را پروردگار او پس توبه او را قبول کرد و او را هدایت کرد و گفت خدا به آدم و حوّا
که: پائین روید از بهشت با هم بعضی شما دشمنید بعضی را، پس اگر بیاید بسوي شما از جانب من هدایتی پس هر که پیروي
کند هدایت مرا پس او گمراه نمی شود و در تعب نمی افتد در آخرت، و کسی که اعراض نماید از یاد من پس از براي اوست
.«1» « عیشی و زندگانی تنگ و با شدّت در دنیا و آخرت
،«2» و به سند صحیح منقول است که از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند از تفسیر قول حق تعالی فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما
فرمود که: عورت ایشان پنهان بود و در ظاهر بدن ایشان دیده نمی شد، چون از میوه آن درخت خوردند عورت ایشان پیدا
.«3» شد، و فرمود: آن درخت که آدم را از آن نهی کرده بودند خوشه گندم بود؛ و در حدیث دیگر فرمود: درخت انگور بود
«4» و در حدیث معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: پرسیدند از تفسیر آیه وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ
.«5» فرمود: یعنی مخورید از این درخت
و به سند معتبر از حضرت امام علی نقی علیه السّلام منقول است که: درختی که حضرت آدم و زوجه اش را نهی کردند از
خوردن از آن، درخت حسد بود، حق تعالی عهد کرد بسوي آدم و حوّا که نظر نکنند بسوي آنها- که حق تعالی آنها را بر
ایشان
.«6» و بر جمیع خلایق فضیلت داده است- به دیده حسد، و نیافت حق تعالی از او در این باب عزم و اهتمامی
و به سند معتبر مروي است که: از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام پرسیدند از تفسیر قول خداي تعالی فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ
که جمعی تفسیر کرده اند که: حضرت آدم علیه السّلام «7» عَزْماً
ص: 147
فراموش کرد نهی خدا را، حضرت فرمود: فراموش نکرد، چگونه فراموش کرده بود و حال آنکه در وقت وسوسه کردن
خدا شما را براي این نهی کرده است که ملک نباشید و در » : شیطان، نهی خدا را بسیار به یاد ایشان می آورد و می گفت که
.«2» پس نسیان در اینجا به معنی ترك است، یعنی ترك کرد امر خدا را ،«1» « بهشت همیشه نباشید
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود:
حضرت موسی علیه السّلام سؤال نمود از پروردگار خود که جمع کند میان او و آدم علیه السّلام در آسمان، پس چون ملاقات
نمود آدم را گفت: اي آدم! توئی آنکه خدا به دست قدرت خود تو را خلق کرد و از روح برگزیده خود در تو دمید و ملائکه
را به سجود تو تکلیف نمود و بهشت خود را براي تو مباح گردانید و تو را در بهشت ساکن گردانید و با تو بی واسطه سخن
گفت، پس تو را نهی کرد از یک درخت پس صبر نکردي بر ترك آن تا آنکه به سبب آن پائین رفتی بسوي زمین، پس
نتوانستی ضبط کنی نفس خود را از آن
تا آنکه ابلیس تو را وسوسه نمود پس اطاعت او کردي، پس تو ما را بیرون کردي از بهشت به نافرمانی خود.
حضرت آدم گفت: مدارا کن با پدر خود اي فرزند در آنچه به پدر تو رسید در امر این درخت، اي فرزند! دشمن من آمد به
نزد من از وجه مکر و حیله و فریب، پس از براي من بخدا سوگند خورد که در مشورت که از براي من می بیند و رأیی که از
براي من اختیار می کند از ناصحان است، پس از روي نصیحت و خیرخواهی به من گفت: اي آدم! من براي تو غمگینم.
گفتم: چرا؟ گفت: من انس گرفته بودم به تو و به نزدیکی تو و تو را بیرون خواهند کرد از این مکان و از این حال که داري به
مکانی و حالی که کراهت داشته باشی از آنها. گفتم: چاره آن چیست؟ گفت: چاره اش با توست، می خواهی تو را دلالت
کنم بر درختی که هر که از آن بخورد هرگز نمیرد و ملکی یابد که فنا نداشته باشد؟ پس تو و حوّا هر دو از آن بخورید تا
همیشه با من باشید در بهشت، و قسم دروغ به خدا خورد، پنداشتم
ص: 148
که خیرخواه من است و من گمان نمی کردم اي موسی که احدي قسم دروغ به خدا بخورد، پس اعتماد بر قسم او کردم، و
این است عذر من پس مرا خبر ده اي فرزند که آیا می یابی در آنچه حق تعالی بسوي تو فرستاده است که خطاي من نوشته
شده بود پیش از آنکه من خلق شوم؟
موسی علیه السّلام گفت: بلی، پیشتر نوشته شده
بود به زمان بسیار.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم سه مرتبه فرمود: پس حجت آدم علیه السّلام غالب شد بر حجت موسی علیه
.«1» السّلام
و به سند حسن از حضرت صادق علیه السّلام مروي است که: حضرت آدم در جواب حضرت موسی گفت: اي موسی! به چند
سال گناه مرا پیش از خلق من یافتی در تورات؟
.«2» گفت: به سی سال
گفت: پس همین بس است.
.«3» پس حضرت صادق علیه السّلام فرمود: پس غالب شد آدم بر موسی
مؤلف گوید: بر این مضمون چندین روایت وارد شده است و از غوامض اخبار قضا و قدر است، و بعضی حمل بر تقیه کرده
اند چون این حدیث در میان عامه نیز مشهور است، و ممکن است مراد این باشد که چون حق تعالی مرا براي زمین خلق کرده
بود نه از براي بهشت و حکمتش مقتضی این بود که من در زمین باشم، لهذا عصمت خود را از من بازگرفت تا من به اختیار
خود مرتکب ترك اولی شدم، و تحقیق این مقام محلّ دیگر می طلبد.
و به سند معتبر منقول است که از حضرت صادق علیه السّلام سؤال نمودند که: حضرت آدم و حوّا چندگاه در بهشت ماندند تا
به سبب خطیئه آنها را از بهشت بیرون کردند؟
فرمود: خدا روح را در آدم بعد از زوال شمس روز جمعه دمید، پس زن او را از پائین ترین دنده هاي او آفرید و ملائکه را
فرمود او را سجده کردند و در بهشت ساکن
ص: 149
گردانید او را در همان روز که خلق شده بود، پس و اللّه که قرار نگرفت در بهشت مگر شش ساعت
از آن روز تا معصیت خدا کردند، و خدا هر دو را بعد از فرو رفتن آفتاب بیرون کرد و شب در بهشت نماندند و در بیرون
بهشت ماندند تا صبح شد، پس عورت ایشان پیدا شد و ندا کرد آنها را پروردگارشان که: آیا نهی نکردم شما را از این
درخت؟
پس شرم کرد آدم از پروردگارش و خضوع و شکستگی و تضرع آغاز کرد و گفت:
پروردگارا! ظلم کردیم بر نفسهاي خود و اعتراف کردیم بر گناهان خود، پس بیامرز ما را.
حق تعالی فرمود: فرو روید از آسمانها بسوي زمین، بدرستی که معصیت کننده در بهشت و آسمانهاي من نمی تواند بود.
پس حضرت صادق علیه السّلام فرمود: چون آدم از آن درخت تناول نمود، به یاد آورد نهی خدا را پس پشیمان شد؛ و چون
خواست از آن درخت دور شود، درخت سر او را گرفت و بسوي خود کشید و به امر خدا به سخن آمد و گفت: چرا پیش از
؟«1» خوردن از من نمی گریختی
.«2» و فرمود: عورت ایشان در اندرون بدنشان بود و از بیرون پیدا نبود، چون از آن درخت خوردند از بیرون ظاهر شد
و به سند معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که: حق تعالی خلق کرد روحها را پیش از بدنها به دو هزار سال، پس گردانید
بلندتر و شریفتر از همه روحها روح محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و امامان بعد از ایشان را صلوات اللّه علیهم اجمعین،
پس عرض نمود ارواح ایشان را به آسمانها و زمین و کوهها پس نور ایشان همه را فروگرفت، حق تعالی فرمود به آسمانها و
زمین و کوهها
که: اینها دوستان و اولیا و حجتهاي منند بر خلق و پیشوایان خلایق منند، نیافریده ام مخلوقی را که دوست تر دارم از ایشان، و
از براي ایشان و هر که ایشان را دوست دارد آفریده ام بهشت خود را، و از براي هر که مخالفت و
ص: 150
دشمنی کند با ایشان آفریده ام آتش جهنم را، پس هر که دعوي کند منزلتی را که ایشان نزد من دارند و محلّی که از عظمت
من دارند عذاب کنم او را عذابی که عذاب نکرده باشم به او احدي از عالمیان را، و او را با آنها که شرك به من آوردند در
پائین ترین درکات جهنم جا دهم، و هر که اقرار به ولایت و امامت ایشان بکند و ادّعا نکند منزلت ایشان را نزد من و مکان
ایشان را از عظمت، او را جا دهم با ایشان در باغهاي بهشت خود، و از براي ایشان باشد در بهشت آنچه خواهند نزد من، و
مباح گردانم از براي ایشان کرامت خود را، و در جوار خود ایشان را جا دهم، و شفیع گردانم ایشان را در گناهکاران از
بندگان و کنیزان من، پس ولایت ایشان امانتی است نزد خلق من، پس کدام یک از شما برمی دارد این امانت را با سنگینی
هاي آن، و دعوي می کند آن مرتبه را که از اوست و از برگزیده هاي خلق من نیست؟
پس ابا کردند آسمانها و زمین و کوهها از اینکه این امانت را بردارند، و ترسیدند از عظمت پروردگار خود که چنین منزلتی را
به ناحق دعوي کنند و چنین محلّ بزرگی را براي خود آرزو کنند.
پس چون حق تعالی آدم و
بخورید از این بهشت بسیار و گوارا هر جا که خواهید و نزدیک این درخت » : حوّا را در در بهشت ساکن گردانید گفت
.«1» « مروید- یعنی درخت گندم- پس خواهید بود از ستمکاران
پس نظر کردند بسوي منزلت محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و امامان بعد از ایشان علیهم السّلام پس منزلتهاي ایشان
را در بهشت بهترین منزلتها یافتند پس گفتند: پروردگارا! این منزلت از براي کیست؟
حق تعالی فرمود: بلند کنید سرهاي خود را بسوي ساق عرش من.
پس چون سر بالا کردند دیدند نام محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و امامان بعد از ایشان صلوات اللّه علیهم اجمعین را
که بر ساق عرش نوشته بود به نوري از انوار خداوند
ص: 151
جبار، پس گفتند: پروردگارا! چه بسیار گرامیند اهل این منزلت بر تو، و چه بسیار محبوبند نزد تو، و چه بسیار شریف و
بزرگند در درگاه تو!
پس حق تعالی فرمود: اگر ایشان نمی بودند من شماها را خلق نمی کردم، ایشان خزینه داران علم منند و امینان منند بر رازهاي
من، زینهار! نظر مکنید بسوي ایشان به دیده حسد، و آرزو مکنید منزلت ایشان را نزد من و محلّ ایشان را نزد من از کرامت
من، پس به این سبب داخل خواهید شد در نهی و نافرمانی من و از ستمکاران خواهید بود.
گفتند: پروردگارا! کیستند ستمکاران و ظالمان؟
فرمود: آنها که ادعاي منزلت ایشان می کنند به ناحق.
گفتند: پروردگارا! پس بنما به ما منزلهاي ظالمان ایشان را در آتش جهنم تا ببینیم منزلهاي آنها را چنانچه منزلهاي آن
بزرگواران را در بهشت دیدیم.
پس حق تعالی امر کرد آتش را که
ظاهر گردانید جمیع آنچه در آن بود از انواع شدتها و عذابها، و فرمود: جاي ظالمان ایشان که ادعاي منزلت ایشان می نمایند
در پائین ترین درکات این جهنم است؛ هر چند اراده کنند که بیرون آیند از جهنم، برگردانند ایشان را بسوي آن، و هر چند
پخته و سوخته شود پوستهاي ایشان، بدل کنند ایشان را پوستها غیر آنها تا بچشند عذاب را؛ اي آدم و اي حوّا! نظر مکنید
بسوي آن نورها و حجتهاي من به دیده حسد، پس شما را پائین می فرستم از جوار خود و بر شما می فرستم خواري خود را.
پس وسوسه کرد ایشان را شیطان تا ظاهر گرداند براي ایشان آنچه پوشیده بود از ایشان از عورتهاي ایشان، و گفت: نهی
نکرده است شما را پروردگار شما از این درخت مگر از براي اینکه نخواست که شما دو ملک باشید یا همیشه در بهشت
باشید، و سوگند یاد کرد که من از خیرخواهان شمایم پس ایشان را فریب داد و بر این داشت که آرزوي منزلت آنها بکنند،
پس نظر کردند بسوي ایشان به دیده حسد و به این سبب خدا ایشان را به خود گذاشت و یاري و توفیق خود را از ایشان
برداشت تا از درخت گندم خوردند، پس به جاي آن گندم که ایشان از آن درخت خوردند جو بهم رسید، پس اصل گندمها
از آن گندم است که ایشان نخوردند و اصل جو از آنهاست که بهم رسید به جاي آن دانه ها که ایشان
ص: 152
خوردند. پس چون خوردند از آن درخت، پرواز کرد حلّه ها و لباسها و زیورها از بدنهاي ایشان و عریان ماندند، و
برگ درختان را می گرفتند و بر عورت خود می گذاشتند، و ندا کرد ایشان را پروردگار ایشان که: آیا نهی نکردم شما را از
این درخت و نگفتم به شما که شیطان دشمنی است شما را که دشمنی خود را ظاهر می کند؟ پس گفتند رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ
.«1» إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ
حق تعالی فرمود: پائین روید از جوار من که مجاور من نمی باشد در بهشت من کسی که نافرمانی من کند، پس فرود آمدند
به زمین و ایشان را به خود گذاشت در طلب معاش.
پس چون خدا خواست که توبه ایشان را قبول کند جبرئیل به نزد ایشان آمد و گفت:
بدرستی که شما ستم بر نفس خود کردید به آرزو کردن منزلت جمعی که خدا ایشان را بر شما فضیلت داده است پس جزاي
شما آن عقوبت بود که از جوار خدا به زمین فرود آمدید، پس سؤال نمائید از پروردگار خود به حقّ آن نامها که دیدید بر
اللّهمّ انّا نسألک بحقّ الاکرمین علیک محمّد و علیّ و فاطمه و الحسن و » : ساق عرش تا خدا توبه شما را قبول کند، پس گفتند
خداوندا! ما سؤال می کنیم از تو به حق آنها که گرامی ترین خلقند بر تو یعنی » : یعنی « الحسین و الائمّه الّا تبت علینا و رحمتنا
پس خدا توبه ایشان را قبول کرد بدرستی که او بسیار ،« محمد و اهل بیت او که البته توبه ما را قبول کنی و ما را رحم کنی
توبه قبول کننده و مهربان است.
پس پیوسته پیغمبران خدا بعد از این حفظ می کردند این امانت را و خبر می دادند به این امانت اوصیاي خود
را و مخلصان از امّتهاي خود را، پس ابا می کردند از آنکه آن امانت را به ناحق حمل نمایند و می ترسیدند از آنکه ادعاي آن
مرتبه از براي خود بنمایند، و برداشت آن امانت را به ناحق آن انسانی که شناخته شد- یعنی ابو بکر- پس اصل هر ظالمی از
اوست تا روز قیامت، و این است تفسیر قول حق تعالی إِنَّا عَرَضْ نَا الْأَمانَهَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ
أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً
ص: 153
ما عرض کردیم امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها پس ابا کردند از آنکه بردارند آن » : ترجمه اش این است که «1» جَهُولًا
.«2» « را، و ترسیدند از آن، و برداشت آن را انسان، بدرستی که بود او بسیار ظلم کننده و بسیار جاهل
و در حدیث معتبر دیگر منقول است که از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند که: چگونه گردیده است میراث یک مرد برابر
میراث دو زن؟
فرمود: زیرا که حبّه ها که آدم و حوّا خوردند هیجده تا بود: آدم دوازده حبّه خورد و حوّا شش حبّه، پس به این سبب میراث
.«3» مرد دو برابر میراث زن است
و در حدیث دیگر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: سه حبّه بود: دو حبّه را آدم و یک حبّه را حوّا خورد،
و اول اصح است و ممکن است که خوشه اول سه دانه بوده باشد و به این نسبت چند .«4» و به این سبب میراث چنین شد
خوشه خورده باشند.
و به سند معتبر دیگر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: اگر آدم گناه
نمی کرد، هیچ مؤمنی گناه نمی کرد؛ و اگر حق تعالی توبه آدم را قبول نمی کرد، توبه هیچ گناهکاري را هرگز قبول نمی
.«5» کرد
و به سند معتبر منقول است که از ابو الصلت هروي از حضرت امام رضا علیه السّلام پرسید که:
یا بن رسول اللّه! مرا خبر ده از آن درختی که آدم و حوّا از آن خوردند چه درخت بود؟
بدرستی که مردم اختلاف کرده اند: بعضی روایت کرده اند که آن گندم بود، و بعضی روایت کرده اند که انگور بود، و
بعضی روایت کرده اند که درخت حسد بود.
فرمود: همه حق است.
ابو الصلت گفت: چگونه همه حقّ است با این همه اختلاف؟
ص: 154
فرمود: اي ابو الصلت! درخت بهشت انواع میوه ها برمی دارد، پس آن درخت گندم بود و در آن انگور هم بود، و آنها مثل
درختان دنیا نیستند، بدرستی که آدم علیه السّلام را چون خدا گرامی داشت و ملائکه او را سجده کردند و او را داخل بهشت
گردانید بر خاطر خود گذرانید که آیا خلق کرده است خدا بشري را که بهتر از من باشد؟ چون خدا دانست آنچه در خاطر او
خطور کرد ندا کرد او را: سر بلند کن اي آدم و نظر نما بسوي ساق عرش من.
لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه علیّ بن أبی طالب امیر المؤمنین و زوجته » : چون آدم سر بلند کرد دید در ساق عرش نوشته است
پس آدم علیه السّلام گفت: پروردگارا! کیستند اینها؟ ،« فاطمه سیّده نساء العالمین و الحسن و الحسین سیّدا شباب اهل الجنّه
حق تعالی فرمود:
اینها از ذرّیّت تواند، و ایشان بهترند از تو و از جمیع آفریده هاي من، و اگر ایشان
نمی بودند نه تو را خلق می کردم و نه بهشت و نه دوزخ را و نه آسمان و زمین را، پس زنهار که نظر حسد بسوي ایشان مکن
که تو را از جوار خود بیرون می کنم؛ پس نظر کرد بسوي ایشان به دیده حسد و آرزوي منزلت ایشان کرد، پس مسلط شد
شیطان بر او تا خورد از میوه آن درخت که او را از خوردن آن نهی کرده بودند، و مسلط شد بر حوّا تا نظر کرد بسوي فاطمه
علیها السّلام به دیده حسد تا خورد از آن درخت چنانچه آدم خورد، پس خدا ایشان را از بهشت بیرون کرد و از جوار خود به
.«1» زمین فرستاد
مترجم گوید که: خلاف است که شجره منهیّه چه درخت بود: بعضی گندم گفتند؛ و بعضی انگور؛ و بعضی انجیر؛ و بعضی
کافور، و کافور را شیخ طوسی در تبیان از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده است؛ و بعضی گفته اند که درخت
و این حدیث و حدیث ،«2» علم قضا و قدر بود؛ و بعضی گفته اند درختی بود که ملائکه از آن می خوردند که هرگز نمیرند
دیگر که پیش گذشت جمع میان اکثر این اقوال می کند.
و چون ثابت شد عصمت انبیا از گناهان، پس حسد و امثال آن که در این احادیث وارد
ص: 155
شده است مأوّل است به غبطه، زیرا که حسد بردن بر بعضی که زوال نعمت را از محسود خواهند حرام است، و آرزوي آن
نعمت بدون آنکه زوالش را از محسود خواهند غبطه است و بد نیست، و لیکن چون پیشتر اظهار شده بود به آدم و حوّا که این
مرتبه مخصوص ایشان است آرزوي این مرتبه نسبت به جلالت ایشان مکروه و ترك اولی بود، و همچنین عزمی که مستحب
بود که در ولایت و محبت ایشان داشته باشند از ایشان فوت شد، چون ارتکاب مکروه و ترك مستحب در جنب بزرگی مرتبه
ایشان عظیم بود معاتب شدند.
و به سند معتبر منقول است که از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند که: بهشت آدم آیا از باغهاي دنیا بود یا از بهشتهاي
آخرت؟ فرمود: باغی بود از باغهاي دنیا که آفتاب و ماه در آن طلوع می کرد، و اگر بهشت آخرت بود هرگز از آن بیرون
.«1» نمی رفت
مترجم گوید که: خلاف است میان علما در آنکه بهشت حضرت آدم علیه السّلام در زمین بود یا در آسمان، و اگر در آسمان
بود آیا همان بهشت بود که در آخرت مؤمنان داخل آن می شوند یا غیر آن؟ اکثر مفسّران را اعتقاد آن است که همان بهشت
خلد آخرت بود که مؤمنان در آخرت به جزاي عمل داخل آن می شوند؛ و نادري گفته اند که: باغی بود از باغهاي آسمان
غیر آن بهشت خلد؛ و جمعی گفته اند که: باغی بود از باغهاي زمین چنانچه در این حدیث وارد شده است، و استدلال کرده
اند به آنچه در این حدیث وارد شده است؛ کسی که داخل بهشت خلد شود نمی باید بیرون آید، و جواب گفته اند که: آنچه
معلوم است آن است که کسی که بعد از موت به جزاي عمل داخل بهشت شود بیرون نمی آید، و اینکه بر هر وجهی که
داخل شوند بیرون نمی آیند، معلوم نیست، بلکه بر خلافش اخبار بسیار وارد است، مثل داخل شدن حضرت رسول صلّی
و معارض این حدیث اخبار بسیار وارد شده است که دلالت .«2» اللّه علیه و آله و سلم در شب معراج و دخول و خروج ملائکه
بر این می کند که بهشت آن حضرت همان بهشت جاوید بوده است و در آسمان بوده است چنانچه بعضی
ص: 156
گذشت و بعضی بعد از این خواهد آمد. و در این قسم امور، توقّف کردن اولی است.
و به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود:
مکث آدم و حوّا در بهشت تا بیرون کردن ایشان را از آن هفت ساعت بود از روزهاي دنیا، تا آنکه خدا در همان روز ایشان
.«1» را به زمین فرستاد
و به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام مروي است که: شیطان در چهار وقت انین و ناله و فریاد کرد: روزي که ملعون
شد، و روزي که به زمین فرستادند او را، و روزي که محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم مبعوث شد بعد از آنکه مدتها گذشته
بود که پیغمبري مبعوث نشده بود، و وقتی که امّ الکتاب نازل شد؛ و دو نخیر کرد (و آن صدائی است که از بینی می کنند در
.«2» وقت شادي و لعب) وقتی که آدم از شجره خورد و وقتی که آدم از بهشت به زمین آمد
و علی بن ابراهیم روایت کرده است که: چون حق تعالی آدم را در بهشت ساکن گردانید، گذشت از روي جهالت بسوي آن
درخت، زیرا که او را خلق کرده بودند به خلقتی که باقی نمی ماند مگر به امر و نهی و
پوشش و خانه و نکاح زنان، و نمی دانست نفع و ضرر خود را مگر آنکه به او تعلیم کنند، پس شیطان به نزد او آمد و گفت:
اگر تو و حوّا بخورید از این درخت که خدا شما را از آن نهی کرده است، خواهید گردید دو ملک و همیشه در بهشت
خواهید ماند، و سوگند یادکرد که من خیرخواه شمایم. پس چون خوردند از آن درخت، فرو ریخت از ایشان آنچه خدا به
.«3» ایشان پوشانیده بود از جامه هاي بهشت، پس رو به درختان بهشت آوردند و خود را از برگ آنها می پوشانیدند
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون بیرون کردند آدم علیه السّلام را از بهشت، جبرئیل بر او
نازل شد و گفت: اي آدم! خدا خلق کرد تو را به دست قدرت خود، و دمید در تو از روح خود، و به سجده تو آورد ملائکه
خود را، و به نکاح تو درآورد حوّا کنیز خود را، و تو را در بهشت ساکن گردانید و مباح گردانید آن را از براي تو، و خود با
تو
ص: 157
سخن گفت و تو را نهی کرد از آنکه بخوري از آن درخت، پس خوردي و نافرمانی خدا کردي. آدم گفت: اي جبرئیل!
.«1» شیطان قسم به خدا خورد که او ناصح من است و من گمان نداشتم که احدي از خلق خدا قسم دروغ به خدا یاد کند
و به سند معتبر از حضرت امام حسن مجتبی صلوات اللّه علیه منقول است که: گروهی از یهود آمدند به خدمت رسول خدا
صلّی اللّه علیه و آله و
سلم و از مسائل بسیار سؤال کردند، و از جمله آن مسائل این بود:
به چه علت خدا پنج نماز در پنج وقت بر امّت تو در ساعتهاي شب و روز مقرر ساخته است؟
فرمود که: امّا نماز عصر پس آن ساعتی است که آدم در آن ساعت از آن درخت خورد و خدا او را از بهشت بیرون کرد، پس
خدا امر کرد ذرّیّتش را به این نماز تا روز قیامت، و اختیار کرد آن را براي امّت من، پس آن محبوبترین نمازهاست بسوي من،
و وصیت کرده است مرا که آن را حفظ نمایم در میان نمازها، و امّا نماز شام پس آن ساعتی است که خدا توبه آدم را قبول
کرد، و میان آن وقت که خورد از آن درخت و میان آنکه توبه او را قبول کرد سیصد سال بود از روزهاي دنیا، و در روزهاي
آخرت روزي مثل هزار سال است؛ پس آدم سه رکعت نماز کرد: یک رکعت براي خطاي خود و یکی را براي خطاي حوّا و
یک رکعت براي توبه او، پس حق تعالی این سه رکعت را واجب گردانید بر امّت من.
پس گفت: به چه علت وضو بر این چهار عضو واقع می شود و حال آنکه اینها پاکترین اعضایند در بدن؟
فرمود: چون وسوسه کرد شیطان آدم را، و نزدیک درخت آمد و نظر بسوي درخت کرد آبرویش رفت، و چون برخاست و
روانه شد و آن اول قدمی بود که بسوي گناه روانه شد پس به دست خود آن میوه را گرفت و از آن خورد، زیورها و حلّه ها
از بدنش پرواز کرد، پس دست خود را بر
سر خود گذاشت و گریست، و چون حق تعالی توبه او را قبول
ص: 158
کرد واجب گردانید بر او و بر ذرّیّت او وضو را بر این چهار عضو، و امر کرد که رو را بشوید براي آنکه نظر به آن درخت
کرد، و امر کرد دستها را بشوید چون بسوي آن درخت دراز نمود و گرفت، و امر کرد او را به مسح سر چون دست را بر سر
گذاشت، و امر کرد او را به مسح پاها براي آنکه بسوي گناه راه رفت.
گفت: خبر ده مرا که به چه سبب سی روز روزه بر امّت تو واجب شده؟
فرمود: چون آدم از آن درخت خورد، سی روز در شکمش ماند، پس خدا بر فرزندانش سی روز گرسنگی و تشنگی را
واجب گردانید، و آنچه می خورند در شب تف ّ ض لی است از خدا بر ایشان و بر آدم نیز چنین واجب بود، پس خدا بر امّت من
بر شما نوشته شده است روزه، چنانچه نوشته شده بود بر آنها که » : این را واجب گردانید چنانچه در قرآن فرموده است که
«2» .«1» « پیش از شما بودند
و به سند معتبر منقول است که مأمون از حضرت امام رضا علیه السّلام پرسید: آیا نه قائلید شما که پیغمبران معصومند؟ فرمود:
؟«3» بلی. گفت: پس چه معنی دارد قول حق تعالی وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوي
فرمود: حق تعالی گفت به آدم که: ساکن شو تو و زوج تو در بهشت و بخورید از بهشت گشاده از هر جا که خواهید و
نزدیک این درخت مروید- و اشاره نمود از براي ایشان بسوي درخت گندم- پس اگر بخورید
از ستمکاران خواهید بود، و نگفت به ایشان که مخورید از این درخت و نه هر درختی که از جنس این درخت بوده باشد، و
ایشان نزدیک آن درخت نرفته بودند بلکه از غیر آن درخت که از جنس آن بود خوردند در وقتی که شیطان وسوسه کرد
ایشان را و گفت: خدا نهی نکرده است شما را از این درخت بلکه شما را نهی کرده است از درخت دیگر، و اگر از این
درخت بخورید دو ملک خواهید بود و همیشه در بهشت خواهید بود، و سوگند به خدا یاد کرد براي ایشان که من خیر شما را
ص: 159
می خواهم، و ندیده بودند ایشان کسی را که سوگند به خدا خورد به دروغ پیش از آن، پس ایشان را فریب داد و خوردند
براي اعتماد بر قسم ایشان، و این از آدم پیش از پیغمبري بود، و این نیز گناه بزرگی نبود که به آن مستحقّ دخول آتش شود
بلکه از گناههاي کوچک بخشیده شده بود که بر پیغمبران جایز است پیش از آنکه وحی بر ایشان نازل شود، پس چون خدا
نافرمانی کرد » : او را برگزید و پیغمبر گردانید معصوم بود و گناه کوچک و بزرگ از او صادر نمی شد، حق تعالی می فرماید
خدا برگزید آدم و نوح » : و فرموده است «1» « آدم پروردگارش را پس گمراه شد، پس برگزید او را پروردگار و هدایت یافت
«3» .«2» « و آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان
مترجم گوید که: چون سابقا معلوم شد به دلایل عقلیه و نقلیه و اجماع جمیع علماي شیعه که پیغمبران پیش از نبوت و بعد از
نبوت از جمیع گناهان صغیره و کبیره معصومند، پس آیات و اخباري که موهم صدور معصیت است از ایشان مؤوّل است به
ترك مستحب و فعل مکروه، زیرا که معصیت نافرمانی است و نافرمانی در ترك مستحب و فعل مکروه نیز بعمل می آید، و
غوایت گمراهی است یا خیبت و محرومی، و هر که فعلی را که از براي او کردن آن بهتر است ترك می کند، راه نفع خود را
گم کرده است و از آن نفع محروم گردیده است؛ و ظلم، گذاشتن چیزي است در غیر محلّ خود و به معنی عدول از راه و به
معنی گم کردن چیزي و به معنی ستم کردن آمده است، و در فعل مکروه و ترك مستحب صادق است که فعل را در غیر
محلّ مناسب خود قرار داده است، و عدول از راه بندگی کامل پروردگار خود کرده است و ثواب خود را کم کرده است و
ستم بر خود کرده است که خود را از ثواب محروم کرده است، و نهی همچنانچه از حرام می باشد از مکروه نیز می باشد، و
امر چنانچه بر او واجب می باشد بر مستحب نیز می باشد.
و امّا توبه پس از براي تدارك آن نفعی است که از این کس فوت شده است و بر فعل
ص: 160
مکروه و ترك مندوب نیز می باشد، بلکه تذللی است نزد حق تعالی که به آن خدا را به لطف می آورد هر چند گناهی نباشد،
چنانچه در احادیث عامه و خاصه وارد شده است که:
و بر تقدیري که ،«1» رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم روزي هفتاد مرتبه استغفار می کرد بی گناهی
بعضی از این کلمات حقیقت در ارتکاب گناه باشد محمول است بر مجاز، و بسیار است که به قرائن ضعیفه، لفظی را بر معنی
مجازي حمل می کنند، پس چون نکنند در جائی که ادله قطعیه قائم باشد؟! و نکته تعبیر به این عبارات آن است که چون به
سبب وفور کمالات و علوّ درجات ایشان و کثرت نعم حق تعالی بر ایشان مکروهات ایشان بلکه مباحات ایشان بلکه متوجه
شدن ایشان بغیر جناب مقدس الهی عظیم است، لهذا حق تعالی این عبارات را بر اعمال ایشان اطلاق فرموده است و خود در
مقام تذلل و تضرع امثال این عبارات را استعمال می نماید، بلکه ممکن است که ایشان هرگاه متوجه بعضی از عبادات از
رسند، آن مرتبه را در جنب این مرتبه حقیر « لی مع اللّه » معاشرت و هدایت خلق و امثال آن شوند. و چون به محلّ قرب
شمارند و نسبت خطا و گناه و تقصیر به خود دهند، کما قیل:
.« حسنات الابرار، سیّئات المقرّبین »
و ایضا چون عظمت و جلال الهی در نظر بنده بیشتر ظاهر می شود و عجز و ضعف خود و عمل خود بر او بیشتر معلوم می
گردد، هر چند عبادت بیشتر می کند اعتراف به تقصیر زیاده می کند، و می داند که اعمال ممکنات قابل درگاه واهب خیرات
نیست و در برابر هیچ نعمت از نعمتهاي او نمی تواند بود، و ایضا چون به دیده بصیرت می بینند و می دانند که طاعات و
صفات حسنه و ترك معاصی ایشان از توفیق و عصمت پروردگار ایشان است و خود بدون عصمت او در معرض هر گناه
هستند، پس اگر گویند که منم آنکه گناه کردم و منم آنکه
خطا کردم ممکن است که مراد آن باشد که من آنم که اینها همه از من می آید اگر توفیق و عصمت تو نباشد.
و نظیر این مراتب در تفکر در احوال پادشاهان و امرا و خدمه و رعایاي ایشان ظاهر
ص: 161
می شود، زیرا که ملوك از رعایا و ملازمان به قدر قرب و منزلت ایشان و معرفت ایشان به بزرگی پادشاه خدمت از ایشان می
طلبند، و به این نسبت ایشان را مؤاخذه می نمایند، و از سایر رعایا جرمهاي بسیار می گذرانند به نادانی ایشان، و مقربان ایشان
را به اندك ترك ادائی آداب معاتبات و مؤاخذات می نمایند، بلکه اگر یک طرفه العین متوجه غیر او شوند در معرض
تنبیهات و تأدیبات بر می آورند، و بسا باشد که بعضی از ملوك یکی از مقربان خود را که شب و روز با او می باشد براي
مصلحت به خدمتی بفرستد و چون بازگردد و گریه کند و عجز کند، خود را به سبب این بعد و حرمان اضطراري مقصّر نماید؛
و بسیار است که یکی از مقربان براي اظهار نعمت و لطف آن پادشاه نسبت به خود، با نهایت فرمانبرداري می گوید که: سر تا
پا تقصیرم و خدمتم لایق شأن تو نیست، و اگر خدمتی کرده ام به لطف و توجه توست و منم عاصی و منم مق ّ ص ر و منم
گناهکار و شرمسار، یعنی اگر لطف تو نمی بود چنین می بودم. و در این مقام سخن بسیار است و ان شاء اللّه بعد ازین در
مقامات مناسبه بعضی از آنها مذکور می شود، و آنچه در این حدیث وارد شده است که این گناه صغیره بوده و پیش از
پیغمبري صادر
شد، و نهی از انواع شجره معلوم نبود، اینها ظاهرا موافق مذاهب مخالفین است و موافق اصول شیعه نیست، و ممکن است که بر
وجه تقیه مذکور شده باشد یا بر سبیل تنزّل، یا مراد از صغیره فعل مکروه بوده باشد، و این قسم مکروه بعد از پیغمبري بر ایشان
روا نباشد، و ارتکاب این قسم از مکروه به تسویل شیطان بوده باشد که با وجود قیام قرینه بر اینکه مراد نوع آن درخت بوده
است، و به احتمال اینکه نهی مخصوص آن درخت بوده باشد، ارتکاب آن مکروه نموده باشند. و بسط قول در این باب در
.«1» نموده ایم، هر که خواهد به آنجا رجوع نماید « بحار الانوار » کتاب
از حضرت امام رضا علیه السّلام پرسید که: آیا قائل هستی که «2» و در حدیث معتبر دیگر منقول است که: علی بن الجهم
پیغمبران معصومند؟ فرمود: بلی. پرسید: پس چه می گوئی
ص: 162
در قول خدا وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوي ؟ و چند آیه دیگر پرسید که بعد از این مذکور خواهد شد، فرمود: واي بر تو! از خدا
نمی داند تأویل قرآن را مگر خدا و آنها » : بترس و چیزهاي بد نسبت به پیغمبران خدا مده، بدرستی که حق تعالی می فرماید
.«1» « که راسخند در علم
امّا قول خدا وَ عَصی آدَمُ، پس بدرستی که خدا آدم را خلق کرده بود که حجت او باشد در زمین و خلیفه او باشد در
شهرهایش، و او را از براي بهشت خلق نکرده بود، و معصیت از آدم در بهشت بود نه در زمین براي اینکه تمام شود تقدیرهاي
امر خدا، پس چون او را به زمین
فرستاد و حجت و خلیفه خود گردانید، معصوم گردانید او را، چنانچه فرموده است إِنَّ اللَّهَ اصْ طَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ
«3» .«2» آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ
مؤلف گوید که: این حدیث نیز به حسب ظاهر موافق مذهب بعضی از علماي عامه است که پیغمبران را پیش از پیغمبري و
بعثت، معصوم نمی دانند، و ممکن است که مراد این باشد که چون بهشت براي آدم علیه السّلام خانه تکلیف نبود زیرا که او
را خلق کرده بود که در دنیا مکلف گرداند، پس در آنجا گناه و عصمت از گناه براي او نبود بلکه تکلیفهاي بهشت براي
ارشاد و مصلحت او بود که اگر چنین نکنید در بهشت خواهید ماند، یا نهی از کراهت بود و او را براي این به خود گذاشت و
از آن مکروه نگاه داشت زیرا که مصلحت در این بود که به زمین آید، و جامه هاي بهشت را از او کندن و عریان کردن و به
زمین فرستادن از براي اهانت و خواري نبود بلکه براي این بود که بعد از آن به زمین آید و آغاز توبه و تضرع و ندامت نماید
تا مرتبه او به اضعاف بسیار زیاده از سابق گردد، و آیه سابقه نیز اشعاري به این دارد که بعد از نسبت عصیان و غوایت، مرتبه
اجتبا و هدایت را براي آن حضرت اثبات نمود، و از اینها حکمتها براي واگذاشتن عاصیان نیز ظاهر می شود و لیکن عقلها را
در این مقام لغزشهاي بسیار هست، و عدم تفکر در اینها اولی و احوط است.
فصل چهارم در بیان فرود آمدن حضرت آدم و حوّا علیهما السّ لام به زمین و کیفیت آن و توبه ایشان، و سایر احوالی که بعد از فرود
آمدن بود تا هنگام وفات ایشان
از حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم
منقول است که: چون آدم علیه السّلام نافرمانی پروردگار خود کرد، منادي او را ندا کرد از نزد عرش که: اي آدم! بیرون رو از
جوار من، بدرستی که در جوار من نمی باشد کسی که نافرمانی من کند. پس حضرت آدم گریست و ملائکه گریستند، پس
حق تعالی جبرئیل را بسوي او فرستاد پس او را به زمین فروفرستاد سیاه شده، پس چون ملائکه او را به این حال مشاهده کردند
فریاد برآوردند و گریستند و صداي گریه ایشان بلند شد و گفتند: پروردگارا! خلقی آفریدي و از روح برگزیده خود در او
دمیدي و ملائکه را به سجده او درآوردي و به یک گناه سفیدي او را به سیاهی مبدّل کردي! پس ندا کرد منادي از آسمان
که: امروز براي پروردگار خود روزه بدار، پس روزه داشت، و آن روز سیزدهم ماه بود، ثلث سیاهی برطرف شد، پس روز
چهاردهم ماه ندا به او رسید که: روزه بدار امروز را براي پروردگار خود، پس روزه داشت، دو ثلث آن سیاهی برطرف شد،
ایّام » پس روز پانزدهم نیز به او ندا رسید و روزه داشت پس همه سیاهی از بدنش زایل شد، و به این سبب این روزها را
گفتند. « البیض
پس از آسمان منادي ندا کرد که: اي آدم! این سه روز را براي تو و فرزندان تو مقرر کردم که هر که در هر ماه این سه روز را
روزه دارد چنان باشد که تمام عمر را روزه گرفته
ص: 164
باشد، پس آدم از روي اندوه نشست و سر را در میان دو زانو گذاشت و گفت: اندوهگین و غمناك خواهم بود
تا امر خدا برسد، پس حق تعالی جبرئیل را بسوي او فرستاد و گفت:
اي آدم! چرا تو را اندوهناك و محزون می بینم؟ گفت: پیوسته چنین غمگین خواهم بود تا امر خدا برسد، جبرئیل گفت: من
.« حیّاك اللّه و بیّاك » ! رسول خدایم بسوي تو، و خدا تو را سلام می رساند و می گوید: اي آدم
چه معنی دارد؟ « بیّاك » را دانستم یعنی خدا تو را زنده بدارد پس « حیّاك اللّه » گفت: معنی
جبرئیل گفت: یعنی خدا تو را خندان گرداند.
پس آدم به سجده رفت و چون سر از سجده برداشت سر بسوي آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! حسن و جمال مرا زیاده
گردان. چون صبح شد ریش بسیار سیاهی بر روي او روئیده بود، دست بر آن زد و گفت: پروردگارا! این چیست؟ فرمود: این
.«1» لحیه است، زینت دادم تو را به این و فرزندان تو را تا روز قیامت
و به سند حسن منقول است از حضرت صادق علیه السّلام که: چون آدم از بهشت فرود آمد خط سیاهی در بدن او بهم رسید
در رویش از سر تا پا، پس حضرت آدم بسیار گریست و محزون گردید بر آنچه ظاهر شده بود در او، پس جبرئیل به نزد او
آمد و گفت: چه باعث شده است گریه تو را؟
گفت: این سیاهی که در بدنم ظاهر گردیده است.
جبرئیل گفت: برخیز و نماز کن که این وقت نماز اول است؛ چون نماز کرد سیاهی آمد تا سینه اش.
پس در وقت نماز دوم آمد و گفت: اي آدم! برخیز و نماز کن این وقت نماز دوم است؛ چون نماز کرد سیاهی فرود آمد تا
نافش.
پس آمد به نزد او در
وقت نماز سوم و گفت: برخیز اي آدم و نماز کن که وقت نماز سوم
ص: 165
است؛ چون نماز کرد سیاهی فرود آمد تا زانوهایش.
پس در وقت نماز چهارم آمد و گفت: اي آدم! برخیز و نماز کن که این وقت نماز چهارم است؛ چون نماز کرد سیاهی فرود
آمد تا پاهایش.
پس در وقت نماز پنجم آمد و گفت: اي آدم! برخیز و نماز کن که این وقت نماز پنجم است؛ چون نماز کرد همه سیاهی از
بدنش برطرف شد.
پس آدم حمد خدا کرد و ثنا گفت او را، پس جبرئیل گفت: اي آدم! مثل فرزندان تو در این نماز مانند مثل توست در این
سیاهی، هر که از فرزندان تو در هر روز و شب پنج نماز بکند، بیرون می آید از گناهانش چنانچه تو از این سیاهی بیرون
.«1» آمدي
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که فرمود: شخصی گذشت بر پدرم در اثناي طواف، پس دست بر
دوش پدرم زد و گفت: سؤال می کنم از تو از سه خصلت که نمی داند آنها را غیر تو و مرد دیگر، پس حضرت ساکت شد از
جواب او تا از طواف فارغ شد، پس به حجر اسماعیل آمد و دو رکعت نماز کرد و من با او بودم، چون فارغ شد فرمود:
کجاست آن که سؤال می کرد؟ پس آن مرد آمد و در پیش روي پدرم نشست و سؤالها کرد از جمله آنها آن بود که: ملائکه
چون رد کردند بر خدا در خلق آدم، و غضب کرد بر ایشان، چگونه راضی شد از ایشان؟
طواف «2» فرمود: ملائکه هفت سال
کردند در دور عرش و دعا می کردند و استغفار می کردند و سؤال می کردند که خدا از ایشان راضی شود، پس راضی شد از
ایشان بعد از هفت سال.
گفت: راست گفتی، مرا خبر ده که از آدم چگونه راضی شد؟
فرمود: چون آدم به زمین آمد در هند فرود آمد و سؤال کرد از پروردگارش این خانه را، پس امر کرد او را که بیاید به نزد
این خانه و هفت شوط طواف کند و برود به منا و
ص: 166
عرفات و جمیع مناسک حج را ادا نماید، پس از هند آمد به مکه و هر جا که قدم مبارکش بر آن واقع شد معموره شد و از
میان قدم تا قدمش صحراها شد که در آنها چیزي نیست، پس آمد به نزد خانه کعبه و هفت شوط طواف کرد و جمیع مناسک
را بجا آورد چنانچه خدا او را امر کرده بود، پس خدا قبول کرد توبه او را و او را آمرزید، پس طواف آدم هفت شوط شد
چون ملائکه در دور عرش هفت سال طواف کردند. پس جبرئیل گفت: گوارا باد تو را اي آدم که آمرزیده شدي و من سه
هزار سال پیش از تو طواف این خانه کردم، آدم گفت: پروردگارا! بیامرز مرا و ذرّیّت مرا بعد از من، حق تعالی فرمود: بلی هر
که ایمان آورد به من و به رسولان من از ایشان.
آن شخص گفت: راست گفتی، و رفت، پس پدرم گفت: این جبرئیل بود، آمده بود که معالم دین شما را به شما تعلیم نماید
.«1»
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:
طواف کرد آدم صد سال به دور خانه کعبه که نظر بسوي حوّا نمی کرد، و گریست بر بهشت آن قدر که بر دو طرف روي
مبارکش مثل دو نهر عظیم بهم رسید از اثر گریه او، پس جبرئیل آمد به نزد او و گفت:
پس چون گفت: حیّاك اللّه، اثر فرح و شادي بر رویش ظاهر شد و دانست که خدا از او راضی شده ،« حیّاك اللّه و بیّاك »
اللّهمّ اقلنی عثرتی » : است، و چون گفت: بیّاك، خندید و ایستاد بر در کعبه و جامه هایش از پوست شتر و گاو بود، پس گفت
حق تعالی فرمود که: بخشیدم لغزش تو را، و آمرزیدم گناه تو را، و ،« و اغفر لی ذنبی و اعدنی الی الدار الّتی اخرجتنی منها
.«2» بزودي تو را برمی گردانم به آن خانه که تو را از آن بیرون کردم، یعنی بهشت
و مخالفان روایت کرده اند به چندین سند از عبد اللّه بن عباس که گفت: سؤال نمودم از حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و
آله و سلم از کلماتی که حضرت آدم علیه السّلام تلقّی نمود از پروردگارش و به
ص: 167
سبب آن توبه اش مقبول شد؟ فرمود: سؤال کرد بحقّ محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام که البته توبه مرا
و ،«2» و بر این مضمون احادیث بسیار از طریق عامه و خاصه منقول است .«1» قبول کنی، پس حق تعالی توبه اش را قبول کرد
بعضی از آنها بعد از این در کتاب امامت خواهد آمد ان شاء اللّه تعالی.
و به سندهاي دیگر علماي جانبین از ابن عباس روایت کرده اند که: چون حق تعالی حضرت
الحمد للّه ربّ » : آدم علیه السّلام را خلق کرد و از روح خود در آن دمید، عطسه کرد، پس حق تعالی او را الهام کرد که گفت
پس چون ملائکه او را سجده کردند گفت: پروردگارا! آیا خلقی ،« یرحمک ربّک » : پس به او گفت پروردگارش ،« العالمین
آفریده اي که محبوبتر باشد بسوي تو از من؟ پس جواب داده نشد. پس بار دیگر سؤال کرد، جواب داده نشد. پس چون مرتبه
سوم سؤال کرد، حق تعالی فرمود که: بلی، و اگر ایشان نبودند تو را خلق نمی کردم. گفت: پروردگارا! پس ایشان را به من
بنما. حق تعالی وحی نمود بسوي ملائکه حجب که حجابها را بردارند، چون حجابها برداشته شد پنج شبح در پیش عرش دید،
گفت: پروردگارا! کیستند ایشان؟ فرمود که: اي آدم! این محمد پیغمبر من است، و این علی امیر المؤمنین است پسر عمّ پیغمبر
من و وصیّ او، و این فاطمه است دختر پیغمبر من، و این دو شبح حسن و حسین اند پسران علی و فرزندان پیغمبر من، و فرمود:
اي آدم! ایشان فرزندان تواند. پس شاد شد به این، و چون مرتکب آن خطیئه شد گفت: پروردگارا! سؤال می کنم از تو
بمحمد و علی و فاطمه و حسن و حسین که البته مرا بیامرزي، پس به این سبب خدا او را آمرزید، و این است تفسیر آن آیه
محمّد رسول اللّه و علیّ » پس چون به زمین آمد انگشتري ساخت و بر آن نقش کرد ،«3» فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ
.«4» و کنیه آدم علیه السّلام ابو محمد بود ،« امیر المؤمنین
ص: 168
و به سند صحیح از
حضرت صادق علیه السّلام منقول است که آدم علیه السّلام گفت: پروردگارا! به حقّ محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین
علیهم السّلام سوگند می دهم تو را که توبه مرا قبول نمایی، حق تعالی به او وحی کرد که: اي آدم! چه می دانی محمد را؟
.«1» « محمّد رسول اللّه علیّ امیر المؤمنین » گفت: چون مرا خلق کردي سر بالا کردم پس دیدم که در عرش نوشته بود
و به سند صحیح دیگر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است: کلماتی که آدم علیه السّلام به آنها تکلّم کرد و توبه اش
اللّهمّ لا اله الّا انت سبحانک و بحمدك انّی عملت سوء و ظلمت نفسی فاغفر لی انّک انت التّوّاب » : مقبول شد این کلمات بود
.«2» « الرّحیم لا اله الّا انت سبحانک و بحمدك انّی عملت سوء و ظلمت نفسی فاغفر لی انّک انت خیر الغافرین
و در حدیث معتبر دیگر منقول است که: چون از خواب بیدار شوي بگو آن کلمات را که حضرت آدم تلقّی نمود از
سبّوح قدّوس ربّ الملائکه و الرّوح سبقت رحمتک غضبک لا اله الّا انت انّی ظلمت » : پروردگارش، و آن کلمات این است
.«3» « نفسی فاغفر لی و ارحمنی انّک انت التّوّاب الرّحیم الغفور
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی عرض کرد بر آدم علیه السّلام ذرّیّت او را در میثاق،
پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر او گذشت و تکیه نموده بود بر امیر المؤمنین علیه السّلام، و حضرت فاطمه علیها
السّلام از عقب ایشان می آمد، و حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السّلام
از عقب او می آمدند، حق تعالی فرمود: اي آدم! زنهار که نظر حسد بسوي ایشان مکن که تو را از جوار خود فرو می فرستم.
پس چون خدا او را در بهشت ساکن گردانید ممثّل شدند براي او محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام، پس
نظر کرد به ایشان به حسد، پس عرض شد بر او ولایت ایشان و آن قبول که سزاوار بود نکرد، پس بهشت برگهاي خود را بر
او ریخت. پس چون توبه کرد بسوي خدا از حسد و اقرار کامل به ولایت ایشان نمود و دعا کرد بحقّ محمد و علی و فاطمه و
حسن و حسین علیهم السّلام،
ص: 169
.«1» حق تعالی او را آمرزید، و اینهاست آن کلمات که تلقّی نمود از پروردگار خود
و به سند معتبر از امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: آن کلمات آن بود که گفت:
پروردگارا! سؤال می کنم بحقّ محمد که توبه مرا قبول کنی، حق تعالی فرمود: محمد را چه می شناسی؟ گفت: دیدم او را که
.«2» نوشته بود در سراپرده بزرگ تو در وقتی که من در بهشت بودم
مؤلف گوید که: منافاتی میان این روایتها نیست زیرا که ممکن است اینها همه واقع شده باشد و همه در قبول توبه آن حضرت
دخل داشته باشند.
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که بسیار گریه کنندگان پنج نفرند:
آدم و یعقوب و یوسف و حضرت فاطمه و امام زین العابدین علیهم السّلام. پس آدم آن قدر بر بهشت گریست که در دو
.«3» طرف رویش مانند رودخانه ها بهم رسید
و از حضرت رسول صلّی اللّه
.«4» علیه و آله و سلم منقول است که: حضرت آدم در روز جمعه بر زمین آمد
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون خدا حضرت آدم را از بهشت به زمین فرستاد صد و
بیست درخت با او به زمین فرستاد؛ چهل درخت از آنها بود که اندرون و بیرونش را هر دو می توانست خورد، و چهل تا از
آنها بود که اندرونش را می توانست خورد و بیرونش را می بایست انداخت، و چهل تا از آنها بود که بیرونش را می توان
.«5» خورد و اندرونش را می بایست انداخت، و جوالی با خود به زمین آورد که در آن تخم هر چیز بود
از حضرت امام رضا علیه السّلام سؤال نمود که: «6» به سند معتبر منقول است که ابن ابی بصیر
ص: 170
چگونه بود اول بوي خوش؟
فرمود: چه می گویند آنها که نزد شمایند در این؟
گفت: می گویند که: چون آدم فرود آمد در زمین هند و گریست بر مفارقت بهشت، آب دیده اش جاري شد، پس ریشه ها
شد در زمین و از آن بوهاي خوش بهم رسید.
حضرت فرمود: چنین نیست که ایشان می گویند و لیکن حوّا گیسوهاي خود را از برگهاي درختان بهشت خوشبو کرده بود، و
چون به زمین فرود آمد بعد از آنکه به معصیت مبتلا شده بود خون حیض دید، پس مأمور شد که غسل کند، چون گیسوهاي
.«1» خود را گشود حق تعالی بادي فرستاد که آن برگهاي بهشتی را متفرق گردانید و رسانید به هر جا که خدا می خواست
و به سندهاي معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: کوه صفا را براي این
صفا نامیدند که مصطفی و برگزیده یعنی آدم بر آن فرود آمد، پس از براي کوه نامی از نام آدم علیه السّلام اشتقاق کردند،
و حضرت حوّا بر کوه مروه فرود ؛«2» چنانچه حق تعالی می فرماید که إِنَّ اللَّهَ اصْ طَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ
.«3» آمد، و آن را مروه نامیدند زیرا که مرئه بر آن فرود آمد، پس از براي کوه نامی از نام زن اشتقاق کردند
و به سند معتبر منقول است: مردي از اهل شام از امیر المؤمنین علیه السّلام سؤال نمود که:
می گویند، و آدم علیه السّلام از «4» « سراندیب » گرامیترین وادي ها بر روي زمین کدام است؟ فرمود: وادیی است که او را
.«5» آسمان به آن وادي فرود آمد
مترجم گوید که: احادیث در تعیین محلّ نزول آدم و حوّا علیهما السّلام مختلف است، بسیاري از احادیث معتبره دلالت می
کند بر اینکه آدم بر صفا و حوّا بر مروه نازل شده اند، و
ص: 171
بسیاري از اخبار دلالت بر این می کند که در هند فرود آمدند، و مشهور میان عامّه آن است که آدم بر کوهی فرود آمد در
می گفتند و حوّا در جدّه فرود آمد، پس بعید نیست که اخبار هند محمول بر تقیّه باشد، و «1» « نود » که آن را « سراندیب »
محتمل است که اول در هند نازل شده باشند و بعد از دخول مکه بر صفا و مروه قرار گرفته باشند، چنانچه به سند معتبر از
بکیر منقول است که حضرت صادق علیه السّلام از او پرسید که: آیا می دانی که حجر الاسود چه بوده است؟ بکیر گفت: نه.
فرمود: ملک عظیمی بود از
عظماي ملائکه نزد خداوند عالمیان، پس چون حق تعالی از ملائکه پیمان گرفت اول کسی که ایمان آورد و اقرار کرد آن
ملک بود، پس خدا او را امین خود گردانید بر جمیع خلقش، پس میثاق را سپرد نزد او و امر کرد خلق را که هر سال نزد او
تازه کنند اقرار را به حج کردن؛ پس چون آدم نافرمانی کرد و او را از بهشت بیرون کردند فراموش کرد از عهد و میثاقی که
خدا بر او و فرزندانش از براي محمد و وصیّ او گرفته بود و مبهوت و حیران گردید، پس چون توبه آدم مقبول شد حق تعالی
گردانید آن ملک را به صورت درّ سفیدي و او را از بهشت بسوي آدم انداخت و او در زمین هند بود، پس چون او را دید
انس گرفت بسوي او و او را نمی شناخت زیاده از اینکه آن جوهري است، پس خدا آن سنگ را به سخن درآورد و گفت:
اي آدم! آیا مرا می شناسی؟ گفت: نه. گفت: بلی می شناسی و لیکن شیطان بر تو مستولی شد و یاد پروردگار تو را از خاطر
تو فراموش کرد، و برگردید به همان صورت که اول داشت در وقتی که در بهشت بود با آدم، و گفت به آدم که: کجا رفت
آن عهد و میثاق؟ پس آدم برجست بسوي او و به یادش آمد آن میثاق و گریست و خاضع شد از براي او و بوسید او را و تازه
کرد اقرار به عهد و میثاق را، پس حق تعالی جوهر حجر را باز برگردانید به درّ سفید صافی که نور از او
ساطع بود، پس حضرت آدم آن را بر دوش خود گرفت براي اجلال و تعظیم او و هرگاه که او تنگ می آمد جبرئیل از او می
گرفت و برمی داشت تا آنکه آن را به مکه آوردند، و پیوسته در مکه به او انس می گرفت و نزد او اقرار تازه می کرد در هر
شب و
ص: 172
روز، پس چون حق تعالی جبرئیل را به زمین فرستاد که کعبه را بنا کند نازل شد میان رکن حجر الاسود و در خانه و در همین
موضع ظاهر شد براي آدم در هنگامی که پیمان و میثاق از او گرفت، و در همین موضع میثاق را به آن ملک سپردند، پس به
این سبب حجر را در همین رکن نصب کردند و آدم را دور کردند از جاي خانه کعبه بسوي صفا و حوّا را بسوي مروه و حجر
را در این رکن گذاشتند، پس حضرت آدم تکبیر و تهلیل و تمجید خدا کرد، پس به این سبب سنّت جاري شد که در صفا رو
.«1» بگویند « اللّه اکبر » به جانب رکنی کنند که در آن حجر هست و
و در حدیث معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که: آدم را از بهشت فرود آوردند بر صفا و حوّا را بر مروه، و حوّا در
بهشت مشاطگی کرده بود و گیسوي خود را بافته بود، چون به زمین آمد گفت: من چه امید دارم از این زینت و مشاطگی و
حال آنکه من غضب کرده پروردگارم. پس گیسوهاي خود را گشود، و از گیسوهاي او بوي خوشی که به آن در بهشت
مشاطگی کرده بود پهن شد پس
.«2» باد آن را برداشت و اثرش را در هند انداخت، پس به این علت بوهاي خوش در هند بهم رسید
و در حدیث دیگر فرمود که: چون گیسوي خود را گشود، حق تعالی بادي فرستاد که بوي خوش که در گیسوي او بود
.«3» برداشت و بر مشرق و مغرب زمین وزید
و به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم پرسیدند: حق
تعالی سگ را از چه چیز خلق کرد؟
فرمود: او را خلق کرد از آب دهان شیطان.
گفتند: چگونه بود این یا رسول اللّه؟
فرمود: چون حق تعالی آدم و حوّا را به زمین فرستاد بر زمین، افتادند مانند دو جوجه اي که لرزند، پس ابلیس ملعون دوید
بسوي درندگان که پیش از آدم در زمین بودند
ص: 173
و گفت: دو مرغ از آسمان به زمین افتادند که کسی از ایشان بزرگتر مرغی ندیده است، بیائید و بخورید اینها را؛ پس
درندگان با او دویدند و ابلیس ایشان را تحریص می کرد و صدا می زد و وعده می داد ایشان را که مسافت نزدیک است؛
پس، از تعجیل گفتار از دهانش آبی به زمین افتاد، پس خدا از آب دهان او دو سگ خلق کرد یکی نر و دیگري ماده، پس
سگ نر در هند نزد آدم ایستاد و سگ ماده در جدّه نزد حوّا ایستاد و نگذاشتند درندگان را که نزدیک ایشان بیایند، و از آن
.«1» روز درندگان دشمن سگ و سگ دشمن ایشان گردید
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: مکث آدم و
حوّا علیهما السّلام در بهشت تا بیرون آمدن هفت ساعت بود از ساعتهاي ایّام دنیا تا خوردند از درخت، پس خدا ایشان را در
همان روز به زمین فرستاد، پس آدم گفت: پروردگارا! پیش از آنکه مرا خلق کنی این گناه و هر چه بر من واقع خواهد شد
مقدّر کرده بودي یا اینکه این کاري است که بر من مقدّر نکرده بودي و شقاوت من بر من غالب شد و این از من صادر شد؟
حق تعالی فرمود: اي آدم! من تو را آفریدم و تعلیم کردم که تو را و جفت تو را در بهشت ساکن می گردانم، و به نعمت من و
قوّت و جوارحی که من به تو داده ام قوّت یافتی بر معصیت من، و از دیده من پنهان نبودي و علم من احاطه به فعل تو نموده
بود.
گفت: پروردگارا! تو را است حجت بر من.
حق تعالی فرمود که: تو را آفریدم و صورت تو را درست کردم و ملائکه را امر به سجده تو کردم و نام تو را در آسمانهاي
خود بلند کردم و ابتدا کردم به کرامت تو و تو را در بهشت خود ساکن گردانیدم و نکردم اینها را مگر براي خوشنودي من از
تو، و براي اینکه تو را امتحان کنم به این بی آنکه عملی کرده باشی که مستوجب اینها شده باشی نزد من.
آدم گفت: پروردگارا! خیر از توست و شر از من است.
حق تعالی فرمود که: اي آدم! منم خداوند کریم، خلق کردم خیر را پیش از شر، و خلق
ص: 174
کردم رحمت خود را پیش از غضب خود، و مقدّم داشتم گرامی داشتن را
پیش از خوار گردانیدن، و مقدّم گردانیدم حجت تمام کردن را پیش از عذاب کردن، اي آدم! آیا نهی نکردم تو را از آن
درخت و نگفتم که شیطان دشمن تو و زوجه توست؟ و شما را حذر نفرمودم پیش از آنکه داخل بهشت شوید و نگفتم به شما
که اگر از آن درخت بخورید از ستمکاران بر نفس خود و عاصی من خواهید بود؟ اي آدم! مجاور من نمی باشد در بهشت
عاصی و ظالم.
گفت: بلی اي پروردگار من، حجت تو بر ما تمام است، ستم کردیم بر نفس خود و نافرمانی کردیم، و اگر نیامرزي ما را و
رحم نکنی، از زیانکاران خواهیم بود. پس چون اقرار کردند براي خداي خود به گناه خود و اعتراف کردند که حجت خدا بر
ایشان تمام است، تدارك کرد ایشان را رحمت خداوند رحمان و رحیم و توبه ایشان را قبول کرد و فرمود: اي آدم! پائین رو
تو و جفت تو بسوي زمین، اگر اصلاح کار خود بکنید شما را به اصلاح آورم، و اگر از براي من کار کنید شما را قوّت دهم،
و اگر خود را در معرض خشنودي من درآورید مسارعت نمایم به خشنودي شما، و اگر از من خایف باشید شما را ایمن
گردانم از غضب خود.
پس آدم و حوّا گریستند و گفتند: پروردگارا! پس ما را یاري کن که خود را به اصلاح آوریم و عمل نمائیم به آنچه تو را از
ما خشنود می گرداند.
حق تعالی فرمود: هرگاه بدي بکنید توبه کنید بسوي من تا توبه شما را قبول کنم، و منم بسیار توبه قبول کننده و مهربان.
آدم گفت: پروردگارا! پس ما
را پائین بر به رحمت خود بسوي محبوبترین بقعه ها بسوي تو. پس خدا وحی نمود بسوي جبرئیل که: ایشان را پائین بر بسوي
شهر با برکت مکه؛ پس جبرئیل ایشان را آورد و آدم را بر صفا گذاشت و حوّا را بر مروه، پس هر دو بر پا ایستادند و سر به
آسمان بلند کردند و صدا به گریه در درگاه خدا بلند کردند و گردنهاي خود را به خضوع کج کردند، پس ندا از جانب خدا
به ایشان رسید که: چرا گریه می کنید بعد از آنکه من از شما راضی شدم؟ گفتند: پروردگارا! گناه ما به گریه درآورده است
ما را،
ص: 175
و آن ما را از جوار پروردگار خود بیرون کرد، و از ما مخفی شد تسبیح و تقدیس ملائکه تو، و عورتهاي ما بر ما ظاهر شد، و
گناه ما ما را مضطر گردانید به زراعت دنیا و خوردن و آشامیدن دنیا، و وحشت شدیدي ما را بهم رسیده است از جدائی که
در میان ما انداخته اي.
پس خداوند رحمان و رحیم ایشان را رحم کرد و وحی نمود بسوي جبرئیل که: منم خداوند رحمان و رحیم و رحم کردم آدم
و حوّا را چون شکایت کردند بسوي من، پس ببر بسوي ایشان خیمه اي از خیمه هاي بهشت و تعزیه بگو و صبر فرما ایشان را
بر مفارقت بهشت، و جمع کن میان آدم و حوّا در آن خیمه، که من رحم کردم ایشان را براي گریه ایشان و وحشت و تنهائی
ایشان، و نصب کن براي ایشان خیمه را بر آن بلندي که در میان کوههاي مکه است، یعنی جاي خانه
کعبه و پی هاي آن که پیشتر ملائکه بلند کرده بودند.
پس جبرئیل خیمه را آورد و آن مساوي ارکان و پی هاي کعبه بود و در آنجا برپا کرد، و آدم را از صفا و حوّا را از مروه فرود
آورد و هر دو را در میان خیمه جا داد، و عمود خیمه از یاقوت سرخ بود، پس نور و روشنی آن عمود جمیع کوههاي مکه و
حوالی آنها را روشن کرد، و آن روشنی از هر طرف به قدر حرم ممتد شد، پس به این سبب حرم محترم شد از براي حرمت
خیمه و عمود چون از بهشت بودند، و به این سبب حق تعالی حسنات را در حرم مضاعف گردانید، و گناهان را نیز در آنجا
مضاعف گردانید. و طنابهاي خیمه را که از اطراف آن کشیدند به قدر مسجد الحرام بود، و میخهایش از شاخه هاي بهشت
و طنابهایش از بافتهاي ارغوانی بهشت بود. ،«1» بود، و به روایت دیگر از طلاي خالص بهشت بود
پس خدا وحی کرد به جبرئیل که: فروفرست بر خیمه هفتاد هزار ملک را که آن را حراست نمایند از متمرّدان جن، و مونس
آدم و حوّا باشند، و طواف کنند بر دور خیمه از براي تعظیم خیمه و کعبه. پس نازل شدند ملائکه و نزد خیمه می بودند و آن
را حراست می نمودند از شیاطین متمرّد و عاتیان، و طواف می کردند در دور ارکان خانه و خیمه هر روز و هر شب، چنانچه
در آسمان دور بیت المعمور طواف می کردند، و ارکان کعبه در
ص: 176
زمین برابر بیت المعمور است که در آسمان است. پس حق تعالی وحی کرد
بعد از این بسوي جبرئیل که: برو بسوي آدم و حوّا و ایشان را دور کن از موضع پی هاي خانه من که می خواهم گروهی از
ملائکه را به زمین فرستم که بلند کنند خانه مرا از براي ملائکه و سایر خلق من از فرزندان آدم.
پس جبرئیل بر آدم و حوّا نازل شد و ایشان را از خیمه بیرون کرد و از جاي خانه کعبه دور کرد، و خیمه را از آن مکان
برداشت و آدم را بر صفا و حوّا را بر مروه گذاشت و خیمه را به آسمان برد. پس آدم و حوّا گفتند: اي جبرئیل! آیا به غضب
خدا ما را از آن مکان دور کردي و جدائی میان ما انداختی؟ یا از روي خشنودي خدا که چنین براي ما مصلحت دانسته و
مقدّر ساخته است؟
جبرئیل گفت: به خشم و غضب نبود و لیکن از جناب حق کسی سؤال نمی توان کرد از آنچه کند، اي آدم! بدرستی که هفتاد
هزار ملک که خدا به زمین فرستاد که مونس تو باشند و طواف کنند دور پی هاي خانه و خیمه از خدا سؤال کردند که به
جاي خیمه خانه اي براي ایشان بنا کند محاذي بیت المعمور که در دور آن طواف کنند چنانچه در آسمان در دور بیت
المعمور طواف می کردند، پس خدا وحی نمود به من که تو و حوّا را از آنجا دور کنم و خیمه را به آسمان برم.
آدم گفت: راضی شدم به تقدیر خداي و امرش که در ما جاري است، پس آدم بر صفا و حوّا بر مروه می بودند، پس آدم را
از مفارقت حوّا وحشت عظیم و اندوه بسیار
حاصل شد، و از صفا فرود آمد و متوجه مروه شد از شوق به حوّا که بر او سلام کند، و در میان صفا و مروه وادیی بود که آدم
در وقتی که در بالاي صفا بود حوّا را می دید، چون به وادي رسید مروه و حوّا از نظر او غایب شد، پس در وادي دوید که
مبادا راه را گم کرده باشد. پس چون از وادي بالا آمد و مروه را دید، دویدن را ترك کرد و به مروه بالا رفت و بر حوّا سلام
کرد، پس هر دو رو به جانب کعبه کردند و نظر کردند که آیا پی هاي خانه بلند شده است، و از خدا سؤال کردند که ایشان
را به مکان خود برگرداند، تا از مروه پائین آمد و نظر کرد و متوجه صفا شد و بر صفا ایستاد و رو به جانب کعبه کرد و دعا
کرد، پس باز مشتاق شد به حوّا و از
ص: 177
صفا فرود آمد و متوجه مروه شد به همان طریق سابق، تا آنکه سه مرتبه رفت و سه مرتبه برگشت. و چون به صفا برگشت دعا
کرد که خدا میان او و زوجه اش حوّا جمع کند، و حوّا نیز چنین دعا کرد، پس خدا در آن ساعت دعاي هر دو را مستجاب
کرد، و آن وقت زوال شمس بود. پس جبرئیل به نزد آدم آمد و او بر صفا ایستاده بود رو به جانب کعبه و دعا می کرد، پس
جبرئیل گفت: فرود آي اي آدم از صفا و ملحق شو به حوّا، پس آدم از صفا فرود آمد و رفت بسوي مروه
مثل آن مرتبه هاي دیگر، و به کوه مروه بالا رفت و خبر داد حوّا را به آنچه جبرئیل خبر داده بود، پس هر دو شادي کردند
شادي بسیار و حمد و شکر خدا بجا آوردند، پس به این سبب مقرر شد که هفت شوط میان صفا و مروه به نحوي که آدم علیه
السّلام کرد طواف کنند.
پس جبرئیل آمد و ایشان را خبر کرد که حق تعالی ملائکه را فرستاده است به زمین که پی هاي خانه محترم خدا را به سنگی
از صفا و سنگی از مروه و سنگی از طور سینا و سنگی از جبل السلام که نجف اشرف است بلند کنند، پس وحی نمود خدا به
جبرئیل که: بنا کن این خانه را و تمام کن، پس کند جبرئیل آن چهار سنگ را به امر خدا از جاهاي آنها به بالهاي خود و
گذاشت در هر جا که خدا امر کرده بود در رکنهاي خانه بر آن پی ها که خداوند جبار مقدّر فرمود و نشانهایش را نصب
کرد، پس وحی کرد به جبرئیل که: این خانه را تمام کن به سنگی که به امانت در کوه ابو قبیس سپرده شده است، یعنی حجر
الاسود، و دو درگاه براي آن قرار ده: یکی از جانب مشرق و دیگري از جانب مغرب. پس چون فارغ شدند ملائکه بر دور آن
طواف کردند، پس چون آدم و حوّا نظر کردند بسوي ملائکه که بر دور خانه طواف می کنند رفتند و هفت شوط دور خانه
طواف کردند و بیرون آمدند که طلب کنند چیزي که بخورند، و این در همان روز بود که به زمین آمده بودند
.«1»
و به سند موثق از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: آدم در صفا چهل صباح در سجده ماند که می گریست بر
بهشت و بر بیرون آمدن از جوار خدا، پس جبرئیل بر او نازل
ص: 178
شد و گفت: اي آدم چرا گریه می کنی؟
گفت: چون گریه نکنم و حال آنکه خدا مرا از جوار خود بیرون کرد و به دنیا فرستاد.
گفت: اي آدم! توبه کن بسوي خدا.
گفت: چگونه توبه کنم؟
پس حق تعالی بر او قبّه اي از نور فرستاد در موضع کعبه، که نورش ساطع گردید در کوههاي مکه به قدر حرم، پس خدا امر
کرد جبرئیل را که نشانها بر دور حرم بگذارد؛ پس روز هشتم ذیحجه جبرئیل آمد به نزد آدم علیه السّلام و گفت: برخیز، و او
را از حرم بیرون برد و امر کرد او را که غسل بکند و احرام ببندد، و کیفیت احرام و تلبیه را تعلیم او نمود، و بیرون آمدنش از
بهشت در روز اول ذي القعده بود، پس او را در روز هشتم ذیحجه بعد از احرام به منی برد و شب در منی ماندند، و چون
صبح شد بیرون برد او را بسوي عرفات، چون ظهر روز عرفه شد امر کرد او را به قطع کردن تلبیه و غسل کردن، و چون از نماز
عصر فارغ شد جبرئیل امر کرد او را که بایستد در عرفات و تعلیم او نمود آن کلمات را که تلقّی نمود از پروردگارش، و آن
سبحانک اللّهمّ و بحمدك لا اله الّا انت عملت سوء و ظلمت نفسی و اعترفت بذنبی فاغفر لی انّک انت » : کلمات این دعاست
الغفور الرّحیم، سبحانک اللّهمّ و بحمدك لا اله الّا انت عملت سوء و ظلمت نفسی و اعترفت بذنبی فاغفر لی انّک انت خیر
الغافرین، سبحانک اللّهمّ و بحمدك لا اله الّا انت عملت سوء و ظلمت نفسی و اعترفت بذنبی فاغفر لی انّک انت التّوّاب
.« الرّحیم
پس چنین ایستاده ماند و دستها بسوي آسمان بلند کرده بود و تضرع به درگاه خدا می نمود و می گریست؛ چون آفتاب
فرورفت آدم را برگردانید به مشعر و شب در آنجا ماند، چون صبح شد ایستاد بر کوه مشعر الحرام و خدا را خواند به کلمه اي
چند و خدا توبه اش را قبول کرد، پس جبرئیل او را آورد به منی و امر کرد او را که سر بتراشد، پس برگردانید او را بسوي
مکه؛ و چون به نزد جمره اولی رسید شیطان بر سر راه او آمد و گفت:
اي آدم! اراده کجا داري؟ پس جبرئیل امر کرد آدم را که هفت سنگ بر او بیندازد و با هر سنگی اللّه اکبر بگوید، چون چنین
کرد شیطان رفت؛ و نزد جمره ثانیه باز بر سر راه آدم
ص: 179
آمد، پس جبرئیل گفت که: باز او را به هفت سنگ بزن، و او را به هفت سنگ زد و با هر سنگ اللّه اکبر گفت؛ پس شیطان
رفت و نزد جمره ثالثه پیدا شد، و به امر جبرئیل هفت سنگ بسوي او انداخت و با هر سنگ اللّه اکبر گفت، پس شیطان رفت
و جبرئیل گفت: بعد از این هرگز او را نخواهی دید.
پس جبرئیل آدم را آورد بسوي کعبه و امر کرد او را که هفت شوط طواف کند،
پس به او گفت: خدا توبه تو را قبول کرد و زنت بر تو حلال شد.
ملاقات کردند و گفتند: اي آدم! حجّ تو مقبول باد، بدرستی که ما « ابطح » پس آدم چون حجّش را تمام کرد ملائکه او را در
.«1» پیش از تو به دو هزار سال حجّ این خانه کرده ایم
.«2» و در حدیث صحیح از آن حضرت منقول است که ملائکه این سخن را به او گفتند در وقتی که از عرفات روانه شد
رسید جبرئیل به او گفت: در اینجا اقرار به « مستجار » و در حدیث حسن دیگر فرمود که: چون آدم طواف خانه کعبه کرد و به
گناه خود بکن، پس آدم گفت: پروردگارا! هر عمل کننده را مزدي هست، مزد عمل من چیست؟ حق تعالی وحی نمود به او
.«3» که: اي آدم! هر که از فرزندان تو به این مکان بیاید و اقرار به گناهان خود بکند او را می آمرزم
و به سند صحیح از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: چون حضرت آدم کعبه را بنا کرد و طواف کرد بر
دور کعبه و گفت: هر عمل کننده را مزدي هست و من عمل کرده ام، پس وحی رسید به او که: اي آدم! سؤال کن، گفت:
خداوندا! گناه مرا بیامرز، وحی رسید به او که: آمرزیده شدي اي آدم، گفت: ذرّیّت مرا نیز بعد از من بیامرز، وحی رسید به او
.«4» که: اي آدم! هر که از ایشان اقرار به گناه خود کند چنانچه تو کردي، می آمرزم او را
ص: 180
و در روایتی مذکور است که: چون فرزندان و فرزندزادگان آدم علیه السّلام بسیار شدند روزي
نزد آن حضرت نشسته بودند و سخن می گفتند و آن حضرت ساکت بود، گفتند: اي پدر! چرا سخن نمی گوئی؟ گفت: اي
فرزندان من! چون حق تعالی مرا از جوار خود بیرون کرد، عهد کرد بسوي من و فرمود: سخن کم بگو تا برگردي به جوار من
.«1»
و به سند معتبر از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام منقول است که: چون آدم و حوّا علیهما السّلام مرتکب ترك اولی
شدند ایشان را از بهشت بیرون کرد و آدم را به صفا و حوّا را به مروه فرستاد، و به این سبب صفا را صفا گفتند که آدم
مصطفی و برگزیده بر آن فرود آمد، و مروه را مروه گفتند چون مرئه بر آن فرود آمد، پس آدم گفت: جدائی میان من و حوّا
نینداخته اند مگر براي اینکه او بر من حلال نیست، و اگر بر من حلال می بود با من بر صفا نازل می شد، پس آدم دوري می
کرد از حوّا و روزها نزد او می آمد بر مروه و با او سخن می گفت، و چون شب می شد و می ترسید که شهوت بر او غالب
شود برمی گشت به صفا و شب در آنجا می ماند، و آدم مونسی بغیر از حوّا نداشت، و به این سبب زنان را نساء گفتند.
و چون حوّا انیس آدم بود در وقتی که خدا با او سخن نمی گفت و رسولی به نزد او نمی فرستاد پس خدا منت گذاشت و
انعام کرد بر او به توبه، و تعلیم او نمود کلمه اي چند را، پس چون تکلّم نمود به آنها توبه اش را قبول کرد و جبرئیل را بسوي
او فرستاد و گفت:
السلام علیک اي آدم
توبه کننده از خطیئه خود، و صبرکننده بر بلیّه خود، بدرستی که حق تعالی مرا بسوي تو فرستاده است که تعلیم تو کنم
ابري بر او فرستاد که سایه «2» [ مناسکی را که به آنها پاك شوي، پس دستش را گرفت و برد بسوي جاي خانه کعبه، و [خدا
افکند بر جاي کعبه، و آن ابر محاذي بیت المعمور بود، پس جبرئیل گفت: اي آدم! خط بکش بر دور سایه آن ابر که بزودي
بیرون خواهد آمد از براي تو خانه اي از بلور که قبله تو و قبله فرزندان تو باشد بعد از تو. چون آدم خط کشید خدا از براي او
از زیر ابر خانه اي
ص: 181
بیرون آورد از بلور، و حجر الاسود را فرستاد و آن را از شیر سفیدتر و از آفتاب نورانی تر بود، و از براي این سیاه شد که
مشرکان بر آن دست مالیدند، پس از نجاست مشرکان حجر سیاه شد.
و امر کرد جبرئیل آدم را که حج کند و طلب آمرزش کند از گناه خود نزد جمیع مشاعر، و خبر داد او را که خدا آمرزید تو
را، و او را امر کرد که سنگریزه هاي جمره ها را از مشعر الحرام بردارد. پس چون به موضع جمره ها رسید، شیطان بر سر راه او
آمد و گفت:
اي آدم! اراده کجا داري؟ پس جبرئیل گفت: با او سخن مگو و او را به هفت سنگ بزن و با هر سنگی اللّه اکبر بگو، پس آدم
چنین کرد تا از رمی جمرات فارغ شد، و پیشتر او را امر کرده بود که قربانی به درگاه خدا بیاورد، یعنی هدي بکشد، و امر
کرد او را که سر بتراشد براي تواضع و شکستگی نزد خدا، پس امر کرد او را که هفت شوط دور خانه کعبه طواف کند و
هفت شوط سعی کند میان صفا و مروه که ابتدا کند به صفا و ختم کند به مروه، پس بعد از آن هفت شوط دیگر دور خانه
کعبه طواف کند، و این طواف نساء است که هیچ محرمی را حلال نیست که جماع کند با زنان تا این طواف را نکند.
پس چون آدم علیه السّلام همه اعمال را بجا آورد جبرئیل به او گفت که: حق تعالی گناه تو را آمرزید و توبه تو را قبول کرد
.«1» و زوجه تو را از براي تو حلال کرد، پس برگشت آدم آمرزیده و توبه اش قبول شده و زنش بر او حلال شده
و به سند معتبر منقول است که حضرت صادق علیه السّلام طواف کرد و دو رکعت نماز در میان در خانه و حجر الاسود بجا
.«2» آورد و فرمود: توبه آدم علیه السّلام در اینجا قبول شد
و به روایت معتبر دیگر منقول است که از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام پرسیدند که:
چون حضرت آدم علیه السّلام حج کرد از چه چیز سر او را تراشیدند؟ فرمود: جبرئیل یاقوتی از بهشت آورد، چون بر سر او
.«3» مالید، موها از سرش ریخت
ص: 182
و به سند موثق از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون حضرت آدم علیه السّلام به زمین هند فرود آمد پس حجر
الاسود بسوي او افتاد بر زمین و آن یاقوت سرخی بود در پیش عرش، چون آدم علیه السّلام آن را
بر زمین دید شناخت و بر روي آن افتاد و بوسید، پس آن را برداشت و آورد بسوي مکه، و هر وقت از سنگینی آن مانده می
شد جبرئیل از او می گرفت و برمی داشت، و هرگاه جبرئیل به نزد او نمی آمد غمگین و محزون می شد، پس شکایت کرد
.«1» « لا حول و لا قوّه الّا باللّه » بسوي جبرئیل و جبرئیل گفت: هرگاه اندوهی در خود بیابی بگو
« باسم » و عامه و خاصه از وهب روایت کرده اند که: آدم علیه السّلام فرود آمد بر کوهی که در شرقی زمین هند بود که آن را
می گفتند، پس خدا امر فرمود او را که برود به مکه، پس زمین براي او پیچیده شد و قدمش بر هیچ جاي زمین واقع نشد مگر
معمور شد، و دویست سال بر مفارقت بهشت گریست، پس خدا او را تسلّی فرمود به خیمه اي از خیمه هاي بهشت از براي او
فرستاد که در جاي کعبه نصب کردند، و آن خیمه از یاقوت سرخ بود و دو در داشت از طلا: یکی مشرقی و یکی مغربی، و دو
قندیل در آن آویخته بود از طلاي بهشت که افروخته بود از نور، و رکن نازل شد- یعنی حجر الاسود- و آن یاقوت سفیدي
بود از یاقوت بهشت و کرسی حضرت آدم بود که بر آن می نشست، و آن خیمه پیوسته در جاي کعبه بود تا آدم از دنیا رفت،
پس خدا آن خیمه را به آسمان بالا برد و فرزندان آدم به جاي آن خانه اي از گل و سنگ ساختند همیشه معمور بود و در
طوفان نوح غرق نشد و بود تا ابراهیم علیه السّلام مبعوث شد
.«2»
مترجم گوید: این روایت از طریق عامه است و روایات گذشته محل اعتماد است.
به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت آدم علیه السّلام را در آسمان دوست مخصوصی بود از
ملائکه، پس چون آدم از آسمان به زمین آمد آن ملک وحشت
ص: 183
بهم رسانید و بسوي خدا شکایت کرد و رخصت طلبید که به زمین آید و آن حضرت را ملاقات نماید؛ چون به زمین آمد دید
که در بیابانی نشسته است، چون آدم نظرش بر او افتاد دست بر سر گذاشت نعره اي زد که می گویند که همه خلق شنیدند،
پس آن ملک گفت: اي آدم! معصیت پروردگار خود کردي و بر خود بار کردي آنچه طاقت آن نداري، آیا می دانی که خدا
،« من خلیفه در زمین قرار می دهم » : به ما چه گفت در حقّ تو و ما رد کردیم بر او؟ گفت: نه. ملک گفت: خدا به ما فرمود که
پس خدا تو را خلق کرده بود که در زمین باشی، «؟ آیا قرار می دهی در زمین کسی را که افساد کند و خونها بریزد » : ما گفتیم
می توانست بود که در آسمان باشی.
.«1» پس حضرت صادق علیه السّلام سه مرتبه فرمود: و اللّه تسلّی نمود به این سخن آدم را
و از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم منقول است که: شیطان اول کسی بود که سرود خواند، و اول کسی بود که
خواند، و اول کسی بود که نوحه کرد؛ چون آدم از آن درخت خورد، سرود و غنا خواند، و چون او را به زمین «2» « حدي »
فرستادند حدي خواند، و چون بر
.«3» زمین قرار گرفت نوحه کرد که نعمتهاي بهشت را به یاد او آورد
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: احدي گریه نکرد مانند گریستن سه کس: آدم و یوسف و
داود. پرسیدند که: گریه ایشان به چه حد رسید؟ فرمود:
امّا آدم؛ پس گریست در وقتی که او را از بهشت بیرون کردند و سرش در دري از درهاي آسمان بود از بسیاري بلندي
قامتش، پس آن قدر گریست که اهل آسمان متأذّي شدند از صداي گریه او و شکایت کردند بسوي خدا، پس خدا قامت او
را کوتاه کرد. و امّا داود؛ پس آن قدر گریست که گیاه از آب دیده اش روئید و آهی چند می کشید که آن گیاهها را که از
آب دیده اش روئیده بود می سوخت. و امّا یوسف؛ پس بر پدرش یعقوب در زندان آن قدر گریست که اهل زندان از او
متأذّي شدند، پس با ایشان صلح کرد که یک روز گریه کند و
ص: 184
.«1» یک روز ساکت باشد
و از حضرت علی بن الحسین علیه السّلام منقول است که: هرگاه آدم اراده مقاربت حوّا می نمود، حوّا را از حرم بیرون می برد
.«2» پس غسل می کردند و به حرم برمی گشتند
به سند صحیح منقول است که: صفوان از حضرت امام رضا علیه السّلام پرسید از علّت حرم و نشانهاي آن، فرمود: چون آدم از
بهشت فرود آمد بر کوه ابو قبیس نازل شد و مردم می گویند که در هند فرود آمد، پس به خدا شکایت کرد وحشت را و
اینکه نمی شنود آنچه در بهشت می شنید، پس حق تعالی بر او فرستاد یاقوتی سرخ که به
جاي خانه کعبه گذاشتند، پس طواف می کرد آدم بر دور آن و روشنی آن می رسید تا آنجا که نشانها گذاشتند، پس علامتها
.«3» را بر منتهاي آن روشنی گذاشتند و حق تعالی همه را حرم گردانید
و به سند معتبر منقول است که از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند که: اصل بوي خوش از چه چیز بود؟ فرمود: چه می
گویند مردم؟ راوي گفت: می گویند که آدم از بهشت فرود آمد و بر سرش اکلیلی بود. حضرت فرمود: و اللّه از آن مشغولتر
بود که بر سرش اکلیل بوده باشد، پس فرمود: حوّا مشاطگی کرد به بوي خوشی از بوهاي خوش بهشت پیش از آنکه از آن
درخت بخورد، و چون به زمین آمد گیسوهاي بافته خود را گشود، پس خدا بادي فرستاد که آن بوي خوش را به مشرق و
.«4» مغرب برد، پس اصل هر بوي خوشی از آن بود
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: چون آدم علیه السّلام از آن درخت تناول نمود، پرید از او جامه ها که پوشیده بود از حلّه هاي
بهشت، پس برگی از بهشت گرفت و عورت خود را به آن پوشانید، پس چون به زمین آمد بوي خوش آن برگ در هند به
گیاهها چسبید، پس به این سبب بوي خوش در هند بهم رسید، زیرا که باد جنوب بر آن برگ وزید و بوي آن را به
ص: 185
مغرب رسانید، زیرا که آن بو را از برگ در میان هوا برداشت. و چون باد در هند ایستاد، به درختان و گیاههاي ایشان چسبید،
پس اول حیوانی که از آن گیاه خورد آهوي مشک بود، پس مشک در
.«1» ناف آهو بهم رسید، زیرا که بوي آن گیاه در بدنش و در خونش جاري شد تا آنکه در نافش جمع شد
و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: در بیست و پنجم ماه ذي القعده رحمت خدا پهن شد و زمین
.«2» کشیده و بزرگ شد و کعبه در آن روز نصب شد و آدم در آن روز به زمین آمد
به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: موضع کعبه بلندي بود از زمین و سفید بود و روشنی می داد مانند
آفتاب و ماه، تا آنکه قابیل هابیل را کشت پس سیاه شد، و چون آدم به زمین آمد حق تعالی جمیع زمین را از براي او بلند کرد
تا همه را دید، پس وحی فرمود که: اینها همه از براي توست، گفت: پروردگارا! این زمین سفید نورانی چیست؟ فرمود: این
.«3» زمین من است و بر تو لازم کرده ام که هر روز هفتصد طواف بر دور آن بکنی
.«4» و در حدیث معتبر دیگر فرمود: صرد دلیل آدم علیه السّلام بود از بلاد سراندیب تا بلاد جدّه یک ماه
و به سند معتبر منقول است از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام که از حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم پرسیدند
که: چه علت دارد اینکه بعضی از درختان میوه دارد و بعضی میوه ندارد؟ فرمود: هرگاه آدم علیه السّلام یک تسبیح می گفت
.«5» یک درخت میوه دار در زمین بهم می رسید، و هرگاه حوّا یک تسبیح می گفت یک درخت بی میوه بهم می رسید
ص: 186
و پرسیدند که: خدا جو را از چه
چیز خلق کرد؟ فرمود: حق تعالی امر فرمود آدم علیه السّلام را که زراعت کن آنچه اختیار می کنی از براي خود، جبرئیل قبضه
اي از گندم آورد، آدم یک قبضه از آن را گرفت و حوّا یک قبضه گرفت، پس آدم به حوّا گفت که: تو زراعت مکن، حوّا
.«1» قبول نکرد، پس آنچه آدم کاشت گندم شد و آنچه حوّا کاشت جو شد
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حضرت آدم هزار مرتبه به زیارت کعبه آمد پیاده؛
.«2» هفتصد مرتبه براي حج و سیصد مرتبه براي عمره
و به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون آدم علیه السّلام از بهشت به زمین آمد و طعام خورد، در
شکم خود ثقل و سنگینی یافت، پس به جبرئیل شکایت کرد، جبرئیل گفت: اي آدم! به کناري برو، چون رفت فضله از او جدا
.«3» شد
و در طرق عامه از حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم نقل کرده اند که فرمود: پدر شما آدم علیه السّلام بلند بود
.«4» مانند درخت خرما، بلندي آن شصت ذراع بود
و به سند معتبر منقول است که از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند که: طول قامت حضرت آدم علیه السّلام چه مقدار بود
وقتی که به زمین فرود آمد؟ و طول قامت حوّا چه مقدار بود؟
فرمود: یافته ایم در کتاب امیر المؤمنین علیه السّلام که: چون حق تعالی آدم و زوجه او حوّا را به زمین فرستاد، پاهاي آدم بر
کوه صفا بود و سرش بر افق آسمان بود، شکایت کرد به خدا از آنچه به او می رسید
از گرمی آفتاب، پس خدا وحی کرد بسوي جبرئیل که: آدم شکایت کرد بسوي من از گرمی آفتاب، پس او را فشاري بده
.«5» طولش را هفتاد ذراع گردان به ذراع او، و فشاري بده حوّا را و طولش را سی و پنج ذراع گردان به ذراع او
مترجم گوید: تأذّي آن حضرت از گرمی آفتاب یا از آن است که آفتاب را حرارتی
ص: 187
بالذّات از غیر جهت انعکاس بوده باشد، یا از این جهت بوده است که از بسیاري طول قامتش در زیر سقفی و درختی و مغاره
اي پنهان نمی توانست شد، و ممکن است که مراد از هفتاد ذراع گردیدن آن باشد که قامت اول هفتاد ذراع شد به ذراع قامت
آخر، تا منافات با استواي خلقت نداشته باشد؛ یا اینکه مراد به ذراع، ذراعهاي متعارف آن زمان باشد، یا مراد گزي باشد که
آدم از براي مردم مقرر فرموده بود که چیزها را به آن بپیمایند. و همچنین در باب حوّا همه وجوه جاري است، و وجوه بسیار
.«1» ذکر کرده ام « بحار الانوار » دیگر در حلّ این حدیث هست که در
و به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که:
حق تعالی چون آدم علیه السّلام را به زمین فرستاد امر فرمود او را که به دست خود زراعت کند و از تعب و سعی خود بخورد
بعد از بهشت و نعمتهاي آن، پس دویست سال ناله و فغان و گریه کرد بر مفارقت بهشت، پس به سجده رفت و سه روز و سه
شب سر از سجده
برنداشت، پس گفت: اي پروردگار من! آیا مرا خلق نکردي؟ خدا فرمود: کردم، گفت: آیا از روح خود در من ندمیدي؟
فرمود: دمیدم، گفت: آیا مرا در بهشت خود ساکن نکردي؟
فرمود: کردم، گفت: آیا رحمت تو براي من سبقت نگرفت بر غضب تو؟ فرمود: بلی؛ پس حق تعالی فرمود: آیا صبر یا شکر
پس خدا او را رحم کرد و ،« لا اله الّا انت سبحانک انّی ظلمت نفسی فاغفر لی انّک انت الغفور الرّحیم » : کردي؟ آدم گفت
.«2» توبه او را قبول کرد، بدرستی که او توّاب و رحیم است
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون حق تعالی خواست که توبه آدم را قبول کند جبرئیل را
بسوي او فرستاد، پس نازل شد و گفت: السلام علیک اي آدم صبرکننده بر بلاي خود و توبه کننده از خطاي خود! خدا مرا
بسوي تو فرستاده است که بیاموزم به تو آن مناسک را که خدا می خواهد توبه تو را به سبب آنها قبول کند؛ و جبرئیل
ص: 188
دستش را گرفت و آورد او را به نزد مکان کعبه، پس ابري از آسمان نازل شد و برابر مکان کعبه آمد و سایه افکند به قدر
بناي کعبه، پس جبرئیل گفت: به پاي خود خط بکش دور این سایه را، پس حدّ حرم را به او نمود و او خط کشید بر دور
حرم، پس برد او را به منی و به او نمود موضع مسجد منی را پس خط کشید آدم بر دور آن مسجد.
پس برد او را به عرفات و او را در آنجا بازداشت و گفت: چون آفتاب
«1» « معرف » یا « معترف » غروب کند هفت مرتبه اعتراف به گناه خود بکن، پس آدم چنین کرد، به این سبب آن موضع را
گفتند که آدم در آنجا اعتراف به گناه خود کرد، پس این سنّت در فرزندان او مقرر شد که در آنجا اعتراف به گناهان خود
بکنند چنانچه پدر ایشان اعتراف کرد و از خدا توبه سؤال کنند چنانچه پدر ایشان آدم سؤال کرد.
پس امر کرد او را جبرئیل که: بازگرد از عرفات، پس گذشت بر کوههاي هفتگانه و امر کرد او را که بر هر کوه چهار مرتبه
اللّه اکبر بگوید، پس در ثلث اول شب به مشعر الحرام رسید و جمع کرد در آنجا میان نماز شام و نماز خفتن، و به این سبب
نامیدند زیرا که آدم هر دو نماز را جمع کرد در وقت خفتن. پس امر کرد او را که بخوابد در بطحاي « جمع » مشعر الحرام را
مشعر، پس خوابید تا صبح طالع شد. پس امر کرد او را که بر کوه مشعر بالا رود و امر کرد که نزد طلوع آفتاب هفت مرتبه
اعتراف به گناه خود بکند و هفت مرتبه از خدا توبه و آمرزش گناه بطلبد، پس آدم چنین کرد، و براي این دو اعتراف مقرر
شد یکی در عرفات و یکی در مشعر تا سنّتی باشد در فرزندانش که اگر کسی عرفات را درنیابد و مشعر را دریابد وفا به حجّ
خود کرده باشد.
پس از مشعر روانه شد و چاشت به منی رسید، پس او را امر کرد دو رکعت نماز بکند در مسجد منی، و امر کرد او را قربانی
به درگاه خدا
بیاورد که از او قبول کند و بداند که خدا توبه اش را قبول نموده است و سنّتی شود در فرزندانش که ایشان قربانی کنند، پس
آدم قربانی آورد و خدا قربانی او را قبول کرد و خدا آتشی از آسمان فرستاد که قربانی او را
ص: 189
قبض کرد.
پس جبرئیل گفت: خدا احسان کرد بسوي تو که مناسک را تعلیم تو کرد و توبه تو را به آنها قبول فرمود و قربان تو را قبول
نمود، پس سر خود را بتراش براي تواضع و شکستگی نزد خدا چون قربان تو را قبول نمود، پس آدم سر خود را تراشید براي
فروتنی از براي خدا.
پس جبرئیل دست آدم را گرفت و برد بسوي خانه کعبه پس ابلیس بر سر راه آدم آمد نزد جمره عقبه و گفت: اي آدم! به
کجا می روي؟ جبرئیل گفت: اي آدم! او را به هفت سنگ بزن و با هر سنگ اللّه اکبر بگو، چون آدم چنین نمود شیطان رفت؛
پس در روز دوم دست آدم را گرفت آورد او را بسوي جمره اول، پس شیطان پیدا شد، جبرئیل گفت: او را به هفت سنگ
بزن و با هر سنگ اللّه اکبر بگو، چون چنین نمود شیطان رفت و نزد جمره دویم پیدا شد و گفت: اي آدم! کجا می روي؟ باز
جبرئیل گفت: او را به هفت سنگ بزن و با هر سنگ اللّه اکبر بگو، چون چنین کرد شیطان رفت؛ پس در روز سوم و چهارم
نیز چنین کرد و در آخر که شیطان رفت جبرئیل گفت به آدم که: بعد از این هرگز او را نخواهی دید.
پس او
را برد بسوي خانه کعبه و امر کرد او را که هفت شوط طواف کند و آدم چنین کرد، جبرئیل به او گفت: خدا گناه تو را
.«1» آمرزید و توبه تو را قبول کرد و زوجه تو بر تو حلال شد
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است: چون آدم علیه السّلام از بهشت بیرون آمد از میوه هاي بهشت
خواهش کرد پس خدا دو تاك از درخت انگور از براي او فرستاد، چون اینها را کاشت، به برگ آمدند و بار آوردند و میوه
آمد دیواري بر دور اینها کشید، آدم گفت: چیست تو را اي ملعون؟ ابلیس گفت: اینها از « لعنه اللّه علیه » ایشان رسید، ابلیس
من است، آدم گفت: دروغ می گوئی. پس راضی شدند به حکومت روح القدس، چون به او رسیدند آدم قصه را ذکر نمود،
روح القدس آتشی گرفت و انداخت بسوي آن درختها پس
ص: 190
آتش در شاخه هاي آنها شعله کشید تا آنکه گمان کرد آدم همه سوخته شد و شیطان نیز چنین گمان کرد، چون آتش
برطرف شد دو ثلث آن سوخته شده بود و یک ثلث باقی مانده بود، روح القدس گفت: آنچه سوخت بهره شیطان است و
.«1» آنچه ماند از توست اي آدم
و به سند معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که: چون حق تعالی آدم را به زمین فرستاد امر کرد او را به شخم نمودن و
زراعت کردن، و از درختان بهشت درخت خرما و انگور و زیتون و انار از براي او فرستاد، پس اینها را در زمین غرس نمود
براي فرزندان خود و از میوه هاي
آنها خورد، پس شیطان گفت: اي آدم! این درختها چیست که ما پیشتر در زمین نمی شناختیم؟ و من پیش از تو در زمین
بودم، رخصت بده از اینها چیزي بخورم، آدم ابا نمود به او نداد، پس آخر عمر آدم به نزد حوّا آمد و گفت: به مشقّت انداخته
است مرا گرسنگی و تشنگی، حوّا گفت: آدم به من عهد کرده است که از این درختان چیزي به تو نخورانم، زیرا که از بهشت
است و تو را سزاوار نیست که از میوه بهشت بخوري، گفت:
پس اندکی در کف من بیفشر، حوّا ابا کرد، گفت: بگذار اندکی بمکم و نخورم، پس حوّا خوشه اي از انگور گرفت به آن
ملعون داد، او مکید و نخورد چون حوّا تأکید بسیار کرده بود، چون پاره اي مکید حوّا از دهان او کشید، پس وحی نمود خدا
مکید و حرام شد بر تو از عصیر آن هر چه شراب شود، زیرا « لعنه اللّه علیه » به آدم که: انگور را دشمن من و دشمن تو ابلیس
که دشمن خدا شیطان فریب داد حوّا را تا آنکه مکید انگور را، و اگر آن را می خورد همه انگورها و هر چه از انگور حاصل
می شود حرام می شد. و همچنین فریب داد حوّا را و از خرما نیز مکید چنانچه از انگور مکید، و انگور و خرما خوشبوتر از
مشک بودند و از عسل شیرین تر بودند، پس چون دشمن خدا اینها را مکید بوهاي خوششان برطرف شد و شیرینیشان کم شد.
پس حضرت صادق علیه السّلام فرمود: ابلیس ملعون بعد از وفات آدم رفت بول کرد در پاي درخت خرما و انگور، پس آب
جاري
شد در عروق این دو درخت با بول شیطان، پس به
ص: 191
.«1» این سبب عصیر اینها بدبو و مست کننده می شود، پس خدا بر فرزندان آدم هر مست کننده را حرام نمود
.«2» مادر همه خرماهاست و آن است که خدا از براي آدم از بهشت فرستاد « عجوه » : و در حدیث معتبر دیگر فرمود
و به سند معتبر صحیح از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: درخت خرماي حضرت مریم عجوه بود و در کانون
.«3» نازل شد، و به آدم علیه السّلام عتیق و عجوه نازل شد و انواع خرما از اینها بهم رسید
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون آدم را به زمین آوردند محتاج شد به خوردن و آشامیدن،
پس شکایت کرد به جبرئیل علیه السّلام، جبرئیل گفت:
اللّهمّ اکفنی مئونه الدّنیا و کلّ هول دون الجنّه و ألبسنی العافیه حتّی » زراعت کن، گفت: دعائی تعلیم من کن، گفت: بگو
.«4» « تهنئنی المعیشه
فصل پنجم در بیان احوال اولاد آدم علیه السّلام و کیفیت بهم رسیدن نسل از ذریه آدم
اشاره
به سند معتبر از زراره منقول است که از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند که: چگونه بود ابتداي بهم رسیدن نسل از ذرّیّت
آدم علیه السّلام؟ بدرستی که نزد ما جمعی هستند می گویند که:
خدا وحی کرد بسوي آدم علیه السّلام که تزویج نماید دختران خود را به پسران خود، و اصل این خلق همگی از برادران و
خواهرانند.
فرمود: حق تعالی منزه است از این، و بلند مرتبه است از آنکه چنین چیزي از او صادر گردد، و می گوید کسی که این را می
گوید که خدا اصل برگزیدگان خلقش را و دوستان و پیغمبرانش را و مؤمنان و مسلمانان را از حرام قرار داده
است و قدرت نداشت که ایشان را از حلال بیافریند و حال آنکه پیمان ایشان را بر حلال و طاهر و طیّب گرفته است؟ و اللّه
خبر به من رسیده است که بعضی از بهایم خواهر خود را نشناخت و بر آن جست، پس معلومش شد که خواهرش بوده است،
ذکر خود را به دندان خود کند و مرد، و دیگري مادرش را نشناخت و چنین کاري کرد و باز چنین خود را هلاك نمود، پس
چگونه انسان راضی شود به این عمل، و او را روا باشد با مرتبه انسانیت و فضل و علمش؟ و لیکن گروهی از آن خلق که می
بینید ترك کرده اند علم اهل خانه هاي پیغمبران خود را و از جائی چند علم را اخذ می کنند که مأمور نشده اند از جانب خدا
که از آنجا اخذ نمایند، پس چنین جاهل و گمراه گردیده اند و نمی دانند کیفیت ابتداي خلق و آنچه را بعد از این حادث
ص: 193
می شود، واي بر ایشان! چرا غافلند از آنچه اختلاف نکرده اند در آن فقیهان اهل حجاز و نه فقیهان اهل عراق که حق تعالی
امر کرد قلم را که جاري شود بر لوح محفوظ به آنچه خواهد بود تا روز قیامت پیش از آنکه آدم را خلق کند به دو هزار سال،
و کتابهاي خدا همه داخل است در آنچه قلم در آن جاري شد، و در همه کتابهاي خدا حرام بودن خواهران بر برادران هست،
و اینک ما می بینیم این کتابهاي چهارگونه را در این عالم مشهورند، یعنی: تورات و انجیل و زبور و قرآن، حق تعالی آنها را
از لوح محفوظ بر پیغمبرانش
فرستاده است از آن جمله: تورات را بر موسی و زبور را بر داود و انجیل را بر عیسی و قرآن را بر محمد صلّی اللّه علیه و آله و
سلم فرستاده است، در هیچ یک از آنها حلال بودن اینها نیست، و نخواسته است هر که این را می گوید مگر آنکه قوّت دهد
حجت گبران را، چه باعث است ایشان را بر این گفتار؟ خدا بکشد ایشان را!
پس فرمود: حضرت آدم از براي او متولد شد هفتاد شکم، در هر شکمی پسري و دختري تا آنکه کشته شد هابیل، چون قابیل
هابیل را کشت جزع نمود آدم بر هابیل جزعی که او را قطع نمود از مقاربت زنان، و پانصد سال نتوانست که با حوّا مقاربت
نماید، پس بعد از این مدت که جزع او تسکین یافت با حوّا نزدیکی کرد و حق تعالی شیث را به او بخشید تنها که جفتی با او
بود، و او اول وصیّی بود که وصیت بسوي او کردند از آدمیان در زمین؛ پس بعد از شیث، یافث « هبه اللّه » نبود، و نام شیث
متولد شد تنها بی آنکه با او جفتی باشد، پس چون هر دو بالغ شدند و خدا خواست که نسل بسیار شود چنانچه می بینید و
اینکه بوده باشد آنچه قلم به آن جاري شده است از حرام گردانیدن آنچه حرام کرده است از خواهران بر برادران، خدا فرستاد
بود، و امر کرد خدا آدم را که او را به شیث تزویج نماید، « نزله » بعد از عصر روز پنجشنبه حوریّه اي را از بهشت که نامش
پس او را به شیث تزویج نمود؛ پس بعد از عصر روز
بود، و خدا امر کرد آدم را که او را به یافث تزویج نماید، و آدم چنین « منزله » دیگر حوریّه اي از بهشت نازل کرد که نامش
کرد، پس براي شیث پسري بهم رسید و براي یافث دختري بهم رسید، و چون هر دو بالغ شدند حق تعالی امر کرد آدم را که
دختر یافث را به پسر شیث تزویج نماید، و چنین کرد، پس
ص: 194
متولد شدند برگزیدگان از پیغمبران و مرسلان از نسل ایشان، و معاذ اللّه چنین باشد که ایشان می گویند که از خواهران و
.«1» برادران بهم رسیده اند
و به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حق تعالی حوریّه اي از بهشت بسوي آدم فرستاد پس او را
تزویج نمود به یکی از پسرهایش، و به پسر دیگر زنی از جن را تزویج نمود، و هر دو با هم فرزند آوردند، پس آنچه در مردم
از جمال و نیکی خلق هست از حوریّه است، و آنچه در ایشان از بدي خلق هست از دختر جنّ است.
.«2» و انکار نمود آن حضرت این را که آدم دخترانش را به پسرانش تزویج نموده باشد
و به سند معتبر منقول است که امام محمد باقر علیه السّلام پرسید که: چه می گویند مردم در تزویج کردن آدم فرزندانش را؟
راوي گفت: می گویند حوّا در هر شکم براي آدم پسري و دختري می آورد، پس هر پسري را به دختري که از شکم دیگر
بود تزویج می نمود.
حضرت فرمود که: چنین نبود و لیکن چون هبه اللّه متولد شد و بزرگ شد، از خدا سؤال کرد که به او زنی بدهد، پس خدا
حوریّه اي از براي
او از بهشت فرستاد و آدم به او تزویج نمود، پس از آن حوریّه چهار پسر متولد شد، پس از براي آدم پسري دیگر متولد شد، و
چون بزرگ شد دختر از اولاد جانّ خواست، و چهار دختر از براي او بهم رسید، پس پسران شیث این دختران را خواستند پس
هر حسن و جمال که در میان اولاد آدم هست از جهت حوریّه است، و هر حلمی که هست از جهت آدم علیه السّلام است، و
.«3» هر سبکی و سفاهتی که هست از جهت جانّ است، پس چون فرزندان بهم رسیدند حوریّه به آسمان رفت
و به سند معتبر دیگر فرمود که: از براي آدم علیه السّلام چهار پسر متولد شد، پس خدا بسوي ایشان چهار نفر از حور العین
فرستاد، پس هر یک از ایشان را به یکی از پسرهاي خود داد، و چون فرزندان از ایشان بهم رسید خدا آن حوریان را به آسمان
برد، و به این چهار
ص: 195
نفر، چهار نفر از جن تزویج کرد و نسل از ایشان بهم رسید، پس هر حلمی که در مردم هست از آدم است، و هر حسن و
.«1» جمالی که هست از حور العین است، و هر بد صورتی و بد خلقی که هست از جن است
و به سند معتبر منقول است که سلیمان بن خالد به حضرت صادق علیه السّلام عرض کرد:
فداي تو شوم، مردم می گویند که آدم علیه السّلام دختر خود را به پسر خود تزویج کرد.
فرمود: بلی، مردم چنین می گویند و لیکن اي سلیمان! مگر نمی دانی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود:
اگر می دانستم که آدم دخترش را به پسرش نکاح کرده است هرآینه من زینب را به قاسم نکاح می کردم و دین آدم را ترك
نمی کردم؟
سلیمان گفت: فداي تو شوم، ایشان می گویند: قابیل، هابیل را براي این کشت که براي خواهر خود غیرت برد که به هابیل
دادند.
فرمود: اي سلیمان! تو هم این را می گوئی؟ شرم نمی کنی که چنین امر قبیحی را براي پیغمبر خدا آدم روایت می کنی؟!
گفت: فداي تو شوم، پس به چه سبب قابیل، هابیل را کشت؟
فرمود: به سبب آنکه آدم هابیل را وصیّ خود گردانیده بود.
پس فرمود: اي سلیمان! بدرستی که خدا وحی کرد به آدم که وصیت و اسم اعظم خدا را به هابیل بدهد، و قابیل از او بزرگتر
بود، پس چون قابیل این را شنید به خشم آمد و گفت: من اولی و احقّم به کرامت و وصیت، پس امر کرد آدم به وحی خدا
که هر یک از ایشان قربانی به درگاه خدا ببرند، چون چنین کردند قربانی هابیل را خدا قبول کرد، پس حسد برد قابیل بر او و
او را کشت.
گفت: فداي تو شوم، پس نسل آدم از کجا بهم رسید؟ آیا بود زنی بغیر از حوّا و مردي بغیر از آدم؟
فرمود: اي سلیمان! اول خدا از حوّا قابیل را به آدم بخشید و بعد از او هابیل را، پس
ص: 196
چون قابیل بالغ شد حق تعالی براي او زنی از جنّیان را ظاهر گردانید و وحی نمود بسوي آدم که او را به قابیل تزویج نماید،
پس آدم چنین کرد و قابیل راضی شد به او و قانع شد، و چون هابیل بالغ شد
حق تعالی براي او حوریّه اي را ظاهر گردانید و وحی کرد بسوي آدم که او را به هابیل تزویج نماید، پس آدم چنین کرد؛ و
نام کرد، پس خدا وحی کرد بسوي آدم « هبه اللّه » چون هابیل کشته شد، حوریّه حامله بود و پسري از او متولد شد و آدم او را
که: دفع کن بسوي او وصیت و اسم اعظم را، پس از حوّا پسري بهم رسید و آدم او را شیث نام کرد، و چون بالغ شد خدا
نام « حوره » حوریّه اي فرستاد و وحی کرد به آدم که او را تزویج نماید به شیث، و از آن حوریّه دختري بهم رسید و آدم او را
کرد، و چون آن دختر بالغ شد آدم او را به هبه اللّه پسر هابیل تزویج نمود و نسل آدم از ایشان بهم رسید، پس هبه اللّه فوت
شد و خدا وحی نمود به آدم که: وصیت و اسم اعظم خدا را و آنچه بر تو ظاهر گردانیده ام از علم پیغمبري و آنچه به تو تعلیم
.«1» کرده ام از نامها همه را تسلیم کن به شیث علیه السّلام؛ این است حدیث ایشان اي سلیمان
مترجم گوید: جمع میان این احادیث در نهایت اشکال است، و ممکن است که همه واقع شده و نسل از این جهات متعدده
بعمل آمده باشد.
و در حدیث معتبر از ابو حمزه ثمالی منقول است که حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: چون حق تعالی توبه آدم را
قبول کرد، با حوّا مجامعت کرد و از ایشان مجامعت صادر نشده بود از روزي که خلق شده بودند مگر در زمین بعد از آنکه
توبه
آدم علیه السّلام مقبول شد، و حضرت آدم تعظیم کعبه و نواحی و اطراف کعبه می نمود، و چون می خواست که با حوّا
مقاربت نماید، حوّا را از حرم بیرون می برد و در بیرون حرم با او مجامعت می کرد و غسل می کردند و داخل حرم می شدند
براي تعظیم حرم، پس برمی گشتند به نزدیک خانه کعبه، پس از براي آدم از حوّا بیست فرزند نر و بیست فرزند ماده بهم
رسید که در هر شکم یک پسر و یک دختر می آمد، پس اول شکمی که فرزند آورد حوّا، هابیل بود و با او
ص: 197
نام کردند، و لوزا مقبول ترین « لوزا » نام کردند، و در شکم دویم، قابیل آمد و با او دختري بود که او را « اقلیما » دختري بود که
دختران آدم بود؛ پس چون ایشان بالغ شدند، آدم علیه السّلام بر ایشان ترسید که به فتنه و زنا افتند و ایشان را بسوي خود
طلبید و گفت: اي هابیل! می خواهم تو را نکاح کنم با لوزا، و اي قابیل! می خواهم تو را نکاح کنم با اقلیما.
قابیل گفت: من به این راضی نمی شوم، می خواهی خواهر هابیل را که بد روست با من نکاح کنی، و خواهر من که خوش
روست به هابیل نکاح کنی؟
آدم گفت: قرعه می اندازم میان شما، اگر سهم تو اي قابیل بر لوزا بیرون آید و سهم تو اي هابیل بر اقلیما بیرون آید هر یک
را هر که به اسم او آمده است به او تزویج خواهم کرد.
و هر دو به این راضی شدند.
پس چون آدم قرعه انداخت سهم هابیل بر لوزا و سهم قابیل بر اقلیما بیرون آمد، پس ایشان
را به همین نحو که قرعه از جانب خدا بیرون آمد تزویج کرد، پس نکاح خواهران را بعد از آن حرام کرد.
مردي از قریش حاضر بود، پرسید که: فرزندان از ایشان بهم رسید؟
فرمود: بلی.
گفت: این فعل گبران است.
فرمود: مجوس این کار را بعد از آن کردند که خدا حرام کرده بود.
پس فرمود: این را انکار مکن، آیا نه چنین بود که خدا زوجه آدم را از بدن آدم خلق کرد و حلال گردانید بر او؟ و در شرع
.«1» ایشان چنین بود و بعد از آن حرام شد
و در حدیث دیگر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: چون قابیل نزاع کرد با هابیل از براي لوزا، آدم ایشان را امر
کرد که هر یک قربانی ببرند و به این راضی شدند، پس هابیل که صاحب گوسفندان بود از بهترین گوسفندانش کره و شیري
گرفت، و قابیل که صاحب زراعت بود از بدترین زراعتش قدري گرفت، و هر دو به کوه بالا رفتند و هر یک
ص: 198
قربانی خود را بر سر کوه گذاشتند، پس آتشی آمد و قربانی هابیل را خورد و قربانی قابیل به حال خود ماند، و آدم علیه
السّلام نزد ایشان نبود و به امر خدا به مکه رفته بود که زیارت کعبه بکند، پس قابیل گفت: من در دنیا عیش و زندگانی نمی
کنم با این حال که قربانی تو مقبول شود و قربانی من مقبول نشود، و تو خواهی که خواهر نیکوي مرا بگیري و من خواهر
زشت تو را بگیرم، پس هابیل آن جواب گفت که خدا در قرآن یاد کرده است و قابیل سنگی
.«1» بر سر او زد و او را کشت
و به سند صحیح منقول است که از حضرت امام رضا علیه السّلام پرسیدند که: نسل از آدم چگونه بهم رسید؟
فرمود که: حوّا حامله شد به هابیل و خواهر او در یک شکم، و در شکم دوم به قابیل و خواهر او، پس هابیل را به خواهر قابیل
.«2» و قابیل را به خواهر هابیل تزویج نمود، و بعد از آن نکاح خواهران حرام شد
مؤلف گوید: چون این احادیث موافق روایات اهل سنّت است، بر تقیّه حمل کرده اند، و روایات سابقه محلّ اعتمادند.
و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: چون خدا آدم را به زمین
فرستاد، زوجه اش را با او فرستاد، و شیطان و مار به زمین آمدند و زوجه اي نداشتند، پس شیطان با خود لواط می کرد و
ذرّیّتش از خودش بهم رسیدند، و همچنین مار؛ و ذرّیّت آدم از زوجه اش بهم رسید، و خبر داد خدا آدم و حوّا را که مار و
.«3» ابلیس دشمن ایشانند
مترجم گوید: ممکن است که تخم گذاشتن شیطان به سبب این عمل قبیح بوده باشد تا منافات نداشته باشد با آنکه گذشت.
ص: 199
و امّا قصه شهادت هابیل علیه السّلام:
بخوان بر ایشان خبر دو پسر آدم را به حق و راستی در » : حق تعالی فرموده است در آیه اي چند که ترجمه لفظشان این است
وقتی که نزدیک بردند قربانی، پس مقبول شد از یکی از ایشان و مقبول نشد از دیگري، گفت آنکه از او مقبول نشد: البته تو
را می کشم، دیگري گفت: قبول نمی کند خدا مگر از پرهیزکاران، اگر
بگشائی بسوي من دست خود را براي اینکه بکشی مرا، من گشاینده نیستم دست خود را بسوي تو براي اینکه تو را بکشم،
بدرستی که من می ترسم از خداوندي که پروردگار عالمیان است، من می خواهم که برگردي با گناه من و گناه خود، پس
بوده باشی از اصحاب آتش جهنم، و این است جزاي ستمکاران.
را که می کاوید در «1» پس زینت داد براي او نفس او کشتن برادرش را، پس گردید از زیانکاران، پس فرستاد خدا غرابی
زمین تا بنماید به او که چگونه پنهان کند عورت یا بدن بدبوشده برادر خود را، گفت: اي واي بر من! آیا من عاجز بودم از
.«2» « آنکه بوده باشم مثل این غراب پس پنهان کنم بدن برادر خود را، پس گردید از جمله پشیمان شدگان
و به سند معتبر از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام منقول است که: چون دو فرزند آدم قربانی به درگاه خدا بردند، یکی
بهترین قوچی که در میان گوسفندانش بود برد و دیگري دسته اي از خوشه گندم برد، پس از صاحب گوسفند مقبول شد و او
هابیل بود، و از دیگري که قابیل بود مقبول نشد، پس در غضب شد قابیل و به هابیل گفت: و اللّه که البته تو را می کشم.
هابیل گفت: خدا قبول نمی کند مگر از پرهیزکاران، تا آخر آنچه گذشت در آیه. پس چون خواست برادرش را بکشد
« علیه اللعنه » ندانست که چگونه بکشد تا آنکه ابلیس
ص: 200
آمد و به او تعلیم کرد که: سرش را در میان دو سنگ بگذار و بکوب؛ پس چون او را کشت ندانست که با او چه کند، پس
دو کلاغ
آمدند و بر یکدیگر زدند تا آنکه یکی از آنها دیگري را کشت پس آن که زنده بود زمین را گود کرد به چنگال خود و آن
کلاغ کشته را دفن کرد، پس قابیل نیز گودي کند و هابیل را دفن کرد، پس این سنّتی شد که مردگان را دفن کنند.
پس قابیل برگشت بسوي پدرش، و چون آدم هابیل را با او ندید پرسید که: پسرم را کجا گذاشتی؟
قابیل گفت: مرا نفرستاده بودي که او را نگاهبانی کنم و محافظت نمایم.
آدم علیه السّلام در دل خود یافت آنچه او نموده بود، پس به او گفت: بیا تا برویم به آنجا که قربانی بردید، چون به محلّ
قربان رسیدند بر آدم علیه السّلام ظاهر شد که هابیل کشته شده است، پس لعنت کرد زمینی را که خون هابیل را قبول کرده
بود، و خدا امر کرد آدم را که لعنت کند قابیل را، و از آسمان ندائی به قابیل رسید که: ملعون شدي چنانچه برادر خود را
کشتی. و چون آدم زمین را لعنت کرد که خون هابیل را خورد، دیگر زمین خون کسی را فرونبرد.
پس آدم برگشت و چهل شبانه روز بر هابیل گریست، پس چون جزعش بر او زیاد شد، شکایت کرد حال خود را بسوي خدا،
پس وحی نمود خدا بسوي او که: من می بخشم به تو پسري که خلف هابیل باشد، پس متولد شد از حوّا پسر پاکیزه مبارکی،
و چون روز هفتم شد خدا وحی نمود به او که: اي آدم! این پسر هبه اي است از من براي تو، پس نام کن او را هبه اللَّه، پس
آدم علیه السّلام او
.«1» را هبه اللّه نام کرد
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: هابیل راعی گوسفندان بود، قابیل زارع بود، چون هر دو بالغ
شدند آدم علیه السّلام گفت: من می خواهم که شما قربانی به درگاه خدا نزدیک برید شاید حق تعالی از شما قبول کند، پس
هابیل رفت و بهترین گوسفندي که در میان گوسفندانش بود گرفت و براي قربانی آورد از براي محض رضاي خدا و
خشنودي پدر خود، و قابیل رفت و خوشه هاي زبون که در خرمنش مانده بود و گاو
ص: 201
نمی توانست که آنها را خرد کند دسته اي از آن را آورد و غرضش رضاي خدا و خوشنودي پدر خود نبود، پس خدا قربانی
هابیل را قبول کرد و قربانی قابیل را رد کرد، پس شیطان به نزد قابیل آمد و گفت: اگر فرزندان از هابیل بوجود آیند فخر
خواهند کرد بر فرزندان تو که قربانی پدر ایشان مقبول شده است، او را بکش تا از او فرزند بهم نرسد.
پس او را کشت و حق تعالی جبرئیل را فرستاد و هابیل را در خاك پنهان کرد، پس در آن وقت قابیل گفت یا وَیْلَتی أَ عَجَزْتُ
فرمود: یعنی مثل این غراب که او را نمی ،«!؟ آیا عاجز بودم از آنکه بوده باشم مثل این غراب » «1» أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ
شناختم و آمد و برادر مرا دفن کرد و من نمی دانستم که چگونه دفن کنم، و ندا رسید از آسمان بسوي قابیل که: ملعون شدي
.«2» چون برادر خود را کشتی، و گریست آدم علیه السّلام بر هابیل علیه السّلام چهل شب و روز
و به
سند حسن از آن حضرت منقول است که: چون آدم علیه السّلام وصیت کرد به هابیل و او را وصیّ خود گردانید، حسد برد بر
او قابیل و او را کشت، پس خدا هبه اللّه را به آدم بخشید و امر کرد که او را وصیّ خود گرداند و پنهان دارد، پس سنّت چنین
جاري شد که وصیت را پنهان دارند، پس قابیل به هبه اللّه گفت که: دانستم پدرت تو را وصی گردانیده است، اگر این را
.«3» اظهار می کنی یا از اینگونه سخن می گوئی تو را می کشم چنانچه برادرت را کشتم
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: چون فرزند آدم علیه السّلام خواست که برادرش را بکشد، ندانست که چگونه او را بکشد
.«4» تا شیطان به نزد او آمد و گفت: سرش را میان دو سنگ بگذار و بکوب
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: چون دو پسر آدم علیه السّلام
ص: 202
قربانی کردند و از هابیل مقبول شد و از قابیل مقبول نشد، رشک بسیار قابیل را عارض شد و پیوسته در کمین او می بود و در
.«1» خلوتها از پی او می رفت تا آنکه روزي او را از آدم تنها یافت و او را کشت
و به سند معتبر منقول است از حضرت امام رضا علیه السّلام که: مردي از اهل شام از امیر المؤمنین علیه السّلام پرسید از قول
فرمود: ،«2» « روزي که مرد از برادرش بگریزد » : خدا که
قابیل است که از دست برادرش هابیل خواهد گریخت.
و پرسید از نحوست روز چهارشنبه، فرمود: آن چهارشنبه آخر ماه است که در تحت
الشعاع واقع شود، و در چنین روزي قابیل هابیل را کشت.
و پرسید: که بود اول کسی که شعر گفت؟ فرمود: آدم علیه السّلام بود.
پرسید که: چه چیز بود شعر او؟ فرمود: چون از آسمان به زمین آمد و تربت زمین و پهناوري و هواي آن را دید و قابیل هابیل
را کشت، آدم علیه السّلام گفت شعري چند که مضمونش این است: دگرگون شدند شهرها و آنچه در آنها بود، پس روي
زمین گردآلوده و زشت است، و متغیر شده هر رنگ و مزه و کم شد بشاشت روي نمکین و نیکو.
در جواب گفت: دور شو از شهرها و از آنها که در شهرها ساکنند، پس به سبب من در بهشت مکان « علیه اللعنه » پس ابلیس
گشاده آن بر تو تنگ شد، بودي تو و جفت تو در بهشت در قرار و دلت از آزار دنیا در راحت بود، پس جدا نشدي از فریب
و مکر من تا آنکه از دست تو رفت آن قیمت سودمند، و اگر نه رحمت خداي جبار شامل حال تو می شد از بهشت خلد بجز
.«3» بادي در دست نمی ماند و بهره اي از آن نداشتی
و در حدیث موثق از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: در عقب بلاد هند شخصی هست که او را برپا بازداشته اند و
پلاس پوشیده است و موکّلند به او ده نفر، هرگاه که یکی از آن ده نفر می میرند اهل آن قریه بدل او را بیرون می فرستند،
پس مردم می میرند و آن ده
ص: 203
نفر کم نمی شوند، و چون آفتاب طلوع می کند روي او را بسوي آفتاب می گردانند و همچنین پیوسته
روي او را مقابل آفتاب می گردانند تا آفتاب غروب کند، و در هواي سرد آب سرد و در هواي گرم آب گرم بر او می ریزند،
پس مردي بر او گذشت و گفت: کیستی تو اي بنده خدا؟
پس نظر کرد بسوي او و گفت: آیا احمق ترین مردمی یا عاقل ترین مردمی؟ از اول دنیا تا حال من در اینجا ایستاده ام و غیر از
تو کسی از من نپرسید تو کیستی.
.«1» پس فرمود: می گویند او پسر آدم است که برادرش را کشت
و در حدیث معتبر دیگر همین مضمون از آن حضرت منقول است و در آنجا اشعار فرمود که خود به آنجا رفته بودند و او را
دیده بودند و از او سؤال کرده بودند، و در آنجا مذکور است که در تابستان در دورش آتش می افروزند و در زمستان آب
.«2» سرد بر او می ریزند
و به سند معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که: شخصی به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم آمد و گفت: یا
رسول اللّه! امر عظیمی مشاهده کردم.
فرمود: چه چیز دیدي؟
گفت: بیماري داشتم و براي او آبی نشان دادند از چاه احقاف که مردم از آن شفا می طلبند در وادي برهوت، پس من مهیّا
شدم و با خود مشکی و قدحی برداشتم، چون خواستم که از آن آب بگیرم و در مشک بریزم ناگاه چیزي دیدم که فرود آمد
از آسمان مانند زنجیر و می گفت که: مرا آب ده که در همین ساعت می میرم، پس سر بالا کردم و قدح را بسوي او بلند
کردم که او را آب دهم، ناگاه مردي دیدم که زنجیري در گردن او
بود، چون رفتم که قدح را به او دهم کشیده شد تا به چشمه آفتاب رسید، باز چون رفتم که آب بردارم فرود آمد و می گفت:
العطش العطش مرا آب ده که می میرم، پس چون قدح را بلند کردم
ص: 204
کشیده شد تا آویخته شد به چشمه آفتاب، تا آنکه سه مرتبه چنین کرد و من مشک را بستم و او را آب ندادم.
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که: او قابیل پسر آدم است که برادرش را کشت، و این است معنی قول خدا وَ
الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَ یْ ءٍ إِلَّا کَباسِطِ کَفَّیْهِ إِلَی الْماءِ لِیَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی
که ترجمه اش این است: «1» ضَلالٍ
آنان که می خوانند خدایان بغیر از خدا، استجابت نمی نمایند آن خدایان ایشان را به چیزي مگر مانند کسی که درازکننده »
.«2» « باشد دستهایش را بسوي آب براي اینکه برسد آب به دهان او و نتواند رسانید، و نیست خواندن کافران مگر در گمراهی
و به چندین سند منقول است که: روزي حضرت امام محمد باقر علیه السّلام در مسجد الحرام نشسته بود و طاووس یمانی به
رفیق خود گفت: می رویم که از او مسأله بپرسیم، نمی دانم که جوابش را می داند یا نه؟
پس آمدند به خدمت آن حضرت و سلام کردند و طاووس پرسید که: آیا می دانی کدام روز بود که ثلث مردم مرد؟
حضرت فرمود: هرگز ثلث مردم نمرد، غلط کردي، خواستی بگوئی ربع مردم، ثلث مردم گفتی.
گفت: این چگونه بود؟
فرمود: روزي که در دنیا آدم و حوّا و قابیل و هابیل بودند، و قابیل
هابیل را کشت چهار یک مردم مرد.
گفت: راست گفتی.
حضرت فرمود: آیا می دانی که با قابیل چه کردند؟
گفت: نه.
ص: 205
فرمود: او را در چشمه آفتاب آویخته اند و آب گرم بر او می ریزند تا روز قیامت.
پس پرسید: کدام یک پدر مردمند؛ کشنده یا کشته شده؟
.«1» فرمود: هیچ یک نبودند، بلکه پدر مردم شیث پسر آدم است
مؤلف گوید: ممکن است که خواهرهاي ایشان که با ایشان متولد شدند پیشتر مرده باشند و قابیل کیفیت دفن ایشان را ندیده
باشد، یا آنکه متولد شدن خواهرها با ایشان محمول بر تقیه بوده باشد، یا این جواب موافق علم سائل بوده باشد چنانچه در
حدیث دیگر منقول است که طاووس در مسجد الحرام گفت: اول خونی که بر زمین ریخت خون هابیل بود و در آن روز ربع
مردم کشته شد، حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: چنین نیست که او گفت، اول خونی که بر زمین ریخت خون
حوّا بود در وقتی که حایض شد و در آن روز شش یک مردم مرد، زیرا که در آن روز آدم و حوّا و قابیل و هابیل و دو
خواهرش بودند، بعد از آن فرمود: خدا دو ملک را موکّل گردانیده است به قابیل که چون آفتاب طالع می شود او را با آفتاب
بیرون می آورند، و چون آفتاب فرومی رود او را با آفتاب فرومی برند، و آب گرم با گرمی آفتاب بر او می پاشند تا روز
.«2» قیامت
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: بدترین مردم از جهت عذاب در قیامت هفت نفرند: اول ایشان
پسر آدم است که برادرش را کشت؛ و نمرود؛ و
فرعون؛ و دو کس از بنی اسرائیل که یکی یهود را گمراه کرد و دیگري نصاري را؛ و دو کس که این امّت را گمراه کردند
یعنی ابو بکر و عمر علیهم اللعنه-. -«3»
و عامه از حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم روایت کرده اند که: بدترین خلق خدا پنج کسند:
ابلیس؛ و قابیل؛ و فرعون؛ و شخصی از بنی اسرائیل که ایشان را از دین خود برگردانید؛ و شخصی از این امّت که بر کفر در
یعنی معاویه. ،«5» بیعت خواهند کرد در شام «4» باب او
ص: 206
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون قابیل دید که قربانی هابیل را آتش قبول کرد و قربانی او را
قبول نکرد، شیطان به او گفت: هابیل این آتش را می پرستید، براي این قربانی او را قبول کرد.
قابیل گفت: من آتشی را که هابیل آن را می پرستیده است، عبادت نمی کنم و لیکن آتش دیگر را عبادت می کنم و قربانی
به نزد آن می برم که قربانی مرا قبول کند. پس آتشکده ها ساخت و قربانی براي آنها برد، و پروردگار خود را نمی شناخت و
.«1» به فرزندانش میراث نداد چیزي بغیر از آتش پرستی
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: در زمان حضرت آدم علیه السّلام وحشیان و مرغان و درندگان و هر چه خدا خلق کرده
بود همه با هم مخلوط بودند و آمیزش می کردند، چون پسر آدم علیه السّلام برادرش را کشت از یکدیگر نفرت کردند و
.«2» ترسیدند و هر حیوانی بسوي شکل خود و نوع خود رفت
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر
علیه السّلام منقول است که: قابیل پسر آدم علیه السّلام به موي سرش آویخته است در چشمه آفتاب، می گرداند او را هر جا
.«3» که می گردد در سرما و گرماي خود تا روز قیامت، چون روز قیامت شود خدا او را به آتش برد
و به روایت دیگر منقول است که از آن حضرت پرسیدند که: فرزند آدم حالش در جهنم چون خواهد بود؟
.«4» فرمود: سبحان اللّه! خدا از آن عادلتر است که جمع کند بر او عقوبت دنیا و آخرت را
مؤلف گوید: این حدیث مخالف سایر احادیث است، و شاید مراد آن باشد که عذاب دنیا براي او سبب تخفیف عذاب آخرت
می گردد، یا آنکه براي کشتن، او را در آخرت
ص: 207
عذاب نمی کنند که وي براي کافر بودن به جهنم برود.
و به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مروي است که: فرزند آدم که برادر خود را کشت قابیل بود که در بهشت
.«1» متولد شده بود
مؤلف گوید: این حدیث موافق روایات عامه است، و ظاهر احادیث شیعه آن است که از حضرت آدم در بهشت فرزندي بهم
نرسید.
دختر « عناق » و در کتب معتبره از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: اول کسی که بغی و طغیان کرد بر خدا
آدم بود، حق تعالی بیست انگشت براي او خلق کرده بود و در هر انگشتی دو ناخن بلند داشت مانند دو داس بزرگ، و جاي
نشستن او در زمین یک جریب بود، چون بغی کرد خدا فرستاد براي او شیري مانند فیل، و گرگی مانند شتر، و کرکسی مانند
خر، و این جانوران در اول آفرینش چنین بزرگ
.«2» بودند، پس خدا اینها را بر او مسلط گردانید تا او را کشتند
و در بعضی از روایات منقول است که: عوج پسر عناق جباري بود دشمن خدا و دشمن اسلام، و جثه عظیمی داشت، و دست
می زد و ماهی را از ته دریا می گرفت و بلند می کرد بسوي آسمان و در حرارت آفتاب بریان می کرد و می خورد، و عمر او
سه هزار و ششصد سال بود، و چون نوح علیه السّلام خواست که به کشتی سوار شود عوج به نزد او آمد و گفت: مرا با خود به
کشتی ببر.
نوح گفت که: من مأمور نشده ام به این، پس آب از زانوهاي او نگذشت و ماند تا ایّام حضرت موسی علیه السّلام، و حضرت
.«3» موسی علیه السّلام او را کشت
اوست آن کسی که آفریده است شما » و حق تعالی در سوره مبارکه اعراف فرموده است که هُوَ الَّذِي خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ
تا انس » لِیَسْکُنَ إِلَیْها « و آفریده است از او یا از جنس او یا از براي او جفت او را » وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها « را از یک نفس
ص: 208
پس چون با او جماع کرد حامله شد حمل سبک، پس مستمر شد بر این » فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفاً فَمَرَّتْ بِهِ « گیرد با او
لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ « پس چون سنگین شد از بار حمل، خواندند پروردگار خود را » فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما « حال
پس عطا کرد به » فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً « اگر عطا کنی به ما فرزند شایسته هرآینه خواهیم بود از شکر کنندگان » «1» الشَّاکِرِینَ
گردانیدند از براي او » جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما « ایشان فرزند شایسته
پس خدا بلندتر است از آنچه ایشان به او شریک می » «2» فَتَعالَی اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ « شریکها در آنچه به ایشان عطا کرده بود
.« گردانند
و به سند حسن از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: چون حامله شد حوّا از آدم علیه السّلام و فرزندش به
حرکت آمد به آدم گفت که: چیزي در شکم من حرکت می کند.
آدم گفت: آنچه در شکم تو حرکت می کند نطفه اي است از من که در رحم تو قرار گرفته است و حق تعالی از آن خلقی
خواهد آفرید که ما را امتحان نماید در او.
پس شیطان به نزد حوّا آمد و گفت: چونید شما؟
حوّا گفت که: فرزندي از آدم در شکم من حرکت می کند.
نام کنی، پسر خواهد شد و زنده خواهد ماند، و اگر نیّت نکنی، بعد از « عبد الحارث » شیطان گفت که: اگر نیّت کنی که او را
زائیدن به شش روز خواهد مرد. پس در خاطر حوّا از گفته شیطان چیزي افتاد و به آدم علیه السّلام نقل کرد سخن شیطان را،
حضرت آدم علیه السّلام گفت:
آن خبیث به نزد تو آمده است که تو را فریب دهد، سخن او را قبول مکن که من امید دارم که این فرزند از براي ما باقی بماند
و خلاف گفته او بعمل آید. و در نفس آدم نیز از سخن آن ملعون چیزي بهم رسید.
پس از حوّا فرزندي متولد شد و بعد از شش روز فوت شد، حوّا به آدم گفت که: آنچه حارث ملعون گفت به حصول پیوست.
و شکّی در خاطر هر دو بهم رسید، پس در آن زودي
ص: 209
حمل دیگر حوّا
را از آدم بهم رسید، پس شیطان آمد به نزد حوّا و گفت: چونید شما؟
حوّا گفت که: پسري زائیدم و در روز ششم مرد.
آن ملعون گفت که: اگر نیّت می کردي که او را عبد الحارث نام کنی زنده می ماند، و آنچه الحال در شکم توست جانوري
خواهد شد از چهارپایان یا شتر یا گاو یا گوسفند یا بز. پس در دل حوّا میلی بهم رسید که تصدیق او نماید، و چون به حضرت
آدم نقل کرد در دل آدم علیه السّلام نیز چنین چیزي بهم رسید، پس چون بار حمل بر حوّا سنگین شد دعا کردند آدم و حوا
که: اگر فرزند شایسته به ما بدهی ما تو را شکر خواهیم کرد، پس چون خدا فرزند شایسته به ایشان داد، یعنی شتر و گاو و
گوسفند و بز نبود، پس شیطان به نزد حوّا آمد پیش از زائیدن و گفت: چونید شما؟
حوّا گفت که: سنگین شده ام و زائیدنم نزدیک شده است.
شیطان گفت که: بزودي پشیمان خواهی شد و خواهی دید از فرزندي که در شکم توست آنچه نخواهی، و چون فرزند تو شتر
یا گاو یا گوسفند یا بز باشد آدم را از تو و از فرزند تو انحرافی بهم خواهد رسید.
پس چون مایل گردانید حوّا را به اینکه او را اطاعت کند و سخن او را قبول نماید گفت:
بدان که اگر نیّت کنی که او را عبد الحارث نام کنی و از براي من بهره اي در او قرار دهید پسري مستوي الخلقه از تو بوجود
خواهد آمد و از براي شما باقی خواهد ماند.
حوّا گفت: من نیّت کردم براي تو در او نصیبی قرار
دهم.
آن ملعون گفت: آدم نیز می باید که براي من در او نصیبی قرار دهد و نیّت نماید که او را عبد الحارث نام نهد.
پس حوّا به نزد آدم آمد و سخن شیطان را به آدم نقل کرد، پس در دل آدم از آن سخن خوفی بهم رسید و میلی به آن او را
حادث شد، پس حوّا به آدم گفت: اگر نیّت نکنی که این فرزند را عبد الحارث نام کنی و حارث را در آن نصیبی قرار دهی
نخواهم گذاشت که نزدیک من آئی و با من مقاربت نمائی و میان من و تو دوستی نخواهد بود.
چون آدم این سخن را از حوّا شنید گفت: تو سبب معصیت اول ما شدي و در اینجا نیز
ص: 210
تو را فریبی خواهد داد، و من متابعت تو کردم و نیّت نمودم که او را عبد الحارث نام کنم.
پس فرزند مستوي الخلقه اي متولد شد و ایشان شاد شدند و ایمن گردیدند از آنچه می ترسیدند و امید بهم رسانیدند که از
.«1» براي ایشان باقی بماند و در روز ششم نمیرد، و در روز هفتم او را عبد الحارث نام کردند
و در دو حدیث دیگر منقول است که: از امام محمد باقر علیه السّلام پرسیدند از تفسیر قول حق تعالی فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا
فرمود: ایشان آدم و حوّا بودند و شرك ایشان شرك طاعت بود که اطاعت شیطان کردند در آنکه ،«2» لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما
.«3» براي او نصیبی در خلق خدا قرار دادند و او را عبد الحارث نام کردند، نه شرك عبادت که غیر خدا را پرستیده باشند
مترجم گوید: این احادیث به
حسب ظاهر مخالف اصول مقرره شیعه و موافق روایات و اصول عامه اند، و شاید بر وجه تقیه وارد شده باشند، بلکه مشهور
میان شیعه آن است که ضمیر تثنیه در جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ راجع است به ذکور و اناث از فرزندان آدم، یعنی چون خدا فرزندان
شایسته و مستوي الخلقه به آدم و حوّا داد بعضی از ذکور و بعضی از اناث فرزندان ایشان به خدا شرك آوردند. و وجوه دیگر
ذکر کرده ایم، و این وجه ظاهرتر است. «4» « بحار الانوار » نیز در تفسیر این آیه گفته اند که در کتاب
چنانچه در حدیث معتبر وارد شده است که مأمون از حضرت امام رضا علیه السّلام سؤال کرد از تفسیر این آیه، آن حضرت
فرمود: حوّا براي آدم علیه السّلام پانصد شکم فرزند آورد، در هر شکم پسري و دختري، و آدم و حوّا عهد کرده بودند با خدا
که اگر فرزندان شایسته اي به ما بدهی البته خواهیم بود از شکرکنندگان، پس نسل شایسته اي مستوي الخلقه بی مرض و عیب
و علت به ایشان عطا فرمود؛ آنها دو صنف بودند: صنفی نر و صنفی ماده، پس آن دو
ص: 211
صنف از براي خدا شریکان قرار دادند در آنچه خدا به ایشان عطا کرده بود، و شکر نکردند خدا را مانند شکري که پدر و
.«1» مادر ایشان کردند
ذکر کرده است که: چون هابیل کشته شد، جزع کرد آدم علیه « مروج الذهب » و مسعودي که از علماي شیعه است در کتاب
السّلام، پس خدا به او وحی کرد که: من بیرون می آورم از تو نوري را که می خواهم آن را جاري گردانم در صلبهاي پاکیزه
و اصلهاي
شریف، و مباهات کنم به آن نور با سایر نورها، و او را آخر پیغمبران گردانم، و از براي او بهترین امامان و خلیفه ها قرار دهم
تا ختم کنم زمان را به مدت دولت ایشان، و فراگیرم زمین را به دعوت ایشان، و روشن گردانم زمین را به پیروان ایشان، پس
کمر ببند و مهیّا شو و غسل کن و خدا را به پاکی یاد کن و با زوجه خود جماع کن در حالتی که او نیز غسل کرده باشد که
امانت من منتقل خواهد شد از شما بسوي فرزندي که در میان شما بهم خواهد رسید.
پس آدم با حوّا جماع کرد و در همان ساعت حوّا حامله شد، و حسن حوّا زیاده شد و نور از سر تا پایش ساطع شد تا آنکه
حضرت شیث علیه السّلام از او متولد شد با نهایت استواء خلقت و اعتدال و غایت حسن و جمال و هیبت و وقار و مجلل به
ضیاء انوار با کمال سکینه و مهابت و عظمت و جلال، پس منتقل شد آن نور از حوّا بسوي او و از جبین او ساطع و لامع
گردید، پس او را شیث نام کردند. و بعضی گفته اند: او را هبه اللّه نام کردند. و چون به سنّ شباب رسید و بینا و دانا گردید،
حضرت آدم علیه السّلام اظهار نمود به او وصیت خود را، و شناساند به او محل و منزلت آن علومی را که به او می سپارد، و
اعلام نمود او را که حجت خداست بعد از او و خلیفه خداست در زمین، و باید که ادا کند حق خدا را بسوي وصیّ
خود و وصیّ تو که دومین منتقل شدن ذرّیّت طاهره پاکیزه خواهد بود، یعنی انوار پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و
سلم و اوصیاي آن حضرت.
پس چون حضرت شیث علیه السّلام وصیت را اخذ نمود، ضبط کرد و آنچه بایست، پنهان داشت، و آدم علیه السّلام در روز
جمعه ششم ماه نیسان در همان ساعت که مخلوق شده بود به
ص: 212
رحمت الهی واصل شد، و عمر مبارك آن حضرت نهصد و سی سال بود، و حضرت شیث وصیّ پدر خود بود بر سایر
فرزندان او.
و روایت کرده اند که در وقت وفات آن حضرت چهل هزار کس از فرزندان و فرزندزادگان او بهم رسیده بودند.
پس شیث علیه السّلام در میان مردم حکم کرد به صحیفه ها که بر پدرش و بر خودش نازل شده بود و شیث با زوجه خود
پس نور پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و سلم منتقل شد به انوش، و چون ،« انوش » مقاربت کرد و او حامله شد به
متولد شد آن نور از او ساطع بود، و چون به حدّ وصایت رسید، شیث امانتها را به او سپرد و به او شناسانید بزرگی مرتبه آنها
را، و وصیت کرد که به فرزندان خود اعلام نماید شرافت و جلالت این وصیت را، و همچنین این وصیت جاري بود و نور
منتقل می شد تا رسید آن نور به عبد المطلب و فرزندش عبد اللّه.
بعضی گفته اند: نسل آدم همگی از شیث علیه السّلام بهم رسید، و بعضی گفته اند که: از فرزندان دیگر بهم رسید.
و وفات حضرت انوش علیه السّلام در سوم تشرین الاول بود، و عمرش
بهم رسید و نور در روي او هویدا شد و عهد وصیت از او گرفت، و عمرش « قینان » نهصد و شصت سال بود؛ و از آن حضرت
بوجود آمد و هشتصد سال عمر کرد و نور « مهلاییل » و گویند که: در ماه تموز وفات یافت؛ و از او ،«1» صد و بیست سال بود
از او بهم رسید و نور از او ساطع گردید و وصیت به او تسلیم شد، و گویند: بسیاري از سازها را « لود » از او ساطع بود؛ و
و وفاتش در ماه آذار بود، و از او حضرت «2» فرزندان قابیل در زمان او بهم رسانیدند، و عمرش نهصد و شصت و دو سال بود
.«3» ادریس علیه السّلام بهم رسید
فصل ششم در بیان وحی هائی که به آدم علیه السّلام نازل شد
در اول کتاب، بیان عدد صحف حضرت آدم علیه السّلام شد، و سیّد ابن طاووس گفته است که:
در صحف ادریس علیه السّلام دیدم که در ثلث آخر شب جمعه بیست و هفتم ماه رمضان حق تعالی کتابی به لغت سریانی در
بیست و یک ورق بر آدم علیه السّلام فرستاد، و آن اول کتابی بود که خدا از آسمان به زمین فرستاد، و حق تعالی جمیع زبانها
و لغتها را بر او فرستاد، و در آن هزار هزار لغت بود که اهل هر لغتی لغت دیگر را بی تعلیم ندانند، و در آن کتاب دلایل خدا
.«1» و واجبات و احکام او و شریعتها و سنّتها و حدود او بود
و به سندهاي معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام و حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی
وحی نمود به حضرت آدم علیه السّلام که: من
جمع می کنم براي تو سخن حق و خیر و نیکی را در چهار کلمه که یکی از من است و یکی از توست و یکی میان من و
توست و یکی میان تو و مردم است؛ امّا آنچه از من است آن است که مرا عبادت کنی و هیچ چیز را با من شریک نگردانی؛ و
آنچه از توست آن است که تو را جزا می دهم بعمل تو در وقتی که محتاج ترین احوال باشی به او؛ و آنچه میان من و توست
این است که بر توست دعا و بر من است مستجاب کردن؛ و آنچه میان تو و مردم است آن است که بپسندي از براي مردم
.«2» آنچه را براي خود می پسندي
فصل هفتم در بیان وفات حضرت آدم علیه السّلام، و مدت عمر شریف آن حضرت و وصیت نمودن به حضرت شیث علیه السّلام، و احوال
آن حضرت است
به اسانید صحیحه و معتبره از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام منقول است که حق تعالی عرض کرد
بر آدم علیه السّلام نامهاي پیغمبران و عمرهاي ایشان را، پس رسید به نام حضرت داود علیه السّلام، ناگاه عمر او را چهل سال
یافت، گفت: پروردگارا! چه بسیار کم است عمر داود، و چه بسیار است عمر من! پروردگارا! اگر من زیاده کنم از عمر خود
آیا از براي او ثبت می نمائی؟ -«1» سی سال بر عمر داود- و در روایت دیگر شصت سال
پس وحی به آدم رسید: بلی اي آدم!
گفت: پس من از عمر خود سی سال- یا شصت سال- زیاد کردم بر عمر داود، از براي او بنویس و از عمر من بینداز. و خدا
چنین کرد.
پس چون عمر آدم علیه السّلام تمام شد، ملک الموت براي قبض روح او نازل گردید، پس آدم علیه
السّلام گفت که: اي ملک الموت! از عمر من سی سال- یا شصت سال- مانده است.
ملک الموت گفت: اي آدم! آیا از براي فرزند خود داود قرار ندادي و از عمر خود نیانداختی در وقتی که نامهاي پیغمبران از
ذرّیّت تو را و عمرهاي ایشان را بر تو عرض
ص: 215
بودي؟ «1» می کردند و تو در وادي دجنا
آدم علیه السّلام گفت: بخاطر ندارم این را.
ملک الموت گفت: اي آدم! انکار مکن، تو سؤال نکردي از خدا که از عمر تو بیرون کند و بر عمر داود ثبت کند، و خدا ثبت
نمود در زبور و محو نمود از ذکر؟
آدم گفت: تا به یادم بیاید.
حضرت امام محمد باقر علیه السّلام فرمود: آدم راست می گفت که در خاطر نداشت و فراموش کرده بود، پس از آن روز
.«2» خدا مقرر فرمود که هرگاه قرض به کسی دهند یا معامله کنند تا مدّتی، نامه اي بنویسند که انکار نکنند
و در حدیث حضرت صادق علیه السّلام چنان است که: حق تعالی در اول فرمود به جبرئیل و میکائیل و ملک الموت که: نامه
در این باب بنویسید که او فراموش خواهد کرد، پس نامه نوشتند و به بالهاي خود از طینت علّیّین مهر کردند، و چون آدم علیه
.«3» السّلام انکار کرد ملک الموت نامه را بیرون آورد
پس حضرت صادق علیه السّلام فرمود: به این سبب است هرگاه نامه قرض را بیرون می آورند، قرض دار را مذلّتی حاصل می
.«4» شود
مؤلف گوید: چون این احادیث منافات دارد با آنچه مشهور است میان علماي شیعه که سهو بر انبیا روا نیست، اکثر حمل بر
تقیه کرده اند.
و به سند معتبر از حضرت
صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت آدم را بیماري عارض شد و حضرت شیث را طلبید و گفت: اي فرزند! اجل من
رسیده است و من بیمارم، و پروردگار من فرستاده است از سلطنت خود آنچه می بینی، و بتحقیق که عهد کرد بسوي من در
آنچه عهد کرد که تو را وصیّ خود گردانم، و می گردانم تو را خزینه دار آنچه به من
ص: 216
سپرده است، و اینک کتاب وصیت در زیر سر من است و در او اثر علم و نام بزرگ خدا هست، چون من بمیرم بگیر صحیفه
را و زنهار که کسی را بر آن مطّلع مگردان و نظر مکن در آن تا سال آینده مثل این روز که وصیت به تو داده شد، و در آن
صحیفه هست جمیع آنچه به آن احتیاج داري از امور دین و دنیاي خود. و آدم آن صحیفه را از بهشت با خود آورده بود.
و نظر کن، هر که «1» پس آدم به شیث گفت: اي فرزند! خواهش میوه اي از میوه هاي بهشت دارم، پس بالا رو به کوه حدید
از ملائکه را ببینی سلام من به او برسان و بگو: پدرم بیمار است و از شما هدیه می طلبد از میوه هاي بهشت.
پس چون شیث به کوه بالا رفت، جبرئیل را دید با قبیلهاي ملائکه، و جبرئیل ابتدا کرد به سلام و گفت: به کجا می روي اي
شیث؟
شیث گفت: تو کیستی اي بنده خدا؟
گفت: منم روح الامین جبرئیل.
شیث گفت: پدرم بیمار است و مرا بسوي شما فرستاده است و شما را سلام می رساند و از شما میوه هاي بهشت هدیه می
طلبد.
جبرئیل گفت: بر پدرت سلام باد
اي شیث! بدرستی که او از دنیا مفارقت کرد و ما براي او نازل شده ایم، پس خدا در این مصیبت اجر تو را عظیم گرداند و
صبري نیکو تو را کرامت فرماید و وحشت تو را به قرب خود به انس مبدّل گرداند، برگرد.
پس شیث با ایشان برگشت و ایشان با خود آورده بودند از بهشت آنچه در کار بود براي تهیه آدم، پس چون به نزد آدم رفتند
اول کاري که شیث کرد آن بود که صحیفه وصیت را از زیر سر آدم برداشت و بر شکم خود بست، پس جبرئیل گفت:
کیست مثل تو اي شیث، خدا عطا فرمود به تو سرور کرامت خود را، و پوشانید بر تو لباس عافیت خود را، به جان
ص: 217
خودم سوگند می خورم که خدا تو را مخصوص گردانید از جانب خود به امر بزرگی.
پس جبرئیل و شیث شروع نمودند در غسل دادن آدم علیه السّلام، و جبرئیل به شیث تعلیم نمود که چگونه او را غسل بدهد تا
آنکه فارغ شد، و تعلیم او نمود که چگونه او را کفن کند و حنوط کند تا آنکه فارغ شد، پس او را تعلیم نمود که چگونه قبر
را بکند، پس جبرئیل دست شیث را گرفت و پیش داشت که بر آدم نماز کند چنانچه ما می ایستیم، و گفت: هفتاد تکبیر بر
پدر خود بگو، و به او تعلیم نمود که چگونه نماز کند، پس جبرئیل امر کرد ملائکه را که صف بکشند در عقب شیث چنانچه
ما امروز در عقب پیشنماز صف می کشیم.
پس شیث گفت: آیا درست است که من پیشنمازي شما کنم با آن
منزلتی که تو را نزد خدا هست و با تو بزرگواران ملائکه هستند؟
جبرئیل گفت: اي شیث! مگر نمی دانی که چون خدا پدرت آدم را آفرید او را در میان ملائکه بازداشت و ما را امر فرمود که
او را سجده کنیم، پس او امام ما شد تا آنکه سنّتی باشد در فرزندانش، و امروز او از دنیا رفته است و تو وصیّ اوئی و وارث
علم و قائم مقام اوئی، پس چگونه ما بر تو تقدّم جوئیم و تو امام مائی؟
پس نماز کرد با ایشان بر آدم علیه السّلام چنانچه جبرئیل او را امر کرد، پس جبرئیل به او نمود که چگونه پدر خود را دفن
کند.
چون از دفن آدم فارغ شد و جبرئیل و ملائکه روانه شدند که بالا روند، حضرت شیث گریست و فریاد کرد: یا وحشتاه!
پس جبرئیل گفت: چون خدا با توست، تو را وحشتی نیست، بلکه ما به امر پروردگار تو بر تو نازل خواهیم شد و خدا مونس
توست، اندوهگین مباش و گمان نیک به پروردگار خود داشته باش که او با تو در مقام لطف است و بر تو مهربان است.
پس جبرئیل و ملائکه بالا رفتند بسوي آسمان، و قابیل از کوه پائین آمد چون از پدر خود به کوه گریخته بود در ایّام حیات او
و نمی توانست آدم علیه السّلام که او را ببیند، پس شیث را ملاقات کرد و گفت: اي شیث! من هابیل برادر خود را براي این
کشتم که قربانی او مقبول شد و قربانی من مقبول نشد و ترسیدم که آن مرتبه بهم رساند که تو امروز بهم رسانیده اي و
ص: 218
وصی
و جانشین پدر خود شوي، و آنچه نمی خواستم امروز از براي تو حاصل شد، اگر یک کلمه از آنچه پدرت به تو گفته است
.«1» اظهار نمائی هرآینه تو را بکشم چنانچه هابیل را کشتم
و نزدیک به این مضمون از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام به سند معتبر منقول است، و در آنجا مذکور است که شیث
.«2» بر آدم علیه السّلام هفتاد و پنج تکبیر گفت: هفتاد از براي آدم و پنج براي فرزندانش
و به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام مروي است که: چون آدم علیه السّلام مطّلع شد بر کشته شدن هابیل، جزع
بسیاري کرد و شکایت کرد حال خود را بسوي خدا، پس حق تعالی وحی نمود به او که: من می بخشم به تو پسري که خلف
و عوض هابیل باشد. پس شیث از حوّا متولد شد، و چون روز هفتم شد او را شیث نام کرد، پس خدا وحی کرد به او که: اي
آدم! این پسر بخششی است از من بسوي تو پس او را هبه اللّه نام کن، پس آدم او را هبه اللّه نام گذاشت. و چون هنگام وفات
آدم علیه السّلام شد خدا وحی فرمود که: من تو را از دنیا به جوار رحمت خود می برم، پس وصیت کن بسوي بهترین
فرزندانت که او بخششی است که به تو بخشیدم، و او را وصیّ خود گردان و تسلیم نما به او آنچه را به تو تعلیم کردم از نامها،
زیرا که من دوست می دارم که زمین خالی نباشد از عالمی که علم مرا داند و به حکم من حکم کند و او را
حجت خود گردانم بر خلق خود.
پس آدم علیه السّلام جمیع فرزندان خود را از مردان و زنان جمع کرد و به ایشان گفت: اي فرزندان من! بدرستی که حق
تعالی وحی فرمود بسوي من که: تو را از دنیا می برم، و امر فرمود مرا که وصیت کنم بسوي بهترین فرزندان خود که او هبه
اللّه است، و بدرستی که خدا او را پسندیده و اختیار فرموده است براي من و شما بعد از من، پس بشنوید سخن او را و اطاعت
نمائید امر او را که او وصی و خلیفه من است بر شما.
ص: 219
پس همه گفتند: می شنویم و اطاعت می نمائیم و مخالفت او نمی کنیم.
و امر فرمود آدم علیه السّلام که تابوتی ساختند و علم خود را و اسماء و وصیت را در آن گذاشت و به هبه اللّه علیه السّلام
سپرد و گفت: هرگاه من بمیرم اي هبه اللّه، پس مرا غسل بده و کفن کن و نمازگزار بر من و مرا در قبر بنه، و چون نزدیک
وفات تو شود و آن حالت را در خود بیابی طلب نما از پسران خود هر که نیکوتر و مصاحبتش با تو بیشتر و فاضلتر باشد، پس
وصیت کن بسوي او به آنچه من وصیت کردم بسوي تو و زمین را مگذار بی عالمی از ما اهل بیت.
اي فرزند! خدا مرا به زمین فرستاد و خلیفه خود گردانید در آن و حجت خود گردانید بر خلق خود، و من تو را حجت خود
گردانیدم در زمین بعد از خود، پس از دنیا بیرون مرو تا حجتی از خدا بر خلق و وصیّی بعد از
خود قرار دهی، و تسلیم کن به او تابوت را و آنچه در آن هست چنانچه من تسلیم کردم بسوي تو، و اعلام کن به او که
بزودي از فرزندان من پیغمبري بهم خواهد رسید که اسم او نوح باشد و قوم او به طوفان غرق خواهند شد، و وصیت نما به
وصیّ خود که تابوت را و آنچه در آن هست حفظ نماید و امر کن او را که چون وقت وفات او شود بهترین فرزندان خود را
وصیّ خود گرداند، و هر وصیّی وصیت خود را در تابوت گذارده و هر یک دیگري را به این امور وصیت نماید، و هر یک از
ایشان که نوح را دریابد با او به کشتی سوار شود و باید که تابوت را و آنچه در آن است به کشتی برند و هیچ کس از او
تخلّف ننماید، و حذر کن اي هبه اللّه و حذر کنید اي سایر فرزندان من از قابیل ملعون.
پس چون روزي شد که خدا خبر داده بود که در آن روز آدم را از دنیا خواهد برد، مهیّا شد آدم براي مردن و بر خود قرار
داد؛ و چون ملک الموت نازل شد آدم گفت: شهادت می دهم به وحدانیّت خدا و اینکه او را شریک نیست، و شهادت می
دهم که من بنده خدا و خلیفه اویم در زمین، ابتدا کرد با من به احسان خود و امر کرد ملائکه خود را به سجده من و تعلیم
کرد به من جمیع اسماء را، پس مرا در بهشت خود ساکن گردانید و بهشت را دار قرار من و خانه توطّن من نگردانیده بود و
خلق
نکرده بود مرا مگر براي آنکه ساکن شوم در
ص: 220
زمین براي آنچه خواسته بود و اراده کرده بود از تقدیر و تدبیر.
و جبرئیل کفن آدم را با حنوط و بیل از بهشت آورده بود، با جبرئیل هفتاد هزار ملک نازل شده بودند که در جنازه آدم علیه
السّلام حاضر شوند، پس هبه اللّه به معونت جبرئیل آدم را غسل داد و کفن و حنوط کرد، پس جبرئیل به هبه اللّه گفت: پیش
رو و نماز کن بر پدرت و هفتاد و پنج تکبیر بر او بگو، پس کندند ملائکه قبر او را و او را داخل قبر کردند.
« قینان » پس هبه اللّه در میان سایر فرزندان آدم به طاعت الهی قیام نمود، چون هنگام وفات او شد وصیت کرد بسوي پسر خود
و تابوت را به او تسلیم کرد، پس قیام نمود قینان در میان برادرانش و فرزندان آدم به طاعت خدا؛ پس چون وقت وفات او شد
چون ؛«1» را وصی نمود و تابوت و آنچه در آن بود به یرد تسلیم کرد و پیغمبري نوح علیه السّلام را به او گفت « یرد » پسرش
که او ادریس علیه السّلام است و تابوت و آنچه در آن بود با وصیت به « اخنوخ » وقت وفات یرد شد وصیت کرد بسوي پسرش
او داد، و اخنوخ قیام به آن نمود؛ چون وقت وفات او شد حق تعالی وحی کرد به او که: من تو را به آسمان بالا خواهم برد
پس او چنین کرد و خرقائیل به وصیت اخنوخ قیام نمود؛ چون وقت وفات او شد ،«2» « خرقائیل » پس وصیت کن به پسر خود
وصیت
کرد بسوي پسر خود نوح علیه السّلام و تابوت را بسوي او تسلیم کرد، پس پیوسته تابوت نزد نوح بود تا آنکه با خود به کشتی
.«3» برد؛ و چون وقت وفات او شد وصیت کرد به پسر خود سام و تابوت را و آنچه در آن بود به او تسلیم کرد
مؤلف گوید: تمام این حدیث با احادیث دیگر به این مضمون، در کتاب امامت مذکور خواهد شد ان شاء اللّه تعالی.
و به سند معتبر دیگر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حضرت آدم علیه السّلام پسرش را فرستاد بسوي جبرئیل و
گفت: به او بگو که پدرم می گوید: مرا طعام ده از زیت درخت
ص: 221
زیتون که در فلان موضع است از بهشت.
پس جبرئیل او را ملاقات کرد و گفت: برگرد بسوي پدرت که او وفات یافته است و ما مأمور شده ایم به کارسازي او و نماز
کردن بر او.
پس چون غسل را تمام کردند جبرئیل گفت: پیش بایست اي هبه اللّه و نماز کن بر پدرت، پس پیش ایستاد و هفتاد و پنج
تکبیر گفت: هفتاد تکبیر براي تفضیل آدم و پنج تکبیر براي سنّت.
و فرمود: آدم پیوسته عبادت خدا می کرد در مکه، پس چون خدا خواست روح او را قبض نماید ملائکه را فرستاد تا تختی و
حنوطی و کفنی از بهشت بیاورند، و چون حوّا ملائکه را دید رفت که حایل شود میان آدم و ایشان.
آدم گفت: بگذار مرا با رسولان پروردگارم، پس ملائکه او را قبض روح کردند و غسل دادند او را به سدر و آب، و از براي
قبر او لحد قرار دادند
و گفتند: این سنّت فرزندان اوست بعد از او. پس عمر حضرت آدم علیه السّلام نهصد و سی و شش سال بود و در مکه مدفون
.«1» شد، و میان آدم و نوح هزار و پانصد سال بود
و به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون حضرت آدم علیه السّلام فوت شد و وقت نماز بر آن
حضرت شد، هبه اللّه به جبرئیل گفت که: پیش رو اي فرستاده خدا و نماز کن بر پیغمبر خدا.
جبرئیل گفت: خدا ما را امر کرد که پدر تو را سجده کنیم، پس ما پیشی نمی گیریم بر نیکان فرزندان او، و تو از
نیکوکارترین ایشانی.
پس پیش ایستاد و پنج تکبیر گفت بر آدم علیه السّلام عدد نمازهائی که خدا بر امّت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم واجب
.«2» گردانیده است، و این سنّت جاري شد در فرزندان او تا روز قیامت
و در حدیث معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که: حضرت آدم خواهش میوه کرد
ص: 222
و هبه اللّه رفت که آن میوه را تحصیل نماید، جبرئیل او را ملاقات کرد و گفت: به کجا می روي؟
گفت: آدم بیمار است و میوه می خواهد.
جبرئیل گفت: برگرد که خدا قبض روح او کرد.
چون برگشت، آدم علیه السّلام را دید که قبض روحش شده است، پس ملائکه او را غسل دادند و گذاشتند و امر کردند هبه
اللّه را که پیش رود و بر او نماز گزارد، و وحی کرد خدا به او که پنج تکبیر بر او بگوید و او را سراشیب به قبر برند و قبرش را
مسطّح کنند.
پس گفت: چنین
.«1» کنید با مرده هاي خود
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: سی تکبیر بر آدم علیه السّلام گفته شد، بیست و پنج تکبیرش برداشته شد و پنج تکبیر باقی
.«2» ماند
مؤلف گوید: شاید حدیث سی تکبیر محمول بر تقیه باشد، و پنج تکبیر محمول بر واجب باشد، و هفتاد تکبیر زیادتی براي
فضیلت حضرت آدم مستحب بوده باشد، و به این نحو میان احادیث جمع می توان کرد.
.«3» و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: قبر آدم علیه السّلام در حرم خداست
.«4» و از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم منقول است که: وفات حضرت آدم در روز جمعه بود
و اکابر علماي اسلام روایت کرده اند که: چون حق تعالی آدم علیه السّلام را از جنه المأوي بر زمین فرستاد، از مفارقت بهشت
وحشت بهم رسانید، پس از خدا سؤال کرد که او را انس دهد به درختی از درختان بهشت، پس بسوي او درخت خرمائی
فرستاد که مونس او بود در حیات او، چون وقت وفات او شد به فرزندان خود گفت: من انس می گرفتم به او در
ص: 223
حیات خود و امید دارم که بعد از وفات نیز مونس من باشد، چون من بمیرم ترکه اي از آن بگیرید و دو حصّه کنید و هر دو را
در کفن من بگذارید، پس فرزندان آدم چنین کردند و پیغمبران بعد از او متابعت او کردند و در جاهلیت مندرس شده بود،
.«1» پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم آن را احیا کرد و سنّت گردید
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه
السّلام منقول است که: چون آدم علیه السّلام از دنیا رحلت فرمود، شماتت کردند به او شیطان و قابیل، پس جمع شدند در
زمین و سازها و ملاهی را پیدا کردند از براي شماتت به موت آدم علیه السّلام، پس هر چه در زمین هست از این قسم چیزها
.«2» که مردم به لهو و باطل از آن لذت می یابند از آن است که آنها پیدا کردند
و عامه و خاصه از وهب بن منبه روایت کرده اند که: شیث، آدم علیه السّلام را در غاري که در کوه ابو قبیس است که آن را
می گویند دفن کرد و در آنجا بود تا زمان غرق شدن، و در زمان غرق، نوح علیه السّلام آن را بیرون آورد در « غار الکنز »
.«3» تابوتی و با خود به کشتی برد
و به سندهاي معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی وحی نمود به نوح علیه السّلام در وقتی که در
کشتی بود که هفت شوط بر دور خانه کعبه طواف کند، چون از طواف فارغ شد از کشتی فرود آمد به میان آب و آب تا
زانوهاي او بود، پس تابوتی بیرون آورد که استخوانهاي حضرت آدم علیه السّلام در آن بود و تابوت را داخل کشتی کرد و
طواف بسیار بر دور کعبه کرد و کشتی روانه شد تا به کوفه رسید، پس خدا امر فرمود زمین را که آبهاي خود را فروبرد، پس
آبها را از مسجد کوفه فروبرد چنانچه ابتدایش از آن مسجد شده بود، پس نوح علیه السّلام تابوت آدم را گرفت و در نجف
.«4» اشرف دفن نمود
مؤلف گوید: احادیث مستفیض
است در آنکه آدم و نوح علیهما السّلام در نجف اشرف در عقب امیر المؤمنین علیه السّلام مدفونند، پس آن احادیث که وارد
شده است که آدم در مکه مدفون است
ص: 224
محمول است بر آنکه اول در آنجا مدفون شده بوده است.
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود:
.«1» عمر شریف آدم علیه السّلام نهصد و سی سال بود
و سیّد ابن طاووس رضی اللّه عنه گفته است که: در صحف ادریس علیه السّلام خوانده ام که حضرت آدم علیه السّلام ده روز
بیماري تب کشید و وفاتش در روز جمعه یازدهم محرم بود، و در غاري که در کوه ابو قبیس بود رو به کعبه مدفون شد، و
عمرش از روزي که روح در او دمیدند تا وفات او هزار و سی سال بود، و حوّا بعد از او به یک سال و پانزده روز بیمار شد و
.«2» فوت شد و در پهلوي آدم مدفون شد
و سیّد ابن طاووس رضی اللّه عنه گفته است که: در سفر سوم تورات یافتم که عمر حضرت آدم علیه السّلام نهصد و سی سال
.«3» بود، و محمد بن خالد برقی در کتاب بدا از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده: عمر آدم نهصد و سی سال بود
مؤلف گوید: میان مورخان و مفسران در عمر آدم علیه السّلام خلاف است، بعضی گفته اند:
هزار سال براي او مقدّر شده بود، شصت سال را به داود علیه السّلام بخشید و انکار کرد و باز عمرش هزار سال شد؛ و بعضی
گفته اند که: نهصد و سی
و از احادیث سابقه معلوم شد که یکی از دو قول آخر .«4» و شش سال بود؛ و بعضی گفته اند که: نهصد و سی سال بود
صحیح است، و ممکن است که نهصد و سی و شش سال باشد، و در بعضی از احادیث کسر را که آحاد باشد ذکر نکرده
باشند و اکتفا به مئات و عشرات نموده باشند، و در عرف این قسم تعبیر کردن شایع است.
و به سند معتبر از امام حسن علیه السّلام منقول است که: اول کسی که بعد از آدم علیه السّلام مبعوث
ص: 225
.«1» گردید، حضرت شیث بود و عمر او هزار سال و چهل روز بود
.«2» و در حدیث ابو ذر رضی اللّه عنه گذشت که: لغت شیث سریانی بود و پنجاه صحیفه بر او نازل شد
و اکثر ارباب تاریخ گفته اند که: دویست و سی و پنج سال که از عمر آدم علیه السّلام گذشت، شیث متولد شد و عمرش
.«3» نهصد و دوازده سال بود و در غار ابو قبیس در پهلوي پدر و مادرش مدفون شد
و سیّد ابن طاووس ذکر کرده است که: در صحف ادریس دیدم که حق تعالی شیث را پیغمبر کرد و پنجاه صحیفه بر او فرستاد
که در آنها دلایل خدا و فرایض و احکام و سنن و شرایع و حدود الهی بود، پس در مکه معظمه ماند و این صحیفه ها را بر
فرزندان آدم می خواند و تعلیم ایشان می نمود و عبادت خدا می کرد و کعبه را معمور می کرد و حج و عمره بجا می آورد تا
آنکه عمر او نهصد و دوازده سال شد، پس بیمار شد و پسر
را طلب کرد و او را وصیّ خود گردانید و امر فرمود او را به تقوي و پرهیزکاري از خدا، و چون فوت شد ایوس « ایوس » خود
او را غسل داد با قینان، پس ایوس و مهلائیل پسر قینان، پس ایوس پیش ایستاد و بر او نماز کرد و دفن کردند او را در جانب
.«4» راست آدم در غار ابو قبیس
باب سوم در بیان قصص حضرت ادریس علیه السّلام است
یاد کن در قرآن » : یعنی «1» حق تعالی فرموده است که وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کانَ صِ دِّیقاً نَبِیا. وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیا
.« ادریس را بدرستی که او بود بسیار تصدیق کننده و بسیار راستگو و پیغمبر، و بالا بردیم او را به مکان بلند
و در کتب معتبره از وهب روایت کرده اند که: حضرت ادریس علیه السّلام مردي بود فربه و گشاده سینه و موهاي بدنش کم
و آهسته ،«2» بود، و موي سرش بسیار بود، و یکی از گوشهایش بزرگتر از دیگري بود، و موي میان سینه اش باریک بود
سخن می کرد، و چون راه می رفت گامها را نزدیک به یکدیگر می گذاشت.
و او را براي این ادریس گفته اند که حکمتهاي خدا و سنّتهاي اسلام را بسیار درس می گفت، و او در میان قوم خود تفکر
نمود در عظمت و جلال الهی پس گفت که: این آسمانها و زمینها و این خلق عظیم و آفتاب و ماه و ستارگان و ابر و باران و
سایر مخلوقات را پروردگاري هست که تدبیر اینها می کند و به اصلاح می آورد اینها را به قدرت خود، پس باید که آن
پروردگار را بندگی کنیم چنانچه سزاوار اوست، پس خلوت کرد با طایفه اي از قوم خود و ایشان را
پند می داد و خدا را به یاد ایشان می آورد و ایشان را از عقاب او می ترسانید و دعوت می کرد ایشان را به عبادت خالق اشیا،
پس پیوسته یکی بعد از دیگري اجابت او می نمودند تا هفت نفر شدند، پس هفتاد نفر شدند تا آنکه هفتصد نفر شدند، و
چون به هزار تن رسیدند به ایشان گفت: بیائید اختیار کنیم از نیکان خود صد نفر
ص: 230
را، پس اختیار کرد صد تن را، از صد تن هفتاد تن را و از هفتاد تن ده تن را و از ده تن هفت تن را اختیار کرد، پس گفت:
بیائید تا این هفت تن دعا کنند و باقی دیگر آمین بگویند شاید پروردگار ما دلالت کند ما را بسوي عبادت خود، پس دستها بر
زمین گذاشتند و بسیار دعا کردند چیزي بر ایشان ظاهر نشد، پس دست بسوي آسمان بلند کردند و دعا کردند پس خدا وحی
کرد بسوي ادریس و او را پیغمبر گردانید و او را و هر که به او ایمان آورده بود دلالت کرد بر عبادت خود.
و پیوسته ایشان عبادت خدا می کردند و شرك به خدا نمی آوردند تا خدا ادریس را بسوي آسمان بالا برد، و منقرض شدند
آنها که متابعت او کرده بودند بر دین او مگر اندکی، پس اختلاف در میان ایشان بهم رسید و بدعتها احداث کردند تا نوح
.«1» علیه السّلام بر ایشان مبعوث شد
.«2» و در حدیث ابو ذر گذشت که: حق تعالی بر ادریس سی صحیفه نازل ساخت
و در بعضی روایات وارد شده است که: او اول کسی بود که به قلم چیزي نوشت، و اول
کسی بود که جامه دوخت و پوشید و پیشتر پوست می پوشیدند، و چون خیاطی می کرد تسبیح و تهلیل و تکبیر و تمجید خدا
.«3» می کرد
و به سندهاي معتبر بسیار از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: مسجد سهله خانه ادریس پیغمبر علیه السّلام بود که در
آنجا خیاطی می کرد و نماز می کرد، هر که در آنجا دعا کند حق تعالی حاجتش را برآورد و او را در قیامت بالا برد به مکان
.«4» بلند که درجه ادریس است
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: ابتداي پیغمبري ادریس علیه السّلام آن بود که در زمان او
پادشاه جباري بود، روزي سوار شد به عزم سیر، پس
ص: 231
گذشت به زمین سبز خوش آینده اي که ملک یکی از رافضیان بود- یعنی مؤمنان خالص که ترك دین باطل کرده و بیزاري
از اهل آن می کردند- پس آن زمین او را خوش آمد و از وزیران خود پرسید: از کیست این زمین؟
گفتند: از بنده اي است از بندگان پادشاه که فلان رافضی است.
پادشاه او را طلبید و زمین را از او خواست.
او گفت که: عیال من به این زمین محتاج ترند از تو.
پادشاه گفت: به من بفروش من قیمت آن را می دهم.
گفت: نمی بخشم و نمی فروشم، ترك کن ذکر این زمین را.
پادشاه در غضب شد و متغیر گردید و غمناك و متفکر با اهل خود برگشت. و او زنی داشت از ازارقه و او را بسیار دوست می
داشت و در کارها با او مشورت می کرد، چون در مجلس خود قرار گرفت زن را طلبید که با او مشورت کند، چون زن او را
در نهایت غضب دید از او پرسید که: اي پادشاه! تو را چه داهیه عارض شده است که چنین غضب از روي تو ظاهر گردیده
است؟
پادشاه قصه زمین را به او نقل کرد، و آنچه او به صاحب زمین گفته بود و آنچه صاحب زمین به او گفته بود.
زن گفت: اي پادشاه! کسی غم می خورد و به غضب می آید که قدرت بر تغییر و انتقام نداشته باشد، و اگر نمی خواهی که
او را بی حجتی بکشی، من تدبیري در باب کشتن او می کنم که زمین بدست تو در آید و تو را نزد اهل مملکت خود در این
باب عذري بوده باشد.
پادشاه گفت: آن تدبیر چیست؟
زن گفت: جماعتی از ازارقه را که اصحاب منند می فرستم به نزد او که او را بیاورند و نزد تو شهادت بدهند که او بیزاري
جسته است از دین تو، پس جایز می شود تو را که او را بکشی و زمین را بگیري.
پادشاه گفت: پس بکن این کار را. و آن زن اصحابی چند داشت از ازارقه که بر دین آن زن بودند و حلال می دانستند کشتن
رافضیان از مؤمنان را، پس آن جماعت را طلبید و
ص: 232
ایشان نزد پادشاه شهادت دادند که آن رافضی بیزار شد از دین پادشاه و به این سبب پادشاه او را کشت و زمین او را گرفت.
پس حق تعالی در این وقت براي آن مؤمن غضب کرد بر ایشان و وحی فرمود به ادریس که: برو به نزد آن جبار و به او بگو
که: راضی نشدي به اینکه بنده مرا به ستم کشتی تا آنکه زمین او را نیز براي خود
گرفتی و عیال او را محتاج و گرسنه گذاشتی؟ بعزت خود سوگند می خورم که در قیامت از براي او از تو انتقام بکشم و در
دنیا پادشاهی را از تو سلب کنم و شهر تو را خراب کنم و عزتت را به ذلّت بدل کنم و به خورد سگان بدهم گوشت زن تو را،
آیا تو را مغرور کرد اي امتحان کرده شده حلم من؟
پس حضرت ادریس علیه السّلام بر پادشاه داخل شد در وقتی که در مجلس نشسته بود و اصحابش بر دورش نشسته بودند و
گفت: اي جبار! من رسول خدایم بسوي تو؛ و رسالت را تمام ادا کرد. آن جبار گفت که: بیرون رو از مجلس من اي ادریس
که از دست من جان نخواهی برد. پس زنش را طلبید و رسالت ادریس را به او نقل کرد. زن گفت: مترس از رسالت خداي
ادریس که من کسی را می فرستم که ادریس را بکشد و باطل شود رسالت خداي او و آنچه پیغام براي تو آورده بود. پادشاه
گفت: پس بکن.
و ادریس اصحابی چند داشت از رافضیان مؤمنان که جمع می شدند در مجلس او و انس می گرفتند به او و ادریس انس می
گرفت به ایشان، پس خبر داد ادریس ایشان را به آنچه خدا به او وحی کرد و رسالتی که به آن جبار رسانید، پس ایشان
ترسیدند بر ادریس و اصحاب او، و ترسیدند که او را بکشند.
و آن زن چهل تن از ازارقه را فرستاد که ادریس را بکشند، چون آمدند به آن محلّی که در آنجا ادریس با اصحاب خود می
نشست، او را در آنجا نیافتند و برگشتند، و چون اصحاب
ادریس یافتند که ایشان به قصد کشتن او آمده بودند متفرق شدند و ادریس را یافتند و به او گفتند که: اي ادریس! در حذر
باش که این جبار اراده کشتن تو را دارد و امروز چهل نفر از ازارقه را براي کشتن تو فرستاده بود، پس از این شهر بیرون رو.
ادریس در همان روز با جماعتی از اصحاب خود از آن شهر بیرون رفت، و چون سحر
ص: 233
شد مناجات کرد و گفت: پروردگارا! مرا فرستادي بسوي جباري پس رسالت تو را به او رسانیدم و مرا تهدید به کشتن کرد و
اکنون در مقام کشتن من است اگر مرا بیابد. خدا وحی فرمود به او که: از شهر او بیرون رو و به کناري رو و مرا با او بگذار که
بعزت خودم سوگند که امر خود را در او جاري گردانم و گفته تو و رسالت تو را در حقّ او راست گردانم.
ادریس گفت: پروردگارا! حاجتی دارم.
حق تعالی فرمود: سؤال کن تا عطا نمایم.
ادریس گفت: سؤال می کنم که باران نباري بر اهل این شهر و حوالی و نواحی آن تا من سؤال کنم که بباري.
خدا فرمود: اي ادریس! شهرشان خراب می شود و اهلش به گرسنگی و مشقّت مبتلا می شوند.
ادریس گفت: هر چند بشود من چنین سؤال می کنم.
حق تعالی فرمود: من به تو عطا کردم آنچه سؤال نمودي و باران بر ایشان نمی فرستم تا از من سؤال کنی و من سزاوارترم از
همه کس به وفا نمودن به عهد خود.
پس ادریس خبر داد اصحاب خود را به آنچه از خدا سؤال کرد از منع باران از ایشان و به آنچه خدا
وحی کرد بسوي او، و گفت: اي گروه مؤمنان! از این شهر بیرون روید به شهرهاي دیگر؛ پس بیرون رفتند و عدد ایشان بیست
نفر بود، پس پراکنده شدند در شهرها و شایع شد خبر ادریس در شهرها که از خدا چنین سؤال کرده است.
و ادریس رفت بسوي غاري که در کوه بلندي بود و در آنجا پنهان شد، و حق تعالی ملکی را به او موکّل گردانید که نزد هر
شام طعام او را می آورد، و او در روزها روزه می داشت و هر شام ملک از براي او طعام می آورد. و حق تعالی پادشاهی آن
جبار را سلب کرد و او را کشت و شهرش را خراب کرد و گوشت زنش را به خورد سگان داد به سبب غضب نمودن براي آن
مؤمن، و در آن شهر جباري دیگر معصیت کننده پیدا شد، پس بیست سال بعد از بیرون رفتن ادریس علیه السّلام ماندند که
یک قطره از باران بر ایشان نبارید و به مشقّت افتادند آن گروه، و حال ایشان بد شد و از شهرهاي دور آذوقه می آوردند.
ص: 234
و چون کار بر ایشان بسیار تنگ شد با یکدیگر گفتند: این بلا که بر ما نازل شده است به سبب این است که ادریس از خدا
خواسته است که تا او سؤال نکند باران از آسمان نبارد، و او از ما پنهان شده است و جایش را نمی دانیم و خدا به ما رحیم تر
است از او، پس رأي همه بر این قرار گرفت که توبه کنند بسوي خدا و دعا و تضرع و استغاثه نمایند و سؤال نمایند که باران
آسمان بر
شهر ایشان و حوالی آن ببارد.
پس پلاسها پوشیدند و بر روي خاکستر ایستادند و خاك بر سر خود می ریختند و بازگشت نمودند بسوي خدا به توبه و
استغفار و گریه و تضرع، تا خدا وحی کرد بسوي ادریس علیه السّلام که: اي ادریس! اهل شهر تو صدا بلند کرده اند بسوي
من به توبه و استغفار و گریه و تضرع، و منم خداوند رحمان رحیم، قبول می کنم توبه را و عفو می نمایم از گناه، و رحم
کردم بر ایشان و مانع نشد مرا از اجابت ایشان در سؤال باران چیزي مگر آنچه تو سؤال کرده بودي که باران بر ایشان نبارم تا
از من سؤال کنی، پس سؤال کن از من اي ادریس تا باران بر ایشان بفرستم.
ادریس گفت: خداوندا! من سؤال نمی کنم.
حق تعالی فرمود: اي ادریس! سؤال کن.
گفت: خداوندا! سؤال نمی کنم.
پس حق تعالی وحی فرمود بسوي آن ملکی که مأمور بود که هر شب طعام ادریس علیه السّلام را ببرد که: حبس کن طعام را
از ادریس و از براي او مبر.
پس چون شام شد، طعام ادریس نرسید، محزون و گرسنه شد و صبر کرد، و چون در روز دوم نیز طعام نرسید گرسنگی و
اندوهش زیاد شد، و چون در شب سوم طعامش نرسید مشقّت و گرسنگی و اندوهش عظیم شد و صبرش کم شد و مناجات
کرد که:
پروردگارا! روزي را از من بازداشتی پیش از آنکه جانم را بگیري؟
پس خدا وحی کرد به او که: اي ادریس! به جزع آمدي از آنکه سه شبانه روز طعام تو را حبس کردم، و جزع نمی کنی و
پروا نداري از گرسنگی و مشقّت اهل شهر خود در
مدت بیست سال، و من از تو سؤال کردم که ایشان در مشقّتند و من رحم کرده ام بر ایشان، سؤال
ص: 235
کن که من باران بر ایشان ببارم، سؤال نکردي و بخل کردي بر ایشان به سؤال کردن، پس گرسنگی را به تو چشانیدم و
صبرت کم شد و جزعت ظاهر گردید، پس از این غار پائین رو و طلب معاش از براي خود بکن که تو را به خود گذاشتم که
چاره روزي خود بکنی و طلب نمائی.
پس ادریس از جاي خود فرود آمد که طلب خوردنی بکند براي رفع گرسنگی، و چون به نزدیک شهر رسید دودي دید که از
بعضی خانه ها بالا می رود، پس بسوي آن خانه رفت و داخل شد و دید پیرزالی را که دو نان را تنگ گرفته است و بر آتش
انداخته است، گفت:
اي زن! مرا طعام بده که از گرسنگی بی طاقت شده ام.
زن گفت: اي بنده خدا! نفرین ادریس براي ما زیادتی نگذاشته است که به دیگري بخورانیم. و سوگند یاد کرد که: مالک
چیزي بغیر این دو گرده نان نیستم و گفت: برو و طلب معاش از غیر مردم این شهر بکن.
ادریس گفت: آن قدر طعام به من بده که جان خود را به آن نگاه دارم و در پایم قوّت رفتار بهم رسد که به طلب معاش بروم.
زن گفت: این دو گرده نان است: یکی از من است و دیگري از پسر من است، اگر قوت خود را به تو دهم می میرم، و اگر
قوت پسر خود را به تو دهم او می میرد و در اینجا زیادتی نیست که به تو بدهم.
ادریس گفت: پسر
تو طفل است و نیم قرص براي زندگی او کافی است، و نیم قرص براي من کافی است که به آن زنده بمانم و من و او هر دو
به این یک گرده نان اکتفا می توانیم نمود. پس زن گرده نان خود را خورد و گرده دیگر را میان ادریس و پسر خود قسمت
کرد.
چون پسر دید که ادریس از گرده نان او می خورد اضطراب کرد تا مرد، مادرش گفت: اي بنده خدا! فرزند مرا کشتی؟!
ادریس گفت: جزع مکن که من او را به اذن خدا زنده می گردانم، پس ادریس دو بازوي طفل را به دو دست خود گرفت و
گفت: اي روحی که بیرون رفته اي از بدن این پسر! به اذن خدا برگرد بسوي بدن او به اذن خدا، و منم ادریس پیغمبر. پس
روح طفل برگشت بسوي
ص: 236
او به اذن خدا.
پس چون آن زن سخن ادریس را شنید و پسرش را دید که بعد از مردن زنده شد گفت:
گواهی می دهم که تو ادریس پیغمبري؛ و بیرون آمد و به صداي بلند فریاد کرد در میان شهر که: بشارت باد شما را به فرج
که ادریس به شهر شما درآمده است.
و ادریس رفت و نشست بر موضعی که شهر آن جبار اول در آنجا بود و آن بر بالاي تلّی بود، پس به گرد آمدند نزد او
گروهی از اهل شهر او و گفتند: اي ادریس! آیا بر ما رحم نکردي در این بیست سال که ما در مشقّت و تعب و گرسنگی
بودیم؟ پس دعا کن که خدا باران بر ما ببارد.
ادریس گفت: دعا نمی کنم تا بیاید این پادشاه جبار
شما و جمیع اهل شهر شما همگی پیاده با پاهاي برهنه و از من سؤال کنند تا من دعا کنم. چون آن جبار این سخن را شنید
چهل کس فرستاد که ادریس را نزد او حاضر گردانند، چون به نزد او آمدند گفتند: جبار ما را فرستاده است که تو را به نزد او
بریم، پس آن حضرت نفرین کرد بر ایشان و همگی مردند.
چون این خبر به آن جبار رسید پانصد نفر فرستاد که او را بیاورند، چون آمدند و گفتند که ما آمده ایم که تو را به نزد جبار
بریم آن حضرت گفت: نظر کنید بسوي آن چهل نفر که چگونه مرده اند، اگر برنگردید شما را نیز چنین کنم، گفتند: اي
ادریس! ما را به گرسنگی کشتی در مدت بیست سال و الحال نفرین مرگ بر ما می کنی، آیا تو را رحم نیست؟
ادریس گفت: من به نزد آن جبار نمی آیم و دعاي باران نمی کنم تا جبار شما با جمیع اهل شهر شما پیاده و پا برهنه بیایند به
نزد من. پس آن گروه برگشتند بسوي آن جبار و سخن آن حضرت را به او نقل کردند و از او التماس کردند که با اهل شهر
پیاده و پا برهنه به نزد ادریس برود، پس به این حال آمدند و به نزد آن حضرت ایستادند با خضوع و شکستگی، و استدعا
کردند که دعا کند تا خدا بر ایشان باران ببارد، پس قبول فرمود و از خدا طلبید که باران بر آن شهر و نواحی آن بفرستد، پس
ابري بر بالاي سر ایشان بلند شد و رعد و برق از آن ظاهر شد و
در همان ساعت بر ایشان باران بارید به حدّي که گمان
ص: 237
.«1» کردند غرق خواهند شد و بزودي خود را به خانه هاي خود رسانیدند
مترجم گوید: چون دلایل عصمت انبیا علیهم السّلام گذشت، باید که امر نمودن حق تعالی ادریس علیه السّلام را به دعاي
باران بر سبیل حتم و وجوب نباشد بلکه بر سبیل تخییر و استحباب بوده باشد، و غرض آن حضرت از تأخیر دعا نمودن و
طلبیدن قوم بر سبیل تذلّل براي طلب رفعت دنیوي و انتقام کشیدن براي غضب نفسانی نبود بلکه غضب مقرّبان درگاه الهی بر
ارباب معاصی از براي خداست، و بسا باشد که ایشان از شدت محبت الهی بر متمردان از اوامر و نواهی حق تعالی غضب زیاده
از جناب مقدس الهی کنند، چون وسعت رحمت و عظمت حلم الهی را ندارند و تاب مشاهده مخالفت پروردگار خود نمی
آورند، با آنکه اینها عین شفقت و مهربانی بود نسبت به آن قوم که متنبّه شوند و دیگر در مقام طغیان و فساد در نیایند و
مستحقّ عقوبت خدا نشوند.
و به سند حسن از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی غضب نمود بر ملکی از ملائکه و بال او را قطع کرد و
او را در جزیره اي از جزایر دریا انداخت، و ماند در آن جزیره آنچه خدا خواست، یعنی مدّت بسیار، پس حق تعالی حضرت
ادریس را به پیغمبري مبعوث گردانید، آن ملک آمد بسوي آن حضرت و گفت: اي پیغمبر خدا! دعا فرما که خدا از من
راضی شود و بالم را به من برگرداند، پس قبول کرد ادریس و دعا کرد تا
خدا بال آن ملک را به او برگردانید و از او خشنود گردید، پس ملک به آن حضرت گفت:
آیا تو را حاجتی بسوي من هست؟
گفت: بلی، می خواهم مرا بسوي آسمان بالا بري تا ملک الموت را ببینم که با یاد او تعیّش نمی توانم کرد، پس ملک او را
در بال خود گرفت و برد بسوي آسمان چهارم، پس چون دید که ملک الموت نشسته است و سر خود را حرکت می دهد از
روي تعجب، پس ادریس سلام کرد بر ملک الموت و پرسید: چرا سر خود را حرکت می دهی؟
گفت: زیرا که پروردگار عزت مرا امر نموده است که روح تو را قبض کنم در میان
ص: 238
آسمان چهارم و پنجم. پس گفت: پروردگارا! چگونه این تواند بود و حال آنکه مسافت آسمان چهارم پانصد سال راه است و
از آسمان چهارم تا آسمان سوم پانصد سال راه است و از هر آسمانی تا آسمانی پانصد سال راه است، پس چگونه در این
وقت او را در میان آسمان چهارم و پنجم قبض روح کنم، پس در همانجا قبض روح مقدس او نمود، و این است معنی قول
.«2» و فرمود: او را براي این ادریس گفتند که درس کتب الهی بسیار می گفت ،«1» خدا وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیا
و در حدیث معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: خدا ادریس را بالا برد به مکان بلند و از تحفه هاي
.«3» بهشت به او خورانید بعد از وفات او
و به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: ملکی
از ملائکه را منزلتی نزد خدا بود پس او را به زمین فرستاد به تقصیري، پس آمد به نزد ادریس علیه السّلام و گفت: مرا شفاعت
کن نزد پروردگارت، پس آن حضرت سه روز روزه داشت که افطار نکرد و سه شب عبادت کرد که مانده نشد و سستی
نورزید، پس در سحر از براي ملک بسوي خدا شفاعت کرد پس خدا رخصت داد آن ملک را که به آسمان رود.
پس ملک چون خواست برود به ادریس گفت که: می خواهم تو را بر این نعمت که بر من دادي مکافات نمایم، پس حاجتی
از من طلب نما تا به تقدیم رسانم.
ادریس گفت: حاجت من آن است که ملک الموت را به من نمائی شاید که با او انس گیرم که با یاد او هیچ نعمتی بر من
گوارا نیست.
پس ملک بالهاي خود را گشود و گفت: سوار شو، و او را به آسمان بالا برد، و ملک الموت را در آسمان اول طلب کرد
گفتند: بالا رفته است، آن حضرت را بالا برد تا آنکه در میان آسمان چهارم و پنجم ملک الموت را ملاقات نمود، پس آن
ملک به ملک الموت گفت که: چرا رو ترش کرده اي؟
ص: 239
گفت: تعجب می کنم، زیرا که در زیر عرش بودم و حق تعالی مرا امر فرمود که قبض روح ادریس بکنم در میان آسمان
چهارم و پنجم، پس چون ادریس این سخن را شنید بر خود لرزید و از بال ملک افتاد و ملک الموت در همانجا قبض روح او
کرد، چنانکه خدا می فرماید وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیا. وَ رَفَعْناهُ
«2» .«1» مَکاناً عَلِیا
و در حدیث دیگر از عبد اللّه بن عباس منقول است که: ادریس علیه السّلام روزها در زمین سیاحت می کرد و می گردید و
روزه می داشت، و هر جا که شب او را فرومی گرفت به روز می آورد و روزي او به او می رسید هر جا که افطار می کرد، و
از عمل صالح او ملائکه مثل عمل جمیع اهل زمین بالا می بردند، پس ملک الموت از خدا رخصت طلبید که به دیدن ادریس
بیاید و بر او سلام کند، پس مرخّص شد و به نزد ادریس آمد و گفت: می خواهم مصاحب تو باشم و با تو همراه باشم، پس
رفیق یکدیگر شدند و روزها می گردیدند و روزه می داشتند، و چون شب می شد طعام ادریس علیه السّلام براي افطار او می
رسید و تناول می نمود و ملک الموت را بسوي طعام خود دعوت می کرد و او می گفت: مرا به طعام احتیاجی نیست، پس
برمی خاستند به نماز، و ادریس را سستی بهم می رسید و به خواب می رفت و ملک الموت مانده نمی شد و به خواب نمی
رفت.
پس چند روز بر این حال بودند تا گذشتند به گله گوسفندي و باغ انگوري که انگورش رسیده بود، پس ملک الموت گفت
که: می خواهی از این گله بره اي یا از این باغ خوشه انگوري چند بگیریم و شب به آن افطار کنیم؟
ادریس گفت: سبحان اللّه تو را تکلیف می کنم که از مال من بخوري ابا می کنی، پس چگونه مرا تکلیف به خوردن مال
دیگران بی اذن ایشان می کنی؟! پس ادریس گفت که: با من مصاحبت کردي و نیکو رفاقت کردي بگو تو کیستی؟
گفت: من ملک الموتم.
ص: 240
ادریس گفت که:
مرا بسوي تو حاجتی هست.
گفت: کدام است؟
ادریس گفت: می خواهم مرا بسوي آسمان بالا بري.
پس ملک الموت از خدا رخصت طلبید و او را بر بال خود گرفت و به آسمان بالا برد، پس ادریس گفت که: مرا به تو حاجت
دیگر هست.
گفت: آن حاجت چیست؟
گفت: شنیده ام که مرگ بسیار شدید است، می خواهم که قدري از آن به من بچشانی تا ببینم که چنان است که شنیده ام؟
پس از خدا رخصت طلبید و چون مرخّص شد ساعتی نفس او را گرفت، پس دست برداشت و پرسید که: چگونه دیدي مرگ
را؟
گفت: شدیدتر است از آنچه شنیده بودم، و حاجت دیگر به تو دارم که آتش جهنم را به من بنمائی.
پس ملک الموت امر کرد خزینه دار جهنم را که در جهنم را بگشاید، چون ادریس جهنم را دید غش کرد و افتاد، و چون به
حال خود آمد گفت: حاجت دیگر به تو دارم که بهشت را به من بنمائی، پس ملک الموت از خزینه دار بهشت رخصت طلبید
هر نفس چشنده » : و ادریس داخل بهشت شد و گفت: اي ملک الموت! من از اینجا بیرون نمی آیم، زیرا که خدا فرموده است
و من وارد شدم، و «2» « هیچ یک از شما نیست مگر وارد می شود نزد جهنم » : و من چشیدم، و فرمود که «1» « مرگ است
«4» .«3» « اهل بهشت از بهشت بیرون نمی روند و همیشه خواهند بود » : فرموده است که
مؤلف گوید: این حدیث از طریق عامه و موافق روایات ایشان است، و دو حدیث اول محلّ اعتمادند.
ص: 241
و در بعضی از کتب مسطور است که: حیات ادریس علیه السّلام در زمین سیصد سال بود،
بهم رسید، و چون به آسمان رفت او را خلیفه خود گردانید، و متوشلخ نهصد و « متوشلخ » و بعضی بیشتر گفته اند، و از او
.«1» را وصیّ خود گردانید، و لمک پدر حضرت نوح است « لمک » نوزده سال عمر یافت و پسرش
ذکر کرده است که: در صحف ادریس علیه السّلام یافتم که: نزدیک « سعد السعود » و سیّد ابن طاووس رحمه اللّه در کتاب
است که مرگ به تو نازل گردد و ناله و انین تو شدید شود و جبین تو عرق کند و لبهایت کشیده شود و زبانت شکسته شود و
آب دهانت خشک شود و سفیدي چشمت بر سیاهی غالب گردد و دهانت کف کند و جمیع بدنت به لرزه درآید و دریابد تو
را شدّتها و تلخیها و دشواریهاي مرگ، و هر چند تو را صدا زنند نشنوي و مرده شوي افتاده و در میان اهل خود و عبرتی
گردي از براي دیگران، پس عبرت بگیر از معانی مرگ که البته به تو نازل خواهد شد، و هر عمري هر چند دراز باشد بزودي
فانی گردد، زیرا که آنچه آمدنی است نزدیک است، و بدان که مرگ آسانتر است از آنچه بعد از آن است از اهوال روز
.«2» قیامت
و در جاي دیگر از صحف نوشته است که: به یقین بدانید که پرهیزگاري از معاصی خدا حکمت کبري و نعمت عظمی است،
و سببی است خواننده بسوي خیر و گشاینده درهاي خیر و فهم و عقل، زیرا که چون خدا بندگانش را دوست داشت بخشید به
ایشان عقل را و مخصوص گردانید پیغمبران و دوستانش را به روح القدس، پس گشودند از براي
مردم پرده ها از اسرار دیانت و حقایق حکمت تا ترك نمایند گمراهی را و متابعت نمایند رشد و صلاح را، تا در نفس ایشان
قرار گیرد که خداوند ایشان عظیم تر است از آنکه احاطه کند به او فکرها، یا ادراك نماید او را دیده ها، یا حقیقت حال او را
تحصیل نماید وهمها، یا تحدید نماید او را حالها و احاطه کرده است به همه چیز به علم و قدرت، و تدبیرکننده است همه چیز
را چنانچه خواهد، و پی به کارهاي او نمی توان برد، و غرضهاي او را
ص: 242
نمی توان دریافت، و بر او واقع نمی شود اندازه و نه اعتبارکردنی و نه زیرکی و نه تفسیري، و توانائی مخلوقین منتهی به
شناختن ذات او نمی شود.
و در جاي دیگر فرموده است: بخوانید در اکثر اوقات پروردگار خود را، یاري کننده یکدیگر را و خداجویان در دعاي خود،
زیرا که اگر خدا از شما داند که مددکار و یاور یکدیگرید دعاي شما را مستجاب می کند و حاجتهاي شما را برمی آورد، و
شما را به آرزوهاي خود می رساند، و بر شما می ریزد عطاهاي خود را از خزینه هاي خود که هرگز فانی نمی شوند.
و در جاي دیگر فرموده است: چون در روزه داخل شوید پس پاك کنید نفسهاي خود را از هر چرکی و نجاستی، و روزه
بدارید از براي خدا با دلهاي خالص صافی و منزّه از افکار بد و از خیالات منکر، بدرستی که خدا بزودي حبس خواهد کرد
دلهاي آلوده و نیّتهاي مشوب را، و با روزه داشتن دهانهاي شما از خوردن باید که روزه دارد اعضا و جوارح شما از گناهان،
چون خدا راضی
نمی شود از شما به اینکه از خوردن روزه دارید بلکه باید از جمیع قبایح و معاصی و بدیها روزه باشید؛ و چون داخل نماز
شوید خاطرها و فکرهاي خود را بگردانید بسوي نماز، و دعا کنید نزد خدا دعاي پاکیزه با تضرع و توسل، و از او بطلبید
حاجتها و منفعتها و مصلحتهاي خود را با خضوع و خشوع و شکستگی و خاکساري، و چون به سجده روید از خود دور کنید
فکرهاي دنیا را و خیالات بد را و کردارهاي ناشایست را، و در خاطر مدارید مکر و خوردن حرام و تعدّي و ظلم و کینه را، و
این صفات ذمیمه را از خود بیفکنید؛ و در هر روز سه وقت نمازهاي واجب را بجا آورید: در بامداد و عددش هشت سوره
است و در هر دو سوره سه سجده باید کرد با سه تسبیح، و در نصف روز پنج سوره، و نزد فرو رفتن آفتاب پنج سوره با
سجودهاي آنها، اینها است نمازها که بر شما واجب است، و هر که زیاده بر این نافله بجا آورد ثوابش با خداوند تبارك و
.«1» تعالی است
باب چهارم در بیان قصص حضرت نوح علی نبیّنا و آله و علیه السلام و مشتمل بر دو فصل است
فصل اول در بیان ولادت و وفات و مدت عمر و نامها و نقش نگین و احوال و اولاد و اخلاق پسندیده و بعضی از مجملات احوال آن
حضرت است
قطب راوندي و غیر او گفته اند که: حضرت نوح علیه السّلام پسر لمک بود و لمک پسر متوشلخ بود و متوشلخ پسر اخنوخ
.«1» بود که ادریس علیه السّلام است
و به سند معتبر از امام رضا علیه السّلام منقول است که: مردي از اهل شام از امیر المؤمنین علیه السّلام سؤال کرد اسم نوح علیه
.«2» بود، و او را نوح نامیدند براي آنکه بر قوم خود هزار کم پنجاه سال نوحه کرد « سکن » السّلام را، فرمود: نامش
و
بود، و براي این او را نوح نامیدند که نوحه « عبد الغفار » به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: اسم نوح
.«3» بر خود می کرد
بود، و او را نوح گفتند « عبد الملک » و به سند معتبر از آن حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: اسم نوح علیه السّلام
.«4» چون پانصد سال گریه کرد
ص: 246
.«1» بود « عبد الاعلی » و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: نامش
مؤلف گوید: ممکن است که همه اینها نام آن حضرت بوده باشد و به همه این نامها او را می خوانده باشند.
و به سند معتبر از امام رضا علیه السّلام منقول است که: چون نوح در کشتی سوار شد حق تعالی بسوي او وحی فرمود: اي
نوح! اگر بترسی از غرق شدن هزار مرتبه لا اله الّا اللّه بگو پس نجات از من بطلب تا نجات دهم تو را و هر که با تو ایمان
آورده است، پس چون نوح و هر که با او بود در کشتی درست نشستند و بادبانها را بلند کردند باد تندي بر کشتی وزید و نوح
هلولیا الفا الفا » : از غرق شدن ترسید و باد پیشی گرفت و نتوانست که هزار مرتبه لا اله الّا اللّه بگوید، پس به زبان سریانی گفت
پس اضطراب کشتی تخفیف یافت و کشتی به راه افتاد. ،« یا ماریا اتقن
پس نوح گفت: آن سخنی که خدا مرا به آن از غرق نجات بخشید سزاوار است که از من جدا نشود، پس در انگشترش نقش
که ترجمه آن کلام سریانی است به عربی، « لا اله الّا اللّه الف مرّه یا ربّ اصلحنی » کرد
.«2» « لا اله الّا اللّه می گویم هزار مرتبه، پروردگارا! مرا به اصلاح آور » : و به لغت فارسی معنی اش این است
و در کتب معتبره از وهب روایت کرده اند که: نوح علیه السّلام نجّار بود و اندکی گندم گون بود و رویش باریک بود و در
سرش درازي بود و چشمهایش بزرگ بود و ساقهایش باریک بود و گوشت رانهایش بسیار بود و نافش بزرگ بود و ریشش
دراز و پهن بود و بلند قامت و تنومند بود و در نهایت شدت و غضب بود، و چون مبعوث شد هشتصد و پنجاه سال عمر او بود،
پس هزار کم پنجاه سال در میان قوم خود ماند که ایشان را بسوي خدا دعوت می نمود، و زیاد نشد ایشان را مگر طغیان، و سه
قرن گذشتند از قومش که پدران مردند و فرزندان ایشان ماندند، و هر یک از ایشان پسر خود را می آورد در هنگامی که او
خرد بود
ص: 247
.«1» و بر بالاي سر نوح علیه السّلام بازمی داشت و می گفت: اي پسر! اگر بعد از من بمانی اطاعت این دیوانه مکن
و به سند حسن از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت نوح علیه السّلام دو هزار و پانصد سال زندگانی کرد:
هشتصد و پنجاه سال قبل از مبعوث شدن، و هزار کم پنجاه سال در میان قوم خود که ایشان را بسوي خدا می خواند، و
دویست سال در ساختن کشتی بود، و پانصد سال بعد از آنکه از کشتی فرود آمد و آب از زمین خشک شد و شهرها بنا کرد
و فرزندان خود را در شهرها ساکن گردانید.
پس چون دو هزار و پانصد
سال تمام شد ملک الموت به نزد او آمد و او در آفتاب نشسته بود و گفت: السلام علیک.
نوح سر برآورد و ردّ سلام کرد و گفت: براي چه آمدي اي ملک الموت؟
گفت: آمده ام روح تو را قبض کنم.
گفت: می گذاري که از آفتاب به سایه بروم؟
گفت: بلی.
پس نوح به سایه رفت و گفت: اي ملک الموت! آنچه بر من از عمر دنیا گذشته است مثل این آمدن از آفتاب به سایه بود!
آنچه تو را فرموده اند بجا آور.
.«2» پس ملک الموت قبض روح مقدس آن حضرت نمود
و به سند معتبر از امامزاده عبد العظیم علیه السّلام منقول است که امام علی النقی علیه السّلام فرمود:
عمر نوح علیه السّلام دو هزار و پانصد سال بود، و روزي در کشتی خواب بود بادي وزید و عورتش را گشود، پس حام و
یافث خندیدند و سام ایشان را زجر و نهی کرد از خندیدن، و هر چه را باد می گشود سام می پوشانید و هر چه را سام می
پوشانید حام و یافث می گشودند، نوح علیه السّلام بیدار شد و دید که ایشان می خندند، از سبب آن پرسید؟ سام آنچه
ص: 248
گذشته بود نقل کرد، پس نوح علیه السّلام دست بسوي آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! تغییر ده آب پشت حام را که از او
بهم نرسد مگر سیاهان، و خداوندا! تغییر ده آب پشت یافث را.
پس خدا تغییر داد آب پشت ایشان را، پس نوح گفت به حام و یافث که: حق تعالی فرزندان شما را غلامان و خدمتکاران
فرزندان سام گردانید تا روز قیامت، زیرا که او نیکی به من کرد و شما عاق من
شدید و علامت عقوق شما پیوسته در فرزندان شما ظاهر خواهد بود، و علامت نیکوکاري در فرزندان سام ظاهر خواهد بود
مادامی که دنیا باقی باشد، پس جمیع سیاهان هر جا که باشند از فرزندان حامند، و جمیع ترك و سقالبه و یأجوج و مأجوج و
چین از فرزندان یافتند هر جا که باشند، آنها که سفیدانند غیر اینها از فرزندان سامند.
و خدا وحی نمود به نوح که: من کمان خود را- یعنی قوس قزح- امانی گردانیدم براي بندگان و شهرهاي خود، و پیمانی
گردانیدم میان خود و میان خلق خود که ایمن باشند به آن از غرق شدن تا روز قیامت، و کیست وفاکننده تر به عهد خود از
من، پس نوح شاد شد و بشارت داد مردم را، و آن قوس زهی و تیري هم داشت در آن وقت، پس زه و تیرش برطرف شد و
امانی گردید براي مردم از غرق شدن.
و شیطان به نزد نوح آمد و گفت: تو را بر من نعمت عظیمی هست، از من نصیحتی بطلب که با تو خیانت نخواهم کرد، پس
نوح دلتنگ شد از سخن او و نخواست که از او سؤال کند، پس حق تعالی به او وحی کرد که: با او سخن بگو و از او سؤال
کن که من او را گویا خواهم کرد به سخنی که حجت باشد بر خودش، پس نوح به او گفت که: سخن بگو.
شیطان گفت: هرگاه ما فرزند آدم را بخیل یا صاحب حرص یا حسود یا جبر و ظلم کننده یا تعجیل کننده در کارها یافتیم، می
ربائیم او را مانند کسی که کره را برباید، پس هرگاه از براي ما
این اخلاق در یک کس جمع شود او را شیطان تمرّدکننده می نامیم.
پس نوح پرسید: آن نعمت که گفتی من بر تو دارم کدام است؟
گفت: آن است که نفرین کردي بر اهل زمین و در یک ساعت همه را به جهنم فرستادي و مرا فارغ کردي، و اگر نفرین نمی
کردي روزگار درازي می بایست مشغول ایشان
ص: 249
.«1» باشم
زنده بود، پس «2» و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: نوح بعد از فرود آمدن از کشتی پانصد سال
جبرئیل به نزد او آمد و گفت: اي نوح! پیغمبري تو منقضی شد و ایّام عمر تو تمام شد، پس نام بزرگ خدا و میراث علم و
آثار علم پیغمبري که با توست بده به پسر خود سام که من زمین را نمی گذارم بی آنکه در آن عالمی باشد که به او اطاعت
من دانسته شود، و باعث نجات مردم باشد در میان مردن پیغمبري تا مبعوث شدن پیغمبر دیگر، و هرگز زمین را نخواهم
گذاشت بی حجتی، و کسی که بخواند مردم را بسوي من و دانا باشد به امر من بدرستی که من حکم کرده ام و مقدّر
گردانیده ام که از براي هر گروهی هدایت کننده قرار دهم که هدایت کنم به او سعادتمندان را، و حجت من به او تمام شود بر
اشقیا.
پس نوح علیه السّلام اسم اعظم و میراث علم و آثار علم پیغمبري را داد به پسر خود سام، و حام و یافث نزد ایشان علمی نبود
که به آن منتفع شوند، و بشارت داد نوح ایشان را به آنکه هود علیه السّلام بعد از او مبعوث خواهد شد، و امر
کرد ایشان را که متابعت او بکنند، و امر کرد که هر سال وصیت نامه را یک بار بگشایند و در آن نظر کنند و آن روز عید
ایشان باشد، چنانچه حضرت آدم علیه السّلام نیز ایشان را امر فرموده بود، پس ظلم و تجبّر ظاهر شد در فرزندان حام و یافث، و
پنهان شدند فرزندان سام با آنچه نزد ایشان بود از علم، و جاري شد بر سام بعد از نوح دولت حام و یافث و بر او مسلط شدند،
فرمود: یعنی ترك کردم بر نوح دولت جباران را، و خدا حضرت ،«3» و این است که خدا می فرماید وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ
محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم را به این عزیز خواهد فرمود.
و فرزندان حام اهل سند و هند و حبشه اند، و فرزندان سام عرب و عجمند و دولت اینها بر آنها جاري شد در امّت حضرت
محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم و آن وصیت را به میراث می گرفتند،
ص: 250
.«1» عالمی بعد از عالمی تا حق تعالی حضرت هود علیه السّلام را مبعوث گردانید
.«2» و در حدیث معتبر دیگر فرمود: عمر قوم نوح علیه السّلام هر یک سیصد سال بود
.«3» و در حدیث دیگر فرمود: عمر حضرت نوح علیه السّلام دو هزار و چهار صد و پنجاه سال بود
مؤلف گوید: احادیث گذشته همه موافق یکدیگرند و محلّ اعتمادند، و در این حدیث شاید که بعضی از مدت آخر عمر آن
حضرت را که متوجه امور نبوده است از اول یا آخر، حساب نکرده باشند، و بعضی از ارباب تاریخ عمر آن حضرت را هزار
سال گفته اند، و بعضی هزار و چهارصد و پنجاه سال، و بعضی هزار و چهارصد و هفتاد سال، و بعضی هزار و سیصد سال، و
این اقوال که بر خلاف احادیث معتبره است همه فاسد است.
و به سند معتبر از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام منقول است که: مردم سه چیز را از سه کس اخذ کردند: صبر را از
.«4» ایوب، شکر را از نوح، حسد را از فرزندان یعقوب
به سندهاي موثق و غیر آن از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام و امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است در تفسیر آن آیه
بتحقیق که » : که ترجمه اش این است که «5» که حق تعالی فرموده است که در وصف نوح علیه السّلام إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَ کُوراً
فرمودند: براي این آن حضرت را عبد شکور نامیدند که در صبح و شام این دعا را می ،« بود نوح بنده اي بسیار شکرکننده
اللّهمّ انّی اشهدك انّه ما اصبح او امسی بی من نعمه او عافیه فی دین او دنیا فمنک وحدك لا شریک لک، لک » : خواند
و در لفظ این دعا اختلاف قلیلی در روایات هست که در .«6» « الحمد بها علیّ و لک الشّ کر بها علیّ حتّی ترضی و بعد الرّضا
بحار » کتاب دعاي
ص: 251
.«1» ذکر کرده ام « الانوار
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون بعد از فرود آمدن از کشتی، نوح علیه السّلام مأمور شد که
درخت بکارد، شیطان در پهلوي او بود، چون خواست که درخت انگور بکارد شیطان لعین گفت که: این درخت از من است.
حضرت نوح گفت: دروغ گفتی.
پس شیطان گفت که: چه
مقدار حصّه به من می دهی؟
حضرت نوح فرمود: دو ثلث از تو باشد. پس به این سبب مقرر شد شیره انگور که بجوشد تا دو ثلث آن کم نشود حلال نباشد
.«2»
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: شیطان منازعه کرد با حضرت نوح در درخت انگور، پس جبرئیل آمد و به نوح علیه السّلام
گفت که: او را حقّی هست، حقّ او را بده، پس ثلث را به شیطان داد و او راضی نشد، پس نصف را داد و او راضی نشد، پس
جبرئیل آتشی در آن درخت انداخت تا دو ثلث آن درخت سوخت و یک ثلث باقی ماند و گفت: آنچه سوخت بهره شیطان
.«3» است و آنچه باقی ماند بهره توست و بر تو حلال است اي نوح
و به سند حسن از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: چون نوح علیه السّلام از کشتی فرود آمد درختان در زمین
آمد و درخت خرما را کند، چون « علیه اللعنه » کشت و درخت خرما را نیز در میان آنها کشت و به اهل خود برگشت، ابلیس
نوح برگشت درخت خرما را نیافت و شیطان را دید که نزد درختان ایستاده است، در این حال جبرئیل علیه السّلام آمد و نوح
را خبر داد که شیطان درخت خرما را کنده است، پس نوح به شیطان گفت: چرا درخت خرما را کندي؟ و اللّه که از این
درختان که کشته ام هیچ یک را دوست تر نمی دارم از آن، و بخدا سوگند که ترك نمی کنم آن را تا نکارم.
شیطان گفت: هرگاه بکاري من خواهم کند، پس از براي من در آن نصیبی قرار ده تا
، حیاه القلوب، ج 1
ص: 252
نکنم! پس نوح ثلث براي او قرار داد و او راضی نشد، پس نصف از براي او قرار کرد و او راضی نشد، و نوح هم زیاد نکرد،
پس جبرئیل به نوح گفت: اي پیغمبر خدا! احسان کن که از توست نیکی کردن، و نوح دانست که خدا او را در اینجا سلطنتی
داده است، پس نوح دو ثلث را از براي او قرار داد، و به این سبب مقرر شد که عصیر را که بگیرند و بجوشانند تا دو ثلث آن
.«1» که حصّه شیطان است نرود حلال نشود
و عامه و خاصه از وهب روایت کرده اند که: چون نوح علیه السّلام از کشتی بیرون آمد درختان که با خود به کشتی برده بود
در زمین کشت و در همان ساعت میوه دادند، و در میان آنها درخت انگور ناپیدا شد، زیرا که شیطان گرفته و پنهان کرده بود،
پس چون نوح برخاست که برود و در میان کشتی تفحّص کند، ملکی که با او بود گفت: بنشین که براي تو خواهند آورد، و
گفت: تو را شریکی در شیره انگور هست با او مشارکت نیکو بکن، نوح فرمود:
هفت یک را به او می دهم و شش حصّه از من است، ملک گفت: نیکی کن که تو نیکوکاري، نوح فرمود: شش یک را به او
می دهم، ملک گفت: نیکی کن که تو نیکوکاري، نوح فرمود:
پنج یک را می دهم، ملک گفت: نیکی کن که تو نیکوکاري، و همچنین زیاد می کرد و ملک امر به زیادتی می کرد تا آنکه
نوح فرمود که: دو حصّه از او باشد و یک حصّه از من، پس ملک راضی شد و
.«2» دو ثلث که حصّه شیطان است حرام شد و یک ثلث که حصّه نوح است حلال شد
و در حدیث دیگر از عبد اللّه بن عباس منقول است که: شیطان به نوح علیه السّلام گفت: تو را بر من نعمتی و حقّی هست و به
عوض آن چند خصلت به تو می آموزم.
نوح فرمود: کدام است حقّ من بر تو؟
گفت: دعائی که بر قوم خود کردي و همه هلاك شدند و مرا فارغ کردي، پس زنهار که بپرهیز از تکبر و حرص و حسد،
بدرستی که تکبر مرا بر آن داشت که سجده آدم نکردم و
ص: 253
کافر شدم و شیطان رجیم گردیدم، و حرص آدم را بر آن داشت که جمیع بهشت را بر او حلال کرده بودند و از یک درخت
او را منع کرده بودند و از آن درخت خورد و از بهشت بیرون آمد، و حسد باعث شد که پسر آدم برادر خود را کشت.
پس نوح پرسید: در چه وقت قدرت تو بر فرزند آدم بیشتر است؟
.«1» گفت: در وقت غضب و خشم
فصل دوم در بیان مبعوث شدن حضرت نوح علیه السّلام است بر قوم، و آنچه میان او و قوم او گذشت تا غرق شدن ایشان، و سایر احوال
آن حضرت
علی بن ابراهیم به سند حسن از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده است که: حضرت نوح علیه السّلام سیصد سال در
میان قوم خود ماند و ایشان را بسوي خدا دعوت فرمود و اجابت او نکردند، پس خواست بر ایشان نفرین کند، پس بر او نازل
شدند نزد طلوع آفتاب دوازده هزار قبیل از قبایل ملائکه آسمان اول و ایشان از عظماي ملائکه بودند، پس نوح به ایشان
فرمود: شما کیستید؟
گفتند: ما دوازده هزار قبیلیم از قبایل ملائکه آسمان اول، و مسافت آسمان اول پانصد
سال است، و از آسمان اول تا زمین پانصد سال راه است، و نزد طلوع آفتاب بیرون آمده ایم و در این وقت به تو رسیده ایم، و
از تو سؤال می کنیم که نفرین نکنی بر قوم خود! نوح فرمود: من ایشان را سیصد سال مهلت دادم.
و چون ششصد سال تمام شد و ایمان نیاوردند باز اراده کرد که بر ایشان نفرین کند، ناگاه دوازده هزار قبیل از قبایل ملائکه
آسمان دوم به او رسیدند، نوح فرمود: شما کیستید؟
گفتند: ما دوازده هزار قبیلیم از قبایل ملائکه آسمان دوم، و مسافت آسمان دوم پانصد سال است، و از آسمان دوم تا آسمان
اول پانصد سال است، و مسافت آسمان اول پانصد سال است، و از آسمان اول تا زمین پانصد سال است، و نزد طلوع آفتاب
بیرون آمده ایم و
ص: 255
در وقت چاشت به تو رسیده ایم، و از تو سؤال می کنیم که نفرین بر قوم خود نکنی!
نوح فرمود: سیصد سال ایشان را مهلت دادم، پس چون نهصد سال تمام شد و ایمان نیاوردند اراده نفرین بر ایشان فرمود، پس
بدرستی که هرگز ایمان » : یعنی «1» حق تعالی فرستاد که أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ
.« نمی آورند از قوم تو مگر هر که ایمان آورده است، پس غمگین مباش به آنچه ایشان می کنند
«2» پس نوح عرض کرد رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً. إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِ لُّوا عِبادَكَ وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً
پروردگارا! مگذار بر روي زمین از کافران دیّاري، بدرستی که اگر بگذاري ایشان را گمراه کنند بندگان تو را و فرزند » : یعنی
نیاورند
.« مگر فاجر بسیار کفران کننده
پس حق تعالی امر کرد او را که درخت خرما بکارد، پس قوم او می گذشتند بر او و استهزا و سخریه می نمودند و به او می
گفتند: مرد پیري است، نهصد سال از عمرش گذشته است و درخت خرما می کارد؛ و سنگ بر او می زدند.
پس چون پنجاه سال بر این حال گذشت و درخت خرما رسید و مستحکم شد، مأمور شد درختها را ببرد، پس قوم استهزا
کردند به او و به او گفتند: الحال که درخت خرما رسید برید! این مرد خرف شده است و پیري او را دریافته است، چنانچه حق
«3» تعالی می فرماید که کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ. فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ
هرگاه می گذشتند به او جماعتی از اشراف قوم او، استهزا می نمودند به او، گفت- یعنی نوح-: اگر استهزا می کنید به » : یعنی
ما پس بدرستی که ما استهزا خواهیم نمود به شما در وقتی که عذاب بر شما نازل شود چنانچه شما ما را استهزا می کنید، بعد
.« از زمانی خواهید دانست کدامیک سزاوارتریم به استهزا و سخریه
حضرت فرمود: پس خدا امر کرد او را که کشتی بتراشد، و امر فرمود جبرئیل را که
ص: 256
نازل شود و تعلیم او کند که چگونه بسازد، پس طولش را هزار و دویست ذراع و عرضش را هشتصد ذراع و ارتفاعش را
هشتاد ذراع گردانید، پس گفت: پروردگارا! که مرا یاري خواهد کرد بر ساختن کشتی؟ خدا وحی نمود به او که: ندا کن در
میان قوم خود که هر که مرا یاري نماید بر ساختن کشتی و چیزي از
آن بتراشد، آنچه می تراشد طلا و نقره خواهد شد. پس چون نوح این ندا در میان ایشان کرد، او را یاري کردند بر این، و
.«1» سخریه می کردند او را و می گفتند: در بیابان کشتی می سازد
و به سند حسن دیگر از آن حضرت روایت کرده است که: چون حق تعالی اراده نمود که قوم نوح را هلاك گرداند، عقیم
گردانید رحمهاي زنان ایشان را چهل سال که فرزندي در میان ایشان متولد نشد، پس چون نوح از ساختن کشتی فارغ شد
خدا امر کرد او را که ندا کرد به زبان سریانی که نماند چهارپاي و جانوري مگر حاضر شد، پس از هر جنس از اجناس حیوان
یک جفت را داخل کشتی نمود و آنچه به او ایمان آورده بودند از جمیع دنیا هشتاد مرد بودند، پس خدا وحی نمود که احْمِلْ
که ترجمه اش این است که: بار «2» فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ
کن در کشتی از هر نوعی دو جفت، یعنی دو تا، و اهل خود را مگر آنها که پیشتر به تو خبر داده ام که داخل مکن- که زن و
.« یک پسر او بود- و ببر به کشتی هر که را ایمان به تو آورده است از غیر اهل تو، و ایمان نیاوردند به او مگر اندکی
و تراشیدن کشتی در مسجد کوفه بود، پس چون آن روز شد که خدا خواست که ایشان را هلاك نماید، زن نوح نان می
و نوح از براي هر ،« فار التنور » پخت در موضعی که معروف است در مسجد کوفه به
قسمی از اجناس حیوان موضعی در کشتی قرار داده بود، و جمع نموده بود از براي ایشان در آن موضع آنچه به آن احتیاج
داشته باشند از خوردنی، و صدا زد زن نوح که آب از تنور جوشید، پس نوح بر سر تنور آمد و گِل بر آن گذاشت و
ص: 257
مهر بر آن گِل زد که آب بیرون نیامد تا آنکه جمیع جانوران را سوار کشتی نمود پس بسوي تنور آمد و مهر را شکست و گِل
را برداشت، و آفتاب گرفت و از آسمان آمد آبی ریزنده بی آنکه قطره قطره بیاید، و از جمیع چشمه ها آب جوشید، چنانچه
حق تعالی می فرماید که فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ. وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُوناً فَالْتَقَی الْماءُ عَلی أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ. وَ حَمَلْناهُ عَلی ذاتِ
پس گشودیم درهاي آسمان را به آبی ریزنده و مستمر، و شکافتیم زمینها را » : که ترجمه اش آن است که «1» أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ
چشمه ها، پس برخوردند آب آسمان و آب زمین بر امري که مقدّر شده بود، و بار نمودیم نوح را بر کشتی که از تخته ها و
.« میخها ساخته شده بود
پس خدا فرمود: سوار شوید در کشتی در حالی که تبرّك جوئید به نام خدا در هنگام رفتن کشتی و ایستادن آن، یا بسم اللّه
بگوئید در این دو حال، یا به نام خداست رفتن و ایستادن کشتی، پس کشتی به حرکت آمد و نظر کرد نوح بسوي پسر کافرش
یعنی: «2» که در میان آب برمی خاست و می افتاد گفت یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرِینَ
گفت ،« اي پسرك من! سوار شو با ما و مباش با کافران »
پس نوح ،« بزودي جا گیرم و پناه برم بسوي کوهی که نگاهدارد مرا از آب » : یعنی «3» سَآوِي إِلی جَبَلٍ یَعْصِ مُنِی مِنَ الْماءِ
نیست نگاهدارنده امروز از عذاب الهی مگر کسی که خدا او را رحم » : یعنی «4» گفت لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ
پروردگارا! بدرستی که پسر من » «5» پس نوح گفت رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ ،« کند
پس حق تعالی فرمود یا نُوحُ إِنَّهُ ،« از اهل من است و بدرستی که وعده تو حقّ است و توئی حکم کننده ترین حکم کنندگان
لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ
ص: 258
اي نوح! بدرستی که نیست این پسر از اهل تو که وعده داده ام ایشان را نجات » «1» عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ
دهم، زیرا که او صاحب کردار ناشایست است، پس سؤال مکن از من چیزي را که تو را به آن علمی نیست، بدرستی که تو را
پس نوح گفت رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِی وَ ،« پند می دهم از اینکه بوده باشی از جاهلان
پروردگارا! بدرستی که من پناه می جویم به تو از آنکه سؤال نمایم از تو چیزي را که مرا به » «2» تَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخاسِرِینَ
.« آن علمی نبوده باشد، و اگر نیامرزي مرا و رحم نکنی خواهم بود از زیانکاران
.«3» « حایل شد میان ایشان موج و گردید پسر نوح از غرق شدگان » : پس گردید چنانچه خدا فرموده که
پس آن حضرت فرمود: پس گردید کشتی و زد آن را موجها تا
بیت » رسید به مکه و طواف نمود بر دور خانه کعبه، و جمیع دنیا غرق شد مگر جاي خانه کعبه، و خانه کعبه را براي آن
نامیدند که آزاد گردید از غرق شدن، پس آب از آسمان ریخت چهل صباح و از زمین چشمه ها جوشید تا کشتی به « العتیق
پروردگارا! » : یعنی «4» « یا رهمان اتقن » : حدّي بلند شد که به آسمان سایید، پس حضرت نوح دست خود را بلند نمود و گفت
پس حق تعالی فرمود زمین را که آب خود را فروبرد، چنانچه فرموده است وَ قِیلَ یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَكِ وَ یا سَماءُ ،« احسان کن
گفته شد: اي زمین! فروبر آب خود را، و اي آسمان! » : یعنی «5» أَقْلِعِی وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِ یَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَی الْجُودِيِّ
بازایست از باریدن، و آبها به زمین فرو رفت، و آنچه امر خدا بود از هلاك کافران و نجات مؤمنان بعمل آمد، و قرار گرفت
.« کشتی بر کوه جودي
ص: 259
حضرت فرمود: هر آب که از زمین بیرون آمده بود زمین آن را فروبرد، و چون آبهاي آسمان خواستند که در زمین فروروند
زمین قبول نکرد و گفت: خدا امر نکرد مرا به آنکه آب تو را فروبرم، پس آب آسمان به روي زمین ماند و کشتی بر جودي
قرار گرفت- و آن کوهی است بزرگ در موصل- پس خداوند جبرئیل را فرستاد که آبهائی که بر روي زمین مانده بود برد
بسوي دریاها که بر دور دنیا هستند، و وحی فرستاد بسوي نوح که یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَ لامٍ مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ وَ عَلی أُمَمٍ مِمَّنْ
مَعَکَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ
اي نوح! فرود آي از کشتی یا از کوه با سلامتی از ما- یا تحیّتی از ما- و برکتها و نعمتها بر تو و بر » «1» یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ
امّتی چند از آنهائی که با تو بودند در کشتی و امّتی چند هستند که بزودي ایشان را برخوردار گردانیم به نعمتهاي دنیا پس
.« برسد به ایشان عذاب دردناك به سبب کفر ایشان
حضرت فرمود: پس فرود آمد نوح در موصل از کشتی با هشتاد تن از مؤمنان که با او بودند و بنا نمودند مدینه الثمانین را، و
نوح را دختري بود که با خود به کشتی برده بود پس نسل مردم از او بهم رسید، و به این سبب حضرت رسول صلّی اللّه علیه و
.«2» آله و سلّم فرمود: حضرت نوح یکی از دو پدر است، یعنی پدر جمیع مردم است بعد از آدم علیه السّلام
و به سند معتبر منقول است که از امام محمد باقر علیه السّلام پرسیدند که: نوح علیه السّلام چه دانست که از قوم او کسی ایمان
نخواهد آورد که چون نفرین بر قوم خود کرد گفت: ایشان فرزند نمی آورند مگر فاجر و کافر؟
.«3» فرمود: مگر نشنیده اي آنچه خدا به نوح گفت که: ایمان نخواهند آورد از قوم تو مگر آنها که ایمان آوردند
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون حق تعالی ظاهر گردانید پیغمبري نوح علیه السّلام را، و
یقین کردند شیعیان- که از کافران آزار می کشیدند- که فرج ایشان
ص: 260
نزدیک شده است، بلاي ایشان شدیدتر و افترا بر ایشان بزرگتر شد تا آنکه کار به نهایت شدت و
سختی منتهی شد و به حدي رسید که قصد نوح کردند به زدنهاي عظیم، تا آنکه آن حضرت گاه بود که سه روز بیهوش می
افتاد و خون از گوشش جاري می شد و باز به هوش می آمد، و این حال بعد از آن بود که سیصد سال از رسالت او گذشته
بود، و باز در اثناي این حال ایشان را در شب و روز بسوي خدا دعوت می کرد و می گریختند، و ایشان را پنهان دعوت می
کرد و اجابت نمی کردند، آشکارا دعوت می کرد رو برمی گردانیدند!
پس بعد از سیصد سال خواست بر ایشان نفرین کند، بعد از نماز صبح براي این نشست، ناگاه سه ملک از آسمان هفتم فرود
آمدند و گفتند: اي پیغمبر خدا! ما را بسوي تو حاجتی هست.
فرمود: کدام است؟
گفتند: التماس می کنیم که تأخیر کنی در نفرین بر قوم خود را که این اول غضب و عذابی است که بر زمین نازل می شود.
نوح فرمود: سیصد سال تأخیر کردم نفرین را. و برگشت بسوي قوم خود و ایشان را دعوت نمود چنانچه می کرد و آنها در
مقام آزار او برآمدند چنانچه می کردند، تا آنکه سیصد سال دیگر گذشت و از ایمان آوردن آنها ناامید شد، پس در وقت
چاشت نشست که بر آنها نفرین کند، ناگاه گروهی از آسمان ششم فرود آمده سلام کردند و گفتند: ما بامداد بیرون آمده ایم
از آسمان ششم و چاشت به تو رسیده ایم؛ پس مثل آنچه ملائکه آسمان هفتم از او سؤال کردند ایشان نیز سؤال کردند و نوح
علیه السّلام باز سیصد سال نفرین را تأخیر کرد و بسوي قوم خود برگشت و مشغول دعوت شد، و دعوت او زیاد
نکرد بر قوم مگر گریختن ایشان از او، تا آنکه سیصد سال دیگر گذشت و نهصد سال تمام شد، پس شیعیان به نزد او آمدند و
شکایت کردند از آنچه به ایشان می رسید از اذیت عامه خلق و سلاطین جور، و سؤال کردند: دعا کن تا خدا ما را فرجی
ببخشد از آزار ایشان.
پس نوح ایشان را اجابت نمود و نماز کرد و دعا کرد، پس جبرئیل فرود آمد و گفت:
حق تعالی دعاي تو را مستجاب فرمود، پس بگو به شیعیان خرما بخورند و هسته آن را
ص: 261
بکارند و رعایت کنند تا آن درختان میوه بدهند، چون آنها به میوه برسند من فرج می دهم ایشان را. پس حمد کرد خدا را و
ثنا گفت بر او، و این خبر را به شیعیان رسانید و آنها شاد شدند و چنان کردند و انتظار بردند تا آن درختان میوه دادند، پس
میوه را به نزد نوح علیه السّلام بردند و طلب وفا به وعده کردند، نوح دعا کرد و حق تعالی فرستاد که: بگو به ایشان که این
خرما را نیز بخورند و هسته اش را بکارند، چون به میوه آید من فرج دهم ایشان را.
چون گمان کردند خلاف شد وعده ایشان، ثلث شیعیان از دین برگشتند و دو ثلث بر دین باقی ماندند، و آن باقیمانده خرماها
را خوردند و هسته ها را کشتند؛ و چون رسید، میوه آنها را به نزد نوح آوردند و سؤال کردند که وعده را بعمل آورد، و نوح
از خدا سؤال کرد و باز وحی رسید این خرماها را بخورند و هسته هاي آنها را بکارند، پس ثلث دیگر از
دین برگشتند و یک ثلث باقیمانده اطاعت کردند و هسته خرماها را کشتند، تا آنکه به میوه آمدند و میوه را به نزد نوح آورده
و گفتند: از ما نماند مگر اندکی و می ترسیم اگر در فرج تأخیري بشود همه از دین برگردیم، پس آن حضرت نماز و مناجات
کرد و گفت:
پروردگارا! نماند از اصحاب من مگر این گروه، می ترسم اینها نیز هلاك شوند اگر فرج به ایشان نرسد، پس وحی به او رسید
.«1» که: دعاي تو را مستجاب کردم کشتی بساز، پس میان مستجاب شدن دعا و طوفان پنجاه سال فاصله شد
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: چون نوح از حق تعالی طلب نزول عذاب براي قوم خود کرد، خدا روح الامین را فرستاد با
هفت دانه خرما و گفت: اي پیغمبر خدا! حق تعالی می فرماید: این جماعت آفریده هاي من و بندگان منند، هلاك نمی کنم
ایشان را به صاعقه اي از صاعقه هاي خود مگر بعد از آنکه تأکید دعوت بر ایشان بکنم و حجت را بر ایشان لازم گردانم،
پس عود کن بسوي سعی کردن و مشقت کشیدن در دعوت قوم خود که من تو را بر آن ثواب می دهم، و بکار این هسته ها
را، بدرستی که چون اینها برویند و کامل شوند و به بار آیند براي تو فرج و خلاصی خواهد بود، پس به این خبر بشارت ده
آنها را که
ص: 262
تابع تو شده اند از مؤمنان.
پس چون درختان روئیدند و قد کشیدند و به میوه رسیدند و میوه ایشان رنگین شد بعد از زمان بسیاري، نوح از خدا طلب
نمود که وعده را بعمل آورد، پس خدا او را
امر فرمود دانه هاي خرماي این درختان را بار دیگر بکارد و عود کند بسوي صبر کردن و سعی نمودن در تبلیغ رسالت و تأکید
حجت نمودن بر قوم خود.
چون این خبر را به مؤمنان رسانید، سیصد نفر از ایشان مرتد شدند و گفتند: اگر آنچه نوح دعوي می کرد حق می بود، در
وعده پروردگارش خلف نمی شد.
پس پیوسته حق تعالی درهر مرتبه که میوه درختان می رسید امر می کرد دانه آنها را بکارد تا هفت مرتبه، و در هر مرتبه اي
گروهی از آنها که به او ایمان آورده بودند مرتد می شدند تا آنکه هفتاد و چند نفر باقی ماندند، پس در این وقت خدا وحی
فرمود بسوي نوح علیه السّلام که: در این زمان صبح نورانی حق از شب ظلمانی باطل هویدا شد براي دیده تو، و حق خالص
گردید و کدورتها از آن مرتفع شد به مرتد شدن هر که طینت او خبیث و بد بود، اگر من هلاك می کردم کافران را و باقی
می گذاشتم آنها را که مرتد شدند هرآینه تصدیق نکرده بودم و وفا ننموده بودم به آن وعده سابق که کرده بودم با مؤمنانی
که خالص گردانیده بودند توحید را از قوم تو و چنگ زده بودند به ریسمان پیغمبري تو، و آن وعده آن بود که ایشان را
خلیفه گردانم در زمین و متمکّن گردانم براي ایشان دین ایشان را، و بدل کنم ترس ایشان را به ایمنی تا خالص شود بندگی
براي من به برطرف شدن شک از دلهاي ایشان، پس چگونه می توانست بود خلیفه گردانیدن و متمکّن ساختن و خوف را به
ایمنی بدل کردن به آنچه من می دانستم از ضعف
یقین آن جماعتی که مرتد شدند و بدي طینت ایشان و زشتی پنهان ایشان که نتیجه هاي نفاق و ریشه گمراهی بود، زیرا که
این جماعت استشمام می کردند از من شمیم آن پادشاهی را که من به مؤمنان خالص خواهم داد در وقتی که ایشان را خلیفه
گردانم در زمین و دشمنان ایشان را هلاك نمایم، و اگر رایحه این دولت به مشام ایشان می رسید هرآینه طمع در آن خلافت
می کردند و نفاق پنهان ایشان مستحکم می شد و درد ضلالت و گمراهی در خاطرهاي ایشان متمکّن می شد
ص: 263
و اظهار عداوت با مؤمنان خالص می کردند و با ایشان محاربه و مجادله می نمودند از براي طلب پادشاهی و متفرّد شدن به امر
و نهی، پس بعمل نمی آمد تمکین در دین و انتشار حق در میان مؤمنان با این فتنه ها و جنگها.
.«1» پس بعد از آن حق تعالی فرمود که نوح علیه السّلام کشتی بسازد
و به سند معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که: ده مرتبه مأمور شد نوح علیه السّلام که دانه خرما بکارد، و هر مرتبه که
میوه بعمل می آمد اصحابش می آمدند و می گفتند: اي پیغمبر خدا! بده به ما آن وعده اي که کردي با ما؛ و چون بار دیگر
دانه خرما می کشت اصحابش سه فرقه می شدند: یک فرقه مرتد می شدند و یک فرقه منافق می شدند و یک فرقه بر ایمان
خود باقی می ماندند تا آنکه بعد از مرتبه دهم مؤمنان به نزد نوح علیه السّلام آمدند و گفتند:
اي پیغمبر خدا! هر چند وعده را تأخیر کنی ما می دانیم که تو پیغمبر راستگوئی و فرستاده خدائی و در تو شک نمی کنیم،
پس خدا
دانست که ایشان مؤمنان خالصند و منافقان از میان ایشان بدر رفته اند و از همه کدورتها و شک و شبهه صاف شده اند، ایشان
.«2» را در کشتی نجات داد و سایر قوم را هلاك فرمود
مؤلف گوید: جمع میان این احادیث در نهایت اشکال است، و تواند بود که در بعضی از اینها راویان سهوي کرده باشند، یا
بعضی بر وفق روایات عامه بر وجه تقیه وارد شده باشد، یا در بعضی احادیث ذکر بعضی از مرّات شده باشد که عمده تر بوده
است، و همچنین فرود آمدن ملائکه از آسمان اول و هفتم و از آسمان دوم و ششم محتمل است که هر دو واقع شده باشد، یا
یکی موافق روایات عامه وارد شده باشد، و در عدد هفتاد و چند ممکن است که فرزندان نوح را حساب نکرده باشند و در
هشتاد آنها را حساب کرده باشند یا برعکس. و امّا تأخیر وعده ممکن است که وعده حتمی نبوده باشد و مشروط به شرطی
باشد که آن شرط بعمل نیامده باشد، یا آنکه فی الحقیقه این مخالفت در وعید است نه در
ص: 264
وعد، و اگر کسی در عقوبتی به کسی وعده کند بعمل نیاورد قبیح نیست بلکه مستحسن است، و از این احادیث حکمتها براي
غیبت حضرت صاحب الامر صلوات اللّه علیه و تأخیر ظهور آن حضرت ظاهر می شود براي کسی که تدبر نماید.
و به سندهاي معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت نوح علیه السّلام در ایّام طوفان، همه آبهاي زمین را
.«1» طلبید و همگی اجابت نمودند بغیر از آب گوگرد و آب تلخ
مؤلف گوید: یعنی آبهاي
گرم که بوي گوگرد از آنها می شنوند.
و از حضرت امام حسن و امام حسین صلوات اللّه علیهما منقول است که: حضرت نوح همه آبها را طلبید، هر چشمه اي که او
.«2» را اجابت نکرد، آن را نوح علیه السّلام لعنت کرد، پس تلخ و شور شدند
و به سندهاي معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: نوح در روز اول ماه رجب به کشتی سوار شد، پس امر
.«3» فرمود که هر که با او داخل کشتی شده بود آن روز را روزه داشتند
و به سند معتبر منقول است که: مردي از اهل شام از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام پرسید از تفسیر قول حق تعالی یَوْمَ یَفِرُّ
فرمود: آنکه در قیامت از پسرش خواهد گریخت نوح علیه السّلام است که از ،«4» الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ. وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ. وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ
.«5» پسرش کنعان خواهد گریخت
و پرسید: طول و عرض کشتی نوح چه مقدار بود؟ گفت: طولش هشتصد ذراع بود و عرضش پانصد ذراع و ارتفاعش هشتاد
.«6» ذراع
ص: 265
مؤلف گوید: حدیثی که پیش گذشت در مقدار کشتی معتبرتر است از این، و محتمل است که اختلاف به اعتبار اختلاف
ذراعها باشد، امّا بعید است.
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: طول کشتی نوح هزار و دویست ذراع بود و عرضش هشتصد
ذراع و عمقش هشتاد ذراع، پس طواف کرد دور خانه کعبه و هفت شوط سعی کرد میان صفا و مروه پس بر جودي قرار
.«1» گرفت
و در حدیث دیگر از ابن عباس منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و
.«2» آله و سلم فرمود: نوح نود خانه در کشتی براي حیوانات مهیّا کرده بود
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی غرق کرد جمیع زمین را در طوفان نوح مگر خانه
نامیدند که از غرق شدن آزاد شد. « عتیق » کعبه، پس از آن روز آن را
راوي پرسید: به آسمان رفت؟
.«3» گفت: نه، و لیکن آب به آن نرسید و از دورش بلند شد
و به سند معتبر منقول است که از حضرت امام رضا علیه السّلام پرسیدند: به چه علت حق تعالی جمیع زمین را غرق فرمود و در
میان ایشان بودند اطفال و جمعی که گناه از براي ایشان نیست؟
جواب فرمود که: اطفال در میان ایشان نبودند، زیرا که خدا عقیم کرد صلبهاي قوم نوح را و رحمهاي زنان ایشان را چهل
سال، پس نسل ایشان منقطع شد، پس چون غرق شدند طفلی در میان ایشان نبود، و نمی باشد اینکه خدا هلاك کند به عذاب
خود کسی را که گناهی از براي او نیست، و امّا باقی قوم نوح علیه السّلام پس از براي این هلاك شدند که تکذیب نمودند
پیغمبر خدا حضرت نوح علیه السّلام را، و سایر ایشان غرق شدند به راضی بودن ایشان به تکذیب تکذیب کنندگان، و هر که
غایب باشد از امري و راضی به آن باشد چنان
ص: 266
.«1» است که حاضر باشد و آن امر را مرتکب شده باشد
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: حق تعالی براي این فرمود که پسر نوح از اهل تو نیست که او عاصی بود، چنانچه فرمود که
.«2» إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ
«3»
مؤلف گوید: خلاف است میان مفسران و مورخان و علماي مخالفان در باب پسر نوح علیه السّلام که آیا پسر نوح بود و یا پسر
زن نوح؟ و آیا حلال زاده بود و یا فرزند زنا بود؟ و مشهور میان علماي شیعه آن است که پسر نوح بود و حلال زاده بود، و در
خوانده اند به فتح عین و میم و ضم « عمل » آن آیه که حق تعالی می فرماید که إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ دو قرائت هست: اکثر قرّاء
لام با تنوین که اسم باشد، و کسائی و یعقوب و سهل به فتح عین و کسر میم و فتح لام خوانده اند که فعل ماضی باشد و غیر
منصوب باشد که مفعول آن باشد، و بنا بر قرائت اول بعضی گفته اند که: مضافی مقدّر است، یعنی صاحب عمل، ناشایست
بود، یعنی حلال زاده نبود؛ و احادیث بر نفی این معنی بسیار است.
و احادیث بسیار از حضرت امام رضا و سایر ائمه علیهم السّلام منقول است که: دروغ می گویند سنّیان که می گویند فرزند
نوح نبود، بلکه فرزند او بود و چون کافر و بدکار بود خدا فرمود که: از اهل تو نیست، و مؤمنانی که متابعت او کرده اند آنها
«5» .«4» را از اهل او شمرد چنانچه نوح گفت فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی
و آنچه در بعضی از احادیث معتبره شیعه وارد شده است که فرزند نوح نبود یا محمول بر تقیه است یا بر آنکه از زن نوح به
حلال بهم رسیده بود که پیشتر زن دیگري بوده باشد و بعد از مفارقت او نوح خواسته باشد، زیرا که به عقل و نقل ثابت شده
است که پیغمبران منزّهند از
آنکه حق تعالی بگذارد که نسبت به حرمت ایشان چیزي واقع شود که موجب
ص: 267
و خدا مثل زده » : ننگ ایشان باشد، و همچنین در آن آیه که حق تعالی مثل زده است براي عایشه و حفصه فرموده است که
است براي آنانی که کافر شدند به زن نوح و زن لوط که بودند در زیر دو بنده شایسته از بندگان ما، پس خیانت کردند با
ایشان، پس هیچ نفع نبخشیدند آن دو بنده ایشان را از عذاب خدا، و به آن زنها گفته شد که: داخل شوید در آتش جهنم با
.«1» « داخل شوندگان
احادیث از طریق عامه و خاصه وارد شده است که: خیانت آن زنها آن بود که کافر بودند و کافران را دلالت می کردند بر هر
.«2» که ایمان به شوهرهاي ایشان می آورد، و نمّامی می کردند و آزار به شوهران خود می رسانیدند، و خیانت دیگر نکردند
به « علیه اللعنه » و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون نوح علیه السّلام از کشتی فرود آمد، ابلیس
نزد او آمد و گفت: هیچ کس در زمین نعمتش بر من بزرگتر از تو نیست؛ نفرین کردي بر این فاسقان و مرا از شغل گمراه
کردن ایشان راحت دادي، دو خصلت تو را تعلیم می کنم: زنهار که حسد بر کسی مبر که حسد با من کرد آنچه کرد، و زنهار
.«3» که حرص مدار که حرص نمود با آدم آنچه نمود
و به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: چون نوح علیه السّلام نفرین بر قوم خود کرد و ایشان هلاك
شدند، شیطان به نزد او آمد و
گفت: تو را بر من نعمتی هست، می خواهم تو را مکافات کنم بر آن نعمت.
فرمود که: من دشمن دارم این را که بر تو نعمتی داشته باشم، بگو آن نعمت چیست؟
گفت: نعمت آن است که نفرین کردي بر قوم خود و ایشان را غرق کردي، و کسی نماند که من او را گمراه کنم پس به
راحت افتادم تا قرن دیگر بهم رسند و آنها را گمراه کنم.
نوح گفت: مکافات تو چیست؟
گفت: در سه موطن مرا یاد کن که نزدیکترین احوال من بسوي بنده وقتی است که در
ص: 268
یکی از این سه حالت باشد: مرا یاد کن در وقتی که به غضب آئی؛ و مرا یاد کن در وقتی که میان دو کس حکم کنی؛ و مرا
.«1» یاد کن در وقتی که با زنی تنها در جائی باشی که دیگري با شما نباشد
و به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: چون نوح علیه السّلام حیوانات را داخل کشتی می کرد،
بز نافرمانی نمود، پس حضرت نوح آن را انداخت به میان کشتی و دمش شکست و به این سبب عورتش چنین مکشوف ماند؛
و گوسفند مبادرت کرد به داخل شدن کشتی، پس نوح دست به دمش و عقبش مالید و به این سبب دمبه بهم رسانید که
.«2» عورتش پوشیده شد
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: نجف کوهی بود که بر روي زمین کوهی از آن بزرگتر نبود، و
پس ،«3» « پناه به کوهی می برم که مرا از آب نگاهدارد » : آن همان کوه بود که پسر نوح علیه السّلام گفت که
حق تعالی وحی نمود بسوي کوه که: آیا به تو پناه می برند از عذاب من؟ پس پاره پاره شد بسوي بلاد شام و ریگ نر می شد
یعنی دریاي نی ،« نی جف » : می گفتند، پس آن دریا خشک شد گفتند که « نی » و جاي آن دریاي عظیمی شد، و آن دریا را
.«4» خشک شد، پس این نام آن دریا شد و به بسیاري استعمال، نجف گفتند، زیرا که بر زبانشان سبکتر بود
و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: چون حضرت نوح علیه السّلام از کشتی به زمین آمد، او و
قریه » فرزندان او و هر که متابعت او کرده بود هشتاد کس بودند، پس قریه اي بنا کرد که در همانجا فرود آمد و آن را
.«5» نام کرد، زیرا که هشتاد تن بودند « الثمانین
ص: 269
و ابن بابویه رحمه اللّه از وهب روایت کرده است که: چون نوح علیه السّلام در کشتی سوار شد، حق تعالی سکینه انداخت بر
آنچه در کشتی بودند از چهارپایان و مرغان و وحشیان، پس هیچ یک از ایشان به دیگري ضرر نمی رسانیدند، گوسفند خود
را به گرگ می مالید و گاو خود را به شیر می سایید و گنجشک بر روي مار می نشست، پس هیچ یک به دیگري آسیبی نمی
رسانیدند، و در آنجا نزاعی و فریادي و دشنامی و نفرینی نبود و همه به غم جان خود گرفتار بودند، و خدا زهر هر صاحب
زهري را برطرف کرده بود، و بر این حال بودند تا از کشتی بیرون آمدند؛ و در کشتی موش و عذره بسیار شد پس خدا وحی
نمود به نوح که: دست بر
شیر بمال، چون دست مالید عطسه کرد و از دو سوراخ دماغش دو گربه افتادند: یکی نر و دیگري ماده، پس موش کم شد؛ و
.«1» دست بر روي فیل مالید عطسه کرد و از دو سوراخ دماغش دو خوك نر و ماده افتادند، پس عذره کم شد
در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: قوم نوح شکایت کردند به نوح بسیاري موش را، پس خدا امر
فرمود یوز را که عطسه کرد، پس گربه از دماغش افتاد، و شکایت کردند بسیاري عذره را، خدا فیل را امر فرمود که عطسه
.«2» نمود، پس خوك از دماغش افتاد
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: چون نوح علیه السّلام بسوي الاغ آمد آن را داخل کشتی کند امتناع نمود و شیطان در میان
پاهاي الاغ جا گرفته بود، پس حضرت نوح گفت: اي شیطان! داخل شو، و جریده اي از نخل خرما بر آن زد، پس الاغ داخل
کشتی شد و شیطان هم داخل شد.
پس شیطان گفت که: دو خصلت به تو می آموزم.
نوح علیه السّلام گفت: مرا احتیاجی به سخن تو نیست.
شیطان گفت: بپرهیز از حرص که آدم را از بهشت بیرون کرد، و بپرهیز از حسد که مرا
ص: 270
از بهشت بیرون کرد.
.«1» پس خدا وحی نمود به نوح علیه السّلام که: قبول کن از او هر چند ملعون است
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: آب در زمان نوح علیه السّلام بر هر زمین و هر کوه پانزده ذرع
.«2» بلند شد
مؤلف گوید: محتمل است که مراد آن باشد که از پانزده ذرع کمتر نبود که
بعضی از جاها بیشتر باشد، یا آنکه سطح آب نیز مانند سطح زمین ناهموار بوده باشد به اعجاز آن حضرت، و آنچه گذشت
که کشتی به آسمان سایید ممکن است که آخر چنین شده باشد، یا بعضی از اجزاي آب به موج چنین بلند شده باشد.
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون نوح علیه السّلام قوم خود را دعوت کرد، فرزندان شیث
چون از نوح شنیدند تصدیق آنچه در دست ایشان بود از علم، تصدیق او کردند، و فرزندان قابیل تکذیب نمودند و گفتند: ما
نشنیده ایم آنچه تو می گوئی در پدران گذشته خود، و گفتند: آیا به تو ایمان بیاوریم و پیروي تو کرده اند رذل ترین ما؟! و
.«3» مرادشان فرزندان شیث علیه السّلام بود
در حدیث معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: شریعت نوح علیه السّلام آن بود که خدا را عبادت کنند به
یگانگی و اخلاص و ترك نمایند آنچه شریک و مثل پروردگار گردانیده اند، و این فطرتی است که خدا همه را بر این خلق
کرده است، و پیمان گرفت حق تعالی بر نوح و پیغمبران که خدا را بپرستند و شرك به او نیاورند، و امر فرمود او را به نماز و
امر و نهی و حلال و حرام، و در شریعت او احکام حدود و میراث نبود، پس نهصد و پنجاه سال در میان ایشان ماند که ایشان
را پنهان و آشکار دعوت می نمود، پس چون ابا کردند و طغیان نمودند نوح گفت: پروردگارا! من مغلوبم پس انتقام بکش از
براي من.
پس خدا وحی کرد به او که: ایمان نمی آورد به تو
از قوم تو مگر آنها که ایمان آورده اند،
ص: 271
پس اندوهگین مباش از کرده هاي ایشان.
.«1» پس به این سبب نوح گفت در هنگام نفرین کردن بر ایشان: فرزند نمی آورند مگر فاجر و کفران کننده
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: منزل نوح و قوم او در شهري بود کنار فرات از جانب غربی شهر
کوفه، و نوح مردي بود درودگر، پس خدا او را برگزید و پیغمبر گردانید، و اول کسی که کشتی ساخت و بر روي آب جاري
شد نوح علیه السّلام بود، و در میان قوم خود هزار کم پنجاه سال ماند و ایشان را دعوت به دین حق کرد و ایشان استهزا و
سخریه می نمودند، چون این حالت را از ایشان مشاهده کرد بر ایشان نفرین کرد و حق تعالی دعایش را مستجاب گردانید و
وحی نمود بسوي او که: کشتی را بساز و گشاده بساز و زود بعمل آور.
پس نوح کشتی را در مسجد کوفه به دست خود می ساخت و چوب را از راه دور می آورد تا فارغ شد از آن، و قوم نوح
که بتهاي ایشان بودند در این مسجد کوفه نصب کرده بودند. « نسر » و « یعوق » و « یغوث »
راوي پرسید: فداي تو شوم، در چند گاه کشتی نوح ساخته شد؟
فرمود: در دو دور که هشتاد سال است.
راوي گفت: عامّه می گویند در پانصد سال ساخت.
.«3» و وحی به لغت سرعت است ،«2» فرمود: نه چنین است، و چون تواند بود و حق تعالی می فرماید که وَ وَحْیِنا
و به سند معتبر از امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: کشتی نوح سرپوشی بر بالایش بود که
آفتاب و ماه دیده نمی شدند، و نوح دو دانه با خود داشت که یکی در روز روشنی آفتاب می داد و دیگري در شب روشنی
ماه می داد، و به اینها وقت نمازها را می دانستند، و جسد
ص: 272
.«1» آدم علیه السّلام را با خود به کشتی برد و چون از کشتی فرود آمد در زیر مناره مسجد منی دفن نمود
مؤلف گوید: پیشتر دانستی که حق آن است که جسد آدم بعد از طوفان در نجف اشرف مدفون شد، و شاید این حدیث
محمول بر تقیه باشد.
.«2» و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: نوح علیه السّلام کشتی را در سی سال ساخت
و در حدیث معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که: در مدت صد سال ساخت، پس خدا امر فرمود او را که از هر جفتی
دو تا با خود به کشتی برد، از آن هشت جفتی که آدم از بهشت بیرون آورده بود تا آنکه بعد از فرود آمدن از کشتی فرزندان
فرو فرستاد براي شما از چهارپایان هشت » : نوح تعیّش در زمین توانند نمود، چنانچه حق تعالی در قرآن مجید فرموده است که
پس از گوسفند دو جفت بود: یک جفت از آنها که ،«3» « جفت: از گوسفند دوتا و از بز دوتا و از شتر دوتا و از گاو دوتا
مردم تربیت می کنند و یک جفت از آنها که وحشیند و در کوهها می باشند و شکار ایشان حلال است؛ و یک جفت از بز
اهلی و یک جفت از بز وحشی؛ و یک جفت از گاو اهلی و یک جفت از گاو کوهی؛ و یک
.«4» جفت از شتر خراسانی و یک جفت از شتر عربی، و هر جانور پرنده از صحرائی و خانگی
مترجم گوید: جمع میان این احادیث مختلفه که در باب مدت ساختن کشتی وارد شده است یا به این است که بعضی موافق
روایات عامه بر سبیل تقیه وارد شده است، یا به آنکه بعضی زمان اصل کشتی تراشیدن باشد، و بعضی زمان کشتی تراشیدن با
بعضی از مقدّمات آن مانند چوب و میخ و سایر ضروریات عمل آن را تحصیل کردن، و بعضی بر سبیل تحصیل جمیع
مقدّمات.
ص: 273
و از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حیض نجاستی است که خدا زنان را به آن مبتلا گردانیده است، و در
زمان نوح علیه السّلام زنان در سال یک مرتبه حایض می شدند تا آنکه در آن زمان هفتصد نفر از زنان از پرده هاي خود بدر
آمدند و جامه هاي معصفر پوشیدند و خود را به زیورها و عطرها آراستند و متفرق شدند در شهرها، و در مجالس مردان
حاضر می شدند و با ایشان در عیدها جمع می شدند و در صفهاي ایشان می نشستند، پس خدا مبتلا گردانید خصوص آن
زنان بدکردار را به آنکه در هر ماه یک حیض می دیدند، پس ایشان را از میان مردم بیرون کردند و آنها مشغول به حیض
خود شدند، و به سبب زیادتی خون حیض که از ایشان جدا شد شهوتشان شکسته شد، و زنان دیگر باز موافق عادت خود هر
سال یک مرتبه خون می دیدند، پس پسران آن زنان که در هر ماه حیض می دیدند خواستند دختران آنها را که در هر سال
حیض می دیدند، پس
به یکدیگر ممزوج شدند؛ و چون آنها که در هر ماه حیض می دیدند حیضشان صافی تر و مستقیم تر بود، فرزندان از ایشان
بیشتر بهم رسید و از غیر ایشان کمتر بهم رسید، پس به این سبب آنها که هر ماه یک حیض بینند بسیار شدند و آنها که هر
.«1» سال یک حیض بینند کم شدند
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون نوح علیه السّلام از کشتی فرود آمد و آب از استخوانهاي
کافران دور شد و استخوانهاي قوم خود را دید، جزع شدید و غم عظیم او را طاري شد، پس خدا وحی فرمود به او که: انگور
.«2» سیاه بخور تا غمت برطرف شود
و در حدیث معتبر از آن حضرت منقول است که: نوح علیه السّلام با قومش در کشتی هفت شبانه روز ماندند و طواف کرد
.«3» کشتی دور خانه کعبه و بر جودي- که فرات کوفه است- قرار گرفت
ص: 274
مترجم گوید: در مدت مکث نوح علیه السّلام در کشتی خلاف است: بعضی موافق این روایت قائل شده اند و این اقوي است،
.«1» و بعضی بر طبق روایت دیگر قائل شده اند که صد و پنجاه روز بود، و بعضی شش ماه، و بعضی پنج ماه نیز گفته اند
و در احادیث معتبره وارد شده است که: ولد الزنا بدترین خلق خداست، و حضرت نوح علیه السّلام سگ و خوك و همه
.«2» جانوري را با خود به کشتی برد، و ولد الزنا را داخل کشتی نکرد
ایمان نیاوردند با » : و به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است در تفسیر قول حق تعالی که
.«4» فرمود: هشت نفر بودند ،«3» « نوح مگر اندکی
مترجم گوید: شاید بغیر فرزند و فرزندزاده هاي خودش، از بیگانگانی که ایمان آورده بودند و با آنها هشتاد می شده باشند، یا
آنکه یکی از این دو حدیث محمول بر تقیه بوده باشد.
در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام مروي است که: تنور نوح علیه السّلام در مسجد کوفه بود در طرف قبله در
جانب راست، پس روزي زن نوح به نزد آن حضرت آمد و او مشغول ساختن کشتی بود و گفت: اي نوح! از تنور آب بیرون
آمد، پس نوح بدوید بسوي تنور تا آجري بر سر تنور چسبانید و به مهر خود آن را مهر کرد و آب ایستاد، پس چون از کشتی
پس آب جوشید و آب فرات با سایر آبها و ،«5» فارغ شد و همه چیز را به کشتی برد، آمد مهر و آجر را از سر تنور برگرفت
.«6» چشمه ها جوشیدند و بلند شدند
و در چندین حدیث معتبر منقول است که: چون کافران غرق شدند و حق تعالی وحی
ص: 275
زمین گفت: خدا مرا امر فرمود که آب ،« اي زمین! فروبر آب خود را » : یعنی «1» نمود بسوي زمین که یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَكِ
خود را فروبرم، پس آبی که از آسمان باریده است فرونمی برم؛ چون زمین آبهائی که از چشمه ها و نهرها جوشیده بود
.«2» فروبرد، آب آسمان بر روي زمین ماند، پس خدا آنها را دریاها گردانید بر دور دنیا
و به سندهاي معتبر از موسی بن جعفر علیه السّلام منقول است که: چون نوح در کشتی نشست در آنجا ماند آنچه خدا
خواست، و نوح کشتی
را سر داده بود و به امر خدا به راه می رفت، پس حق تعالی وحی کرد بسوي کوهها که: من خواهم گذاشت کشتی بنده خود
نوح را بر کوهی از شماها، پس هر یک از کوهها سرکشی و تطاول نمودند بغیر جودي- که کوهی است در موصل- که آن
تواضع و شکستگی نمود و گفت: مرا آن رتبه نیست که کشتی نوح علیه السّلام بر من فرود آید!
پس حق تعالی تواضع آن را پسندید و امر فرمود کشتی را نزد آن قرار گیرد، چون سینه کشتی بر جودي خورد، کشتی به
اضطراب آمد و صداي عظیم ظاهر شد که اهل آن از شکستن و غرق شدن ترسیدند، پس نوح سرش را از سوراخی که در
یعنی: خداوندا! به اصلاح آور، « بارات قنی بارات قنی » : کشتی بود بیرون آورد و دست بسوي آسمان بلند کرد و گفت
.«3» خداوندا! به اصلاح آور
.«4» یعنی: پروردگارا! احسان کن « یا رهمن اتقن » : و در بعضی روایات آن است که گفت
و در روایات معتبره وارد است که: متوسل شد به انوار مقدسه رسول خدا و امیر المؤمنین و فاطمه و حسن و حسین و سایر ائمه
.«5» علیهم السّلام، و ایشان را شفیع گردانید
ص: 276
و اینها منافاتی با یکدیگر ندارند، چون ممکن است همه واقع شده باشند.
.«1» و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: کشتی نوح در روز نوروز بر جودي قرار گرفت
و سیّد ابن طاووس رحمه اللّه از محمد بن جریر طبري روایت کرده است که: حق تعالی نوح را گرامی داشت به پیغمبري براي
آنکه طاعت الهی بسیار می کرد و
از خلق عزلت گزیده بود براي بندگی خدا، و قامتش سیصد و شصت ذراع بود به ذراع اهل زمان خود، و لباس او از پشم بود،
و لباس حضرت ادریس پیش از او از مو بود، و در کوهها تعیّش می نمود و از گیاه زمین می خورد، پس جبرئیل براي او
پیغمبري آورد در وقتی که چهارصد و شصت سال از عمرش گذشته بود، پس جبرئیل به او گفت: چرا از خلق کناره گرفته
اي؟
گفت: چون قوم من خدا را نمی شناسند، پس از آنها دوري کردم.
جبرئیل گفت: با آنها جهاد کن.
فرمود: من طاقت مقاومت ایشان ندارم، و اگر بدانند بر دین ایشان نیستم هرآینه مرا بکشند!
گفت: اگر قوّتی بیابی که با ایشان جهاد کنی، خواهی کرد؟
گفت: وا شوقاه! کاش می یافتم.
پس نوح گفت: تو کیستی؟
جبرئیل نعره اي زد که نزدیک شد که کوهها از هم بپاشند، پس جواب گفتند او را ملائکه و جمیع اجزاء زمین که: لبیک
لبیک اي فرستاده پروردگار عالمیان.
پس نوح را دهشتی عظیم عارض شد.
پس جبرئیل گفت: منم آنکه با دو پدر تو آدم و ادریس علیهما السّلام می بودم، و حق تعالی تو را سلام می رساند و بشارتها
براي تو آورده ام، و این است جامه شکیبائی و جامه یقین و جامه یاري و جامه رسالت و جامه پیغمبري، و خدا امر می نماید تو
را که تزویج نمائی
ص: 277
عموره دختر ضمران پسر ادریس را که اول کسی که به تو ایمان آورد او خواهد بود.
پس نوح علیه السّلام در روز عاشورا رفت بسوي قومش و عصاي سفیدي در دست داشت و عصا او را خبر می داد به آنچه
قومش در خاطر داشتند، و
سرکرده هاي ایشان هفتاد هزار تن بودند، و آن روز عید ایشان بود و همگی نزد بتهاي خود حاضر شده بودند، پس ندا کرد
در میان ایشان: لا اله الّا اللّه، آدم علیه السّلام برگزیده خداست، ادریس علیه السّلام بلند کرده خداست، ابراهیم علیه السّلام
خلیل خداست، موسی علیه السّلام کلیم خداست، عیسی مسیح علیه السّلام از روح القدس خلق خواهد شد، محمد مصطفی
صلّی اللّه علیه و آله و سلم آخر پیغمبران خداست، و او گواه من است بر شما که تبلیغ رسالت خدا کردم.
پس بلرزیدند بتها و آتشکده ها خاموش شدند و آن گروه خائف گردیدند.
پس جباران و سرکرده هاي ایشان گفتند: کیست این مرد؟
نوح علیه السّلام فرمود: منم بنده خدا و فرزند بنده خدا، و خدا مرا فرستاده است به پیغمبري بسوي شما، و صدا به گریه بلند
کرد و فرمود: می ترسانم شما را از عذاب خدا.
پس چون عموره کلام نوح را شنید به او ایمان آورد، پدرش او را معاتب نمود و گفت:
سخن نوح یک مرتبه در تو چنین اثر کرد، می ترسم که پادشاه تو را بشناسد و بکشد.
عموره گفت: اي پدر! کجا شد عقل تو و فضل و علم تو؟! نوح مرد تنهاي ضعیفی بی آنکه از جانب خدا مأمور باشد چنین
صدائی در میان شما می تواند زد که شما را چنین هراسان گرداند؟!
پس یک سال عموره را در زندان کرد و طعام را از او قطع کرد و تا یک سال صداي او را از زندان می شنیدند، بعد از یک
سال که او را بیرون آوردند نور عظیم از او مشاهده کردند و حالش را بسیار نیکو یافتند و متعجب شدند که بی طعام
چگونه زنده مانده است! چون از او پرسیدند گفت: من استغاثه کردم به پروردگار نوح، و نوح به اعجاز، طعام براي من می
آورد به زندان، پس نوح او را خواست و سام از او بهم رسید.
بود و غرق شد، و یکی مسلمان که با « رابعا » نوح دو زن داشت: یکی کافره که نامش
ص: 278
.«1» بود « هیکل » نوح در کشتی بود، و بعضی گفته اند: نام زن مسلمان
و در احادیث معتبره بسیار وارد شده که: امیر المؤمنین علیه السّلام وصیت نمود به حضرت امام حسن و حضرت امام حسین
علیهما السّلام که: چون من بمیرم مرا غسل دهید و عقب جنازه را بردارید و با پیش جنازه کار مدارید که ملائکه می برند، و
هر جا که پیش جنازه به زمین آید عقب آن را به زمین گذارید، و به جانب قبله یک کلنگ بزنید، چون چنین کنید قبري ظاهر
می شود که پدرم نوح براي من نزد سینه خود ساخته است. پس چون چنین کردند لوحی یافتند که به خط و زبان سریانی بر
آن نقش کرده بودند: بسم اللّه الرحمن الرحیم، این قبري است که ساخته است نوح پیغمبر براي علی علیه السّلام وصیّ محمد
.«2» صلّی اللّه علیه و آله و سلم پیش از طوفان به هفتصد سال
و احادیث در باب آنکه آدم و نوح پشت سر امیر المؤمنین علیه السّلام مدفونند، و آنکه بعد از زیارت آن حضرت زیارت
ایشان می باید کرد بسیار است، و اکثر را در کتاب مزار ایراد کرده ایم.
باب پنجم
اشاره
در بیان قصص حضرت هود علیه السّلام و قوم آن حضرت و قصه شدید و شداد و ارم ذات العماد
و در آن دو فصل است
فصل اول در قصه هود علیه السّلام و قوم او عاد است
ابن بابویه و قطب راوندي گفته اند: هود پسر عبد اللّه پسر ریاح پسر جلوث پسر عاد پسر عوض پسر آدم پسر سام پسر نوح علیه
.«1» السّلام است
.«2» و بعضی گفته اند: اسم هود عابر است و پسر شالخ پسر ارفخشد پسر سام پسر نوح است
و ابن بابویه رحمه اللّه گفته است: آن حضرت را براي این هود گفتند که هدایت یافت در میان قوم خود به امري که آنها از
.«3» آن گمراه بودند
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون هنگام وفات حضرت نوح شد، شیعیان خود و تابعان حق را
طلبید و فرمود: بدانید بعد از من غیبتی خواهد بود که در آن غیبت غالب خواهند شد پیشوایان باطل و سلاطین جابر، و حق
تعالی آن شدت را از شما رفع خواهد فرمود به قائم از فرزندان من که نام او هود است، و او را هیئت نیکو و اخلاق پسندیده و
سکینه و وقار خواهد بود، و شبیه خواهد بود به من در صورت و خلق، و چون او ظاهر شود خدا دشمنان شما را به باد، هلاك
گرداند.
پس شیعیان پیوسته انتظار قدوم هود علیه السّلام می کشیدند تا آنکه مدت بر ایشان طولانی
ص: 282
شد و دلهاي بسیاري از ایشان قساوت بهم رسانید، پس خدا هود را ظاهر گردانید در هنگامی که ایشان ناامید شده بودند و
بلاي ایشان عظیم شده بود، پس خدا هلاك کرد دشمنان ایشان را به باد عقیم که در قرآن یاد فرموده است، پس باز غیبتی
بهم رسید و طاغیان غالب شدند تا حضرت
.«1» صالح علیه السّلام ظاهر شد
و ابن بابویه و قطب راوندي رحمهما اللّه روایت کرده اند از وهب که: چون هود را چهل سال تمام شد، خدا وحی فرمود
بسوي او که: برو بسوي قوم خود و ایشان را بخوان بسوي عبادت من و یگانه پرستی من، اگر تو را اجابت کنند قوّت و
اموالشان را زیاده گردانم، پس ایشان روزي در مجمعی مجتمع بودند که ناگاه هود علیه السّلام به نزد ایشان آمد و گفت: اي
قوم! عبادت کنید خدا را که شما را خدائی و آفریننده اي و معبودي بغیر او نیست.
ایشان گفتند: اي هود! تو نزد ما ثقه و محلّ اعتماد و امین بودي.
گفت: من رسول خدایم بسوي شما، ترك کنید پرستیدن بتها را.
چون این سخن از او شنیدند به خشم آمده و بر روي او دویدند و گلویش را فشردند تا آنکه نزدیک به مردن رسید پس دست
از آن حضرت برداشتند، و آن حضرت یک شبانه روز بیهوش افتاده بود، چون به هوش آمد گفت: خداوندا! آنچه فرمودي
کردم و آنچه ایشان با من کردند دیدي.
پس جبرئیل بر او فرود آمد و گفت: حق تعالی تو را امر می فرماید که ملال بهم نرسانی و سستی نورزي از خواندن قوم خود،
و تو را وعده داده است که از تو ترسی در دلهاي ایشان بیفکند که بعد از این قادر نباشند بر زدن تو.
پس هود به نزد ایشان آمد و فرمود: شما بسیار تجبّر کردید در زمین، و فساد بی حد از شما به ظهور آمد.
گفتند: اي هود! ترك این سخن بکن که اگر این مرتبه تو را آزار کنیم چنان خواهیم کرد که اول
را فراموش کنی.
ص: 283
هود فرمود: این سخنان را ترك کنید و توبه و بازگشت نمائید بسوي خداي خود.
پس چون قوم، رعب و ترس عظیم از او در دل خود مشاهده نمودند، دانستند دیگر بر زدن او قادر نیستند، همگی جمعیت
کردند بر اذیت او، هود نعره اي زد بر ایشان که همگی از شدت و دهشت آن به رو افتادند، پس گفت: اي قوم! بسیار ماندید
در کفر چنانچه قوم نوح ماندند، و سزاوار است که من نفرین کنم بر شما چنانچه نوح علیه السّلام بر قوم خود نفرین کرد.
ایشان گفتند: اي هود! خدایان قوم نوح ضعیف و ناتوان بودند و خداهاي ما قوي و تنومند هستند، و می بینی شدت بدنهاي ما
را (طول ایشان صد و بیست ذراع بود به ذراع متعارف زمان خودشان، و عرض ایشان شصت ذراع بود، و گاه بود که یکی از
ایشان دست می زد به کوه کوچکی و از جا می کند).
پس بر این حال هفتصد و شصت سال ایشان را دعوت کرد، و چون خدا خواست ایشان را هلاك کند ریگهاي بیابان احقاف
و سنگهاي آن را برگرد ایشان جمع آورد و تلها گردانید، پس هود به ایشان فرمود: می ترسم که این تلها در باب شما به امري
مأمور شوند و عذابی گردند بر شما.
و هود بسیار غمگین شد از تکذیب کردن ایشان، پس آن تلها ندا کردند هود علیه السّلام را که:
شاد باش اي هود، که عاد قوم تو را از ما روز بدي خواهد بود.
چون هود این ندا شنید فرمود: اي قوم! از خدا بترسید و او را عبادت کنید که اگر ایمان نیاورید این
کوهها و تلها همه عذاب و غضب گردند بر شما.
چون این را شنیدند شروع کردند به نقل کردن آن تلها، و هر چند برداشتند بیشتر شد.
هود عرض کرد: خداوندا! رسالتهاي تو را رسانیدم و زیاد نمی شود ایشان را مگر کفر.
خدا وحی فرمود بسوي او که: من باران را از ایشان بازمی دارم.
هود گفت: اي قوم! خدا مرا وعده کرده است که شما را هلاك گرداند.
و صداي او به کوهها رسید تا آنکه شنیدند همه وحشیان و درندگان و مرغان، پس از هر جنسی از ایشان جمعی به نزد هود
آمدند و گریستند و گفتند: اي هود! آیا ما را هلاك
ص: 284
می گردانی با هالکان؟
پس هود در حقّ ایشان دعا کرد، حق تعالی به او وحی فرمود: من هلاك نمی کنم کسی را که معصیت من نکرده است به
.«1» گناه کسی که مرا معصیت کرده است
و علی بن ابراهیم رحمه اللّه روایت کرده است که: عاد که قبیله و قوم هود علیه السّلام بودند شهرهاي ایشان در بادیه اي بود از
شقوق تا اجفر، و شهرهاي ایشان چهار منزل بود، و زراعت و درخت خرما بسیار داشتند، و عمرهاي دراز و قامتهاي بلند بود
ایشان را، پس بت پرستیدند، و خدا هود علیه السّلام را بر ایشان مبعوث فرمود که دعوت کند ایشان را به اسلام و ترك بت
پرستی، پس ابا کردند و به هود ایمان نیاوردند و او را اذیت کردند، پس حق تعالی هفت سال باران را از ایشان منع کرد تا
قحط در میان ایشان بهم رسید، و هود علیه السّلام خود نیز مشغول زراعت بود و آب می کشید براي زراعت، پس جمعی
آمدند به در خانه او و او را می خواستند، ناگاه دیدند که از خانه هود پیرزالی بیرون آمد سفید مو و یک چشم و گفت:
کیستید شما؟
گفتند: ما از فلان بلاد آمده ایم، خشکسالی در میان ما بهم رسیده است، آمده ایم که هود از براي ما دعا کند که باران در
بلاد ما ببارد.
آن زن گفت: اگر دعاي هود مستجاب می بود از براي خودش دعا می کرد که زراعتش همه سوخته است از کم آبی.
گفتند: الحال کجاست؟
گفت: در فلان موضع است.
پس آمدند به خدمت آن حضرت و گفتند: اي پیغمبر خدا! شهرهاي ما خشکیده است و باران نمی بارد، از خدا بخواه باران بر
ما بفرستد و فراوانی نعمت به ما عطا فرماید.
پس هود مهیّاي نماز شد و نماز کرد و براي ایشان دعا کرد و به ایشان گفت: برگردید که خدا براي شما باران فرستاد و
فراوانی نعمت در بلاد شما بهم رسید.
ص: 285
گفتند: اي پیغمبر خدا! ما چیز عجیبی دیدیم.
فرمود که: چه دیدید؟
گفتند: در منزل تو پیر زال سفید موي یک چشم کوري دیدیم. و سخنان او را نقل کردند.
فرمود: او زن من است و من دعا می کنم خدا عمر او را دراز کند.
گفتند: به چه سبب او را دعا می کنید؟!
فرمود: چون خدا هیچ مؤمنی را نیافریده است مگر آنکه او را دشمنی هست که او را اذیت می کند، و این دشمن من است، و
دشمن من کسی باشد که من مالک اختیار او باشم بهتر است از آنکه کسی باشد که او مالک اختیار من باشد.
پس هود علیه السّلام در میان قوم خود ماند و ایشان را بسوي خدا می خواند و نهی می کرد
از عبادت بتها و می گفت: ترك کنید بت پرستی را و خداي یگانه را بپرستید تا آبادانی در شهرهاي شما بهم رسد و حق
تعالی باران بر شما بفرستد.
پس چون ایمان نیاوردند، خدا فرستاد براي ایشان باد بسیار سرد از حد تجاوزکننده، و مسخّر گردانید آن باد را بر ایشان هفت
شب و هشت روز میشوم.
.«1» حضرت فرمود: شومی آن به این بود که ماه منحوس بود به زحل هفت شب و هشت روز
و به سند حسن از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: بدرستی که حق تعالی را بادهاي رحمت و بادهاي عذاب هست،
و اگر خواهد که باد عذاب را باد رحمت فرماید، می کند، و هرگز باد رحمت را باد عذاب نمی کند، زیرا هرگز نمی باشد که
گروهی اطاعت خدا کنند و طاعت ایشان وبال گردد بر ایشان مگر آنکه از طاعت بگردند.
و فرمود: چنین کرد خدا به قوم یونس علیه السّلام، چون ایمان آوردند رحمت کرد بر ایشان بعد از آنکه عذاب را بر ایشان
مقدّر و مقضی گردانیده بود، پس تدارك فرمود ایشان را به
ص: 286
رحمت خود، و عذابی که مقدّر گردانیده بود بر ایشان رحمت گردانید و عذاب را از ایشان برگردانید و حال آنکه بر ایشان
فرستاده بود و ایشان را فراگرفته بود، و آن در وقتی بود که ایمان آوردند و تضرع بسوي خدا کردند.
و امّا ریح عقیم که خدا بر قوم عاد فرستاد آن باد عذابی است که هیچ رحمی را آبستن نمی کند و هیچ گیاهی را به نشو و نما
در نمی آورد، و آن بادي است که بیرون می آید از زیر زمین هفتم،
و هرگز از آن باد چیزي بیرون نیامده است مگر بر قوم عاد در وقتی که خدا غضب فرمود بر ایشان، پس امر فرمود خزینه داران
را که بیرون کنند از آن به قدر گشادگی انگشتر، پس باد نافرمانی کرد بر خزینه داران و بیرون آمد به قدر دماغ گاوي از
روي خشم بر قوم عاد، پس فریاد برآوردند خازنان بسوي خدا از این حال و گفتند: پروردگارا! این باد بر ما طغیان کرد و می
ترسیم که هلاك شوند به این باد آنها که معصیت تو نکرده اند از آفریده هاي تو و آباد کنندگان شهرهاي تو.
پس حق تعالی جبرئیل را فرستاد که برگردانید باد را به بال خود و گفت: بیرون آي همان قدر که مأمور شده اي، پس
.«1» برگشت و به همان مقدار بیرون آمد و هلاك کرد قوم عاد را و هر که نزد ایشان بود
چاهی بکنند و تا سیصد قامت کندند و آب ظاهر نشد، پس « بطانیه » و در حدیث حسن منقول است که: معتصم امر کرد در
گذاشت و دیگر نکند. و چون متوکل خلیفه شد امر کرد هر قدر که باید کند بکنند تا آب ظاهر شود، پس کندند تا به حدّي
که در هر صد قامت یک چرخ گذاشتند تا آنکه به سنگی رسیدند، چون آن را به کلنگ شکستند از آنجا باد بسیار سردي
بیرون آمد و هر که نزدیک آن چاه بود همه را هلاك کرد. پس چون این خبر به متوکل رسید خود و هر که از علما نزد او
بود حیران شدند و سرّ این امر را ندانستند.
پس نامه اي در این باب به امام علی نقی علیه السّلام
نوشتند، حضرت جواب فرمود: اینها شهرهاي احقاف است، و ایشان قوم عادند که خدا آنها را به باد تند سرد هلاك کرد، و
ص: 287
پیغمبر ایشان هود بود، و شهرهاي ایشان آبادان و با خیر فراوان بودند، پس خدا باران را از ایشان حبس فرمود هفت سال تا به
خشکسالی افتادند و خیر از بلاد ایشان برطرف شد.
و هود علیه السّلام به ایشان می گفت: طلب آمرزش کنید از پروردگار خود و توبه کنید بسوي او تا خدا بفرستد باران را بر
شما ریزنده، و زیاد گرداند شما را قوتی بسوي قوت شما، و پشت مکنید بسوي حق جرم کنندگان.
پس چون ایمان نیاوردند و طغیان ایشان زیاده شد خدا وحی نمود به هود که: عذاب در فلان وقت بسوي ایشان خواهد آمد،
بادي خواهد بود که در آن عذابی دردناك باشد.
پس چون آن وقت شد، دیدند ابري رو به ایشان می آید، پس شادي کردند و گفتند: این ابري است که باران بر ما خواهد
بارید.
.«1» هود گفت: بلکه همان عذابی است که تعجیل می کردید و می طلبیدید
از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم منقول است که: بادي هرگز بیرون نرفت بی مکیال و پیمانی مگر در زمان عاد که
.«2» زیادتی نمود بر خزینه دارانش و بیرون آمد مانند سوراخ سوزنی، پس هلاك کرد قوم عاد را
و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: بادها پنج اند و یکی از آنها عقیم است، پس پناه می بریم به خدا از شرّ
.«3» آن
که ما بر روي «4» و ابن بابویه رحمه اللّه از وهب روایت کرده است که: ریح عقیم روي این زمینی است
آنیم، به هفتاد هزار مهار از آهن آن را بسته اند، و موکّل گردانیده اند به هر مهاري هفتاد هزار ملک، پس چون حق تعالی
مسلط گردانید آن را بر قوم عاد رخصت طلبیدند خازنان آن باد از پروردگار خود که بیرون آید باد مثل آنچه از دماغ گاو
بیرون می آید، و اگر خدا رخصت می داد بر روي زمین هیچ چیز نمی گذاشت مگر آنکه آن را می سوخت،
ص: 288
پس خدا وحی نمود بسوي خزینه داران که: بیرون کنید از باد مانند سوراخ انگشتر، پس به همان هلاك شدند قوم عاد، و به
همین باد خدا در ابتداي قیامت کوهها و تلها و شهرها و قصرها را هموار خواهد نمود، و این را عقیم می نامند به سبب آنکه
آبستن است به عذاب و عقیم است از رحمت، و آن باد که بر قوم عاد وزید خرد کرد قصرها و قلعه ها و شهرها و جمیع
عمارات ایشان را و همه را به مثابه ریگ روان کرد که باد آن را به هوا برد، چنانچه حق تعالی می فرماید که ما تَذَرُ مِنْ شَیْ ءٍ
ترك نمی کرد چیزي را که بر آن وارد شود مگر آنکه می گردانید آن را مانند » : یعنی «1» أَتَتْ عَلَیْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ کَ الرَّمِیمِ
و به این سبب اکثر ریگ روان در آن شهرهاست، زیرا که باد آن شهرها را ریزه ریزه کرد، ،« استخوان پوسیده یا گیاه پوسیده
و وزید بر ایشان هفت شب و هشت روز پی درپی، مردان و زنان را از زمین می کند و به هوا بلند می کرد، پس سرنگون
ایشان را به زیر می آورد، و کوههاي ایشان را از بیخ می کند چنانچه خانه هاي ایشان را
می کند و ریزه ریزه می کرد، و به این سبب ریگ روان کوه نمی باشد، و به این سبب ایشان را ذات العماد فرموده است خدا،
زیرا که ایشان عمودها و ستونها از کوهها می تراشیدند به قدر بلندي کوه، و این عمودها را نصب می کردند، و قصرها بر روي
.«2» این عمودها بنا می کردند
و ایضا از وهب روایت کرده است که: امر قوم عاد چنین بود که هر ریگ روان که بر روي زمین هست در هر شهري که باشد
مسکن عاد بود در زمان ایشان، و پیشتر ریگ در شهرها بود امّا بسیار نبود تا آن زمان که بسیار بهم رسید، و اصل این ریگ،
قصرهاي محکم بود و قلعه ها و حصارها و شهرها و آب انبارها و خانه ها و باغها از قوم عاد، و بلاد ایشان آبادترین بلاد عرب
بود، و انهار و بساتین ایشان از همه بلاد بیشتر بود، پس چون ایشان طغیان و فساد کردند و بت پرستیدند حق تعالی بر ایشان
غضب کرد و ریح عقیم را بر ایشان فرستاد که قصرها و شهرها و قلعه ها و مساکن و منازل ایشان را ریزه ریزه نمود که
ص: 289
ریگ روان شد، و ایشان سیزده قبیله بودند، و حضرت هود علیه السّلام در میان ایشان صاحب حسب و نسب بزرگ و ثروت و
مال بسیار بود، و شبیه ترین فرزندان آدم بود به آدم، و مرد گندم گون بسیار موي و خوش رو بود، و احدي از مردم شبیه تر
نبود به آدم از او مگر حضرت یوسف علیه السّلام، پس هود علیه السّلام زمان بسیاري در میان ایشان ماند و ایشان را بسوي
خدا دعوت می کرد،
و نهی می کرد ایشان را از شرك به خدا و ظلم کردن بر مردم، و می ترسانید ایشان را به عذاب، پس لجاجت نمودند و از
طریقه باطل برنگشتند، و ایشان در احقاف می بودند، و هیچ امّت زیاده از ایشان نبود در بسیاري و در شدت بطش و غضب.
پس چون باد را دیدند که رو به ایشان می آید به هود گفتند که: ما را به باد می ترسانی؟
پس جمع کردند فرزندان و مالهاي خود را در درّه اي از این درّه ها و ایستادند بر در آن درّه که دفع نمایند باد را از مالها و
زنان و فرزندان خود، پس باد در زیر پاي ایشان داخل شد و ایشان را از زمین کند و بسوي آسمان بالا برد، پس ایشان را از
هوا به دریا افکند، و حق تعالی پیشتر مورچه را بر ایشان مسلط کرده بود آن قدر که طاقت نداشتند، و در گوش و چشم و
دهان و بینی ایشان داخل می شدند، تا آنکه ایشان ترك بلاد خود کردند و از اموال خود دور افتادند، و حق تعالی مسخّر
ایشان گردانیده بود از کندن کوهها و سنگها و ستونها و قوّت بر کارها آنچه از براي احدي غیر ایشان مسخّر نکرده بود پیش
.«1» از ایشان و بعد از ایشان، و اکثر ایشان در دهنا و یبرین و عالج بودند تا یمن و حضر موت
و بعد از هلاك ایشان، حضرت هود علیه السّلام با هر که به او ایمان آورده بود ملحق شدند به مکه، و در مکه بودند تا از دنیا
رحلت نمودند، و حضرت صالح علیه السّلام نیز چنین کرد و در این درّه
روحا که نزدیک مکه است هفتاد هزار پیغمبر به قصد حج گذشته اند، همه جامه هاي پشم پوشیده و مهار شتران ایشان از بافته
پشم بود، و خدا را تلبیه می گفتند به تلبیه هاي مختلف، و از جمله این پیغمبران بودند هود و صالح و ابراهیم و موسی و شعیب
و
ص: 290
.«1» یونس علیهم السّلام، و هود مرد تاجري بود
و به سند معتبر از علی بن یقطین منقول است که: منصور دوانیقی امر کرد یقطین را که چاهی بکند در قصر عبادي، و پیوسته
یقطین به کندن آن مشغول بود تا منصور مرد و آب بیرون نیامد، چون این خبر را به مهدي گفتند گفت: البته می کنم تا آب
بیرون آید اگر چه باید که جمیع بیت المال را صرف کنم، پس یقطین برادر خود ابو موسی را فرستاد که مشغول کندن شد و
آن قدر کندند که در ته زمین سوراخی شد و از آنجا بادي بیرون آمد و ایشان ترسیدند و این خبر را به ابو موسی نقل کردند،
ابو موسی به نزد چاه آمد و گفت: مرا به چاه فروفرستید و گشادگی سر چاه چهل ذراع در چهل ذراع بود، پس او را در
محملی نشاندند و به ریسمانها بستند و در چاه فروفرستادند، چون به قعر چاه رسید هول عظیمی از آن سوراخ مشاهده نمود و
صداي باد از زیر آن سوراخ شنید، پس امر کرد که آن سوراخ را گشاده کردند به قدر درگاه بزرگی و امر کرد که دو شخص
را در محملی نشاندند و گفت:
خبر این زیر را براي من بیاورید، و محمل را به ریسمانها بستند و
از آن سوراخ به زیر فرستادند.
پس مدتی در آن زیر ماندند، پس ریسمان را حرکت دادند، چون ایشان را بالا کشیدند گفتند: امور عظیمه اي مشاهده
نمودیم، مردان و زنان و خانه ها و ظرفها و متاعها دیدیم که همه سنگ شده بودند، و مردان و زنان جامه ها پوشیده بودند،
بعضی نشسته و بعضی بر پهلو خوابیده و بعضی تکیه کرده، چون دست بر ایشان گذاشتیم جامه هاي ایشان مانند غبار به هوا
رفت و منازل ایشان به حال خود باقی بود.
ابو موسی این خبر را به مهدي نوشت، چون همه علما در این امر متحیّر شدند، مهدي به مدینه نوشت و حضرت امام موسی
کاظم علیه السّلام را براي حل این اشکال طلب نمود. چون آن حضرت به عراق تشریف آوردند، مهدي این واقعه را به خدمت
آن حضرت عرض کرد، آن حضرت چون این قصه را شنیدند بسیار گریستند و فرمودند که: اینها بقیه قوم
ص: 291
عادند، خدا غضب کرد بر ایشان و خانه هاي ایشان با ایشان به زمین فرورفتند، اینها اصحاب احقافند.
مهدي پرسید: احقاف چیست؟
.«1» فرمود: ریگ
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون حق تعالی حضرت هود علیه السّلام را مبعوث گردانید،
اسلام آوردند به او عقب از فرزندان سام که اوصاف آن حضرت را ضبط نموده بودند، و امّا دیگران پس گفتند: کیست که
قوّتش از ما بیشتر باشد؟ پس هلاك شدند به ریح عقیم، و هود علیه السّلام وصیت نمود بسوي ایشان و بشارت داد ایشان را به
.«2» مبعوث شدن حضرت صالح علیه السّلام
و به سند معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که:
عمرهاي قوم هود چهارصد سال بود، و خدا عذاب نمود اول ایشان را به قحط و خشکسالی در مدت سه سال و از کفر خود
برنگشتند، پس چون قحط بر ایشان شدید شد گروهی را فرستادند به کوههاي مکه و موضع کعبه را نمی شناختند که از براي
ایشان دعاي باران بکنند، پس چون رفتند و دعا کردند سه ابر از براي ایشان بلند شد، ایشان ابر اول و دوم را نپسندیدند و ابر
سوم را که در آن عذاب بود اختیار نمودند و همان ابر آمد و باعث هلاك ایشان شد، و چون باد بر ایشان وزید ایشان رئیسی
می گفتند، به هود علیه السّلام گفت: اي هود! این باد که می آید با آن خلقی هستند مانند شتران و « خلجان » داشتند که او را
عمودها با خود دارند و آنهایند که این بلاها بر سر ما می آورند؟
هود گفت: اینها فرشتگان خدایند.
خلجان گفت: اگر ما ایمان به پروردگار تو بیاوریم، ما را مسلط می کند بر این فرشتگان که انتقام خود را از ایشان بکشیم؟
ص: 292
هود گفت که: خدا اهل معصیت خود را بر اهل طاعت خود مسلط نمی گرداند.
خلجان گفت: آن مردان ما که هلاك شدند چون می شوند؟
هود گفت: خدا عوض می دهد به تو جمعی را که بهتر از آنها باشند.
.«1» خلجان گفت: خیري نیست در زندگانی بعد از آنها. و اختیار کرد ملحق شدن به قوم خود را پس هلاك شد
و به سند معتبر مروي است که اصبغ بن نباته گفت که: بیرون رفتیم با امیر المؤمنین علیه السّلام بسوي نخیله، ناگاه جمعی از
یهود پیدا شدند که مرده اي از خود را برداشته آورده
بودند که در آنجا دفن کنند، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام به حضرت امام حسن علیه السّلام فرمود: ببین این جماعت چه
می گویند در باب این قبر؟
امام حسن علیه السّلام گفت: می گویند: قبر هود است.
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: دروغ می گویند، من بهتر از ایشان می دانم، این قبر یهودا پسر یعقوب علیه السّلام
است. پس فرمود که: کی از اهل مهره در اینجا هست؟
مرد پیري گفت: من از ایشانم.
فرمود: در کجاست منزل تو؟
گفت: در مهره بر کنار دریا.
فرمود: چه مقدار راه است از آنجا تا آن کوه که صومعه اي بر بالاي آن است؟
گفت: نزدیک است به آن.
فرمود: قوم تو چه می گویند در آن؟
گفت: می گویند که قبر ساحري است.
.«2» فرمود: دروغ می گویند، من بهتر از ایشان می دانم، آن قبر هود علیه السّلام است
مؤلف گوید: میان مفسران و مورخان خلاف است در موضع قبر آن حضرت؛ بعضی
ص: 293
.«1» گفته اند: در غاري است در حضرموت
.«2» و ارباب تاریخ از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده اند که: بر تل سرخی است در حضرموت
.«3» و بعضی گفته اند که: در مکه در حجر اسماعیل مدفون است
و در روایت معتبر وارد شده است که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام به حضرت امام حسن علیه السّلام بعد از ضربت
.«4» خوردن فرمود که: مرا در نجف در قبر دو برادرم هود و صالح علیهما السّلام دفن کن
و در روایت دیگر از امام حسن علیه السّلام منقول است که فرمود: پدرم حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: دفن کن مرا
.«5» در قبر برادرم هود
پس ممکن است که آنچه در حدیث سابق وارد شده است غرض بیان محلّ دفن
هود علیه السّلام اولا بوده باشد و بعد از دفن مانند آدم علیه السّلام جسد مبارکش را به نجف نقل کرده باشند.
و به سند موثق از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون بادها می وزد و غبار سفید و سیاه و زرد می آورد آنها
.«6» استخوانهاي پوسیده و عمارتهاي ریزنده قوم عاد است
که «7» و احادیث معتبره بسیار وارد شده است در تفسیر قول حق تعالی إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَ راً فِی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ
بدرستی که ما فرستادیم بر قوم هود بادي صرصري- یعنی تند یا سرد- در روز نحسی که نحوستش » : ترجمه اش این است
.« مستمر است، یا مستمر بود بر ایشان
ص: 294
.«1» و در احادیث وارد شده است که: مراد از این روز نحس مستمر، چهارشنبه آخر ماه است
و از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: خدا را خانه بادي هست که قفل بر آن زده اند، که اگر آن قفل را بگشایند به
هوا برود و نابود گرداند آنچه در میان آسمان و زمین است، و فرستاده نشده از آن بر قوم عاد مگر به قدر انگشتري، و هود و
.«2» صالح و شعیب و اسماعیل و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم به عربی سخن می گفتند
و در حدیث دیگر از آن حضرت منقول است که: قوم هود به قدري بلند بودند مانند درخت خرماي بسیار بلند، یکی از ایشان
.«3» دست بر کوهی می انداخت و قطعه اي از آن را می کند
و از وهب روایت کرده اند که: آن هشت روز که باد بر قوم هود وزید همان ایّام است که عرب ایّام برد العجوز می نامند آنها
را، که در غالب اوقات در همه بلاد در آن بادهاي تند می وزد و سرمائی صعب ظاهر می شود، و به این سبب آنها را نسبت به
.«4» عجوز داده اند که در میان قوم عاد پیرزالی داخل زیر زمینی شد و باد از پی او رفت و در روز هشتم او را هلاك نمود
فرستادیم بسوي عاد برادر » : و حق تعالی در آیات بسیار قصه قوم هود را بیان فرموده است، چنانچه در یک جا فرموده است
ایشان هود را- یعنی که از قبیله ایشان بود- گفت: اي قوم من! عبادت کنید خدا را، نیست شما را خدائی و آفریننده و معبودي
بغیر او، آیا نمی پرهیزید از عذاب او؟
گفتند بزرگان و اشرافی که کافر بودند از قوم او: بدرستی که ما تو را می بینیم در سفاهت و بدرستی که ما گمان می کنیم تو
را از دروغگویان.
ص: 295
گفت: اي قوم من! نیست با من سفاهتی و لیکن من رسول و فرستاده شده ام از جانب خداوند عالمیان، می رسانم به شما
رسالتها و پیغامهاي پروردگار خود را و من از براي شما خیرخواه امینم، آیا تعجب می کنید از آنکه آمده است یادآورنده اي
از خداوند شما، یا شخصی از شما که بترساند شما را از عذاب خدا؟ و یاد آورید چون گردانید خدا شما را خلیفه ها بعد از
قوم نوح و زیاد کرد شما را در خلق گشادگی- یعنی شما را قوي و تنومند آفرید- پس یاد آورید نعمتهاي خدا را شاید
رستگاري یابید.
گفتند: آیا آمده اي بسوي ما براي اینکه بپرستیم خدا را تنها و ترك کنیم آن بتها را که می پرستیدند پدران ما؟! پس بیاور
بسوي ما
آنچه وعده می کردي ما را از عذاب خدا اگر از راستگویانی.
هود گفت که: بتحقیق که واقع و واجب شده است بر شما از پروردگار شما عذابی و غضبی، آیا مجادله می نمائید با من در
نامی چند که نام نهاده اید آنها را شما و پدران شما- یعنی بتها که آنها را خدا و حافظ و روزي دهنده خود نام کرده اید-
نفرستاده است خدا براي اینها هیچ حجتی، پس انتظار بکشید عذاب خدا را که من نیز با شما منتظرم.
پس نجات دادیم ما هود را و آنها را که به او ایمان آورده بودند به رحمتی از جانب خود و قطع نمودیم آخر آنان را که
.«1» « تکذیب نمودند به آیات ما- یعنی مستأصل نمودیم ایشان را- و نبودند ایمان آورندگان
فرستادیم بسوي عاد برادر ایشان هود را، گفت: اي قوم من! عبادت کنید خدا را، نیست شما را » : و در جاي دیگر فرموده است
الهی بجز او، نیستید شما مگر افترا کنندگان؛ اي قوم من! سؤال نمی کنم از شما بر پیغمبري خود مزدي، نیست مزد من مگر بر
آن که مرا از نو پدیدآورنده است آیا صاحب عقل نیستید شما؟ و اي قوم من! طلب آمرزش کنید از پروردگار خود، پس توبه
کنید بسوي او تا بفرستد آسمان را بر شما ریزنده و زیاده کند شما را قوّتی بسوي قوّت شما، و رو مگردانید از آنچه من به شما
می گویم جرم کنندگان.
ص: 296
گفتند به دروغ و از روي عناد که: اي هود! نیاورده اي براي ما بیّنه اي و معجزه اي، و ما نیستیم ترك کننده خدایان خود را از
گفتار تو، و نیستیم از براي تو ایمان آورندگان،
نمی گوئیم مگر آنکه خداهاي ما تو را دیوانه کرده اند به سبب آنکه بد گفتی به ایشان.
هود گفت: بدرستی که من گواه می گیرم خدا را و گواه باشید شما که من بیزارم از آنچه شما شریک پروردگار من کرده
اید، پس همه شما در مقام کید و ضرر باشید و مرا مهلت مدهید- یعنی نمی توانید به من ضرر رسانید و این معجزه من است-
بدرستی که توکل کردم بر خدا پروردگار من و پروردگار شما، نیست هیچ دابّه اي مگر آنکه خدا گیرنده است ناصیه او را-
یعنی مقهور اوست- بدرستی که پروردگار من بر راه راست است در خلق و رزق و هدایت و اتمام حجت و انتقام و عذاب، و
اگر پشت کنید و قبول نکنید پس بتحقیق که رسانیدم به شما آنچه فرستاده شده بودم به آن بسوي شما، و پروردگار من شما
را هلاك خواهد کرد و قوم دیگر به عوض شما در جاي شما قرار خواهد داد و هیچ ضرر به او نمی رسد از هلاك شما،
بدرستی که پروردگار من بر همه چیز حافظ و مطّلع است.
و چون آمد امر ما به عذاب ایشان، نجات دادیم هود را و آنها که ایمان آورده بودند با او به رحمتی از ما و نجات دادیم ایشان
.«1» « را از عذاب غلیظ قیامت
تکذیب نمودند عاد مرسلان را در وقتی که گفت به ایشان برادر ایشان هود: آیا نمی پرهیزید » : و در جاي دیگر فرموده است
از عذاب خدا، بدرستی که من از براي شما رسول امینم، پس بترسید از خدا و اطاعت کنید مرا و من سؤال نمی کنم از شما بر
تبلیغ رسالت مزدي، نیست مزد من
مگر بر پروردگار عالمیان، آیا بنا می کنید بر هر بلندي یا بر سر هر راهی آیتی در حالتی که عبث و بی فایده است و بازي می
کنید- بعضی گفته اند که:
بناها بر سر راهها و بر بلندیها می ساختند و در آنجا می نشستند که هر که بگذرد به او استهزا و سخریه کنند، و بعضی گفته
اند که: برجها براي کبوتران بی فایده براي لهو و لعب
ص: 297
و می سازید قصرها و بناهاي محکم و رفیع که شاید همیشه در آنها بمانید، و چون دست بسوي کسی دراز -«1» می ساختند
می کنید جبر و ظلم کنندگان، پس از خدا بپرهیزید و مرا اطاعت کنید و بترسید از کسی که امداد- یعنی اعانت کرده است
شما را به آنچه می دانید- یا پیاپی فرستاده است براي شما آن نعمتها را که می دانید، امداد کرده است شما را به چهارپایان و
پسران و باغستانها و چشمه ها، من می ترسم بر شما عذاب روزي بزرگ را.
گفتند: مساوي است بر ما، آیا پند دهی ما را یا نباشی از پنددهندگان، نیست آنچه تو می گوئی مگر دروغی که پیغمبران پیش
از تو گفتند و نیستیم ما عذاب کرده شده.
.«2» « پس به دروغ برداشتند او را، پس ما هلاك نمودیم ایشان را
اي محمد! اگر اعراض کنند قوم تو از گفتار تو، پس بگو: می ترسانم شما را از صاعقه و » : و در جاي دیگر فرموده است
عذابی مثل عذاب عاد و ثمود در وقتی که پیغمبران آمدند بسوي ایشان از پیش رو و از خلف ایشان که: عبادت مکنید مگر
خدا را.
گفتند: اگر می خواست پروردگار ما هرآینه می فرستاد ملکی چند را، پس ما به آنچه شما به آن
فرستاده شده اید کافرانیم. امّا عاد پس تکبر کردند در زمین به ناحق و گفتند:
کیست که قوّتش از ما زیادتر باشد؟ آیا ندانستند که خداوندي که ایشان را خلق کرده است قوّتش از ایشان بیشتر است؟ و
انکار می کردند آیات ما را پس فرستادیم بر ایشان بادي تند یا سرد در روزي نحس تا بچشانیم به ایشان عذاب خواري در
.«3» « زندگانی دنیا و عذاب آخرت خوارکننده تر است و ایشان یاري کرده نمی شوند
یاد کن برادر عاد را در وقتی که ترسانید قوم خود را در احقاف و حال آنکه گذشته بودند » : و در جاي دیگر فرموده است
ترسانندگان از پیش روي او و از خلف او که: مپرستید مگر خدا را بدرستی که من می ترسم بر شما عذاب روزي بزرگ.
گفتند: آیا آمده اي که ما را بگردانی از خدایان ما، پس بیاور آنچه ما را وعده می کنی از
ص: 298
عذاب اگر از راست گویانی.
گفت: نیست علم آمدن عذاب مگر نزد خدا، و من می رسانم به شما آنچه فرستاده شده ام به آن، و لیکن می بینم شما را
گروهی سفاهت کننده و نادان.
پس چون دیدند عذاب را ابري مستقبل وادیهاي ایشان گفتند: این ابري است باران بارنده بر ما.
هود گفت: بلکه آن چیزي است که تعجیل می کردید به آن، بادي است که در آن عذابی دردناك هست که هلاك می کند
هر چیزي را که بر آن بگذرد به امر پروردگارش، پس صبح کردند در حالی که دیده نمی شد مگر خانه هاي ایشان، چنین
.«1» « جزا می دهیم گروه مجرمان را
و اهل تفسیر ذکر کرده اند که هود علیه السّلام حظیره اي ساخت و خود با هر که ایمان آورده بود داخل آن حظیره
شدند و از آن باد به ایشان نمی رسید مگر آن قدر که لذت می یافتند، و قوم عاد را می کند و بالا می برد آن قدر که مانند
ملخ می نمودند، و فرود می آورد ایشان را سرنگون، و بر کوهها می زد تا استخوانهاي ایشان را ریزه ریزه می کرد، و غارها و
بناهاي محکم ساخته بودند براي دفع این عذاب، چون داخل می شدند از پی ایشان باد داخل می شد و ایشان را بیرون می
.«2» آورد و به هوا می برد
فصل دوم در قصه شدید و شداد و ارم ذات العماد است
ابن بابویه و شیخ طبرسی رحمه اللّه و غیر ایشان روایت کرده اند که: مردي که او را عبد اللّه بن قلابه می گفتند بیرون رفت به
طلب شتري که از او گریخته بود، و در صحراهاي عدن و بیابانهاي آن می گشت، ناگاه شهري دید و در آن حصاري بود و بر
دور آن حصار قصرهاي بسیار و علمهاي بلند بود؛ چون نزدیک آن شهر رسید گمان کرد که در آن شهر کسی هست که
نشان شتر خود را از او بپرسد، چون هیچ کس را ندید که داخل آن شهر شود یا از آن شهر بیرون آید، از ناقه فرود آمد و پاي
و شمشیر خود را از غلاف کشید و از دروازه شهر داخل شد، ناگاه دو در بزرگ عظیمی دید که در دنیا «1» ناقه را عقال کرد
از آن عظیمتر و بلندتر کسی ندیده بود، و چوب آن درها از خوشبوترین چوبها بود، و مرصّع کرده بودند به یاقوت زرد و سرخ
که روشنی آنها آن مکان را پر کرده بود.
و چون آن حال را مشاهده کرد متعجب شد، پس یکی از درها را گشود و داخل شد، ناگاه
شهري دید که نظر کنندگان مثل آن ندیده بودند هرگز، و قصرها دید بر روي عمودهاي زبرجد و یاقوت بنا کرده و بالاي هر
قصري از آنها غرفه اي بود و بالاي هر غرفه، غرفه اي دیگر، همه را به طلا و نقره و مروارید و یاقوت و زبرجد بنا کرده، و بر
این قصرها درها آویخته مانند دروازه شهر از چوبهاي خوشبو و به یاقوت مرصّع کرده، و
ص: 300
فرش کرده بودند آن قصرها را به مروارید و بندقهاي مشک و زعفران.
پس چون آن بناها را مشاهده کرد و کسی را در آنجا ندید بترسید، پس نظر کرد در اطراف قصرها، خیابانها دید مشتمل بر
درختان که میوه ها از آنها آویخته و نهرها در زیر آن درختان جاري بود، پس گفت: این آن بهشت است که خدا براي
بندگان وصف نموده است در دنیا، خدا را سپاس که مرا داخل بهشت گردانید؛ پس از آن مروارید و بندقهاي مشک و
زعفران قدري که توانست برداشت و نتوانست که از آن زبرجدها و یاقوتها چیزي بکند و بیرون آمد و بر ناقه خود سوار شد و
از راهی که آمده بود برگشت تا داخل یمن شد و از آن مرواریدها و بندقها ظاهر کرد و خبر خود را به مردم نقل کرد و بعضی
از آن مرواریدها را فروخت و زرد و متغیر شده بودند از بسیاري زمانها که بر آنها گذشته بود.
پس چون آن خبر شایع شد و به معاویه رسید، رسولی بسوي والی صنعا فرستاد که آن شخص را براي او بفرستد؛ چون آن
شخص به نزد معاویه آمد او را به خلوت
طلبید و از آن قصه سؤال کرد، آن شخص آنچه دیده بود همگی را براي معاویه ذکر کرد، معاویه فرستاد و کعب الاحبار را
طلبید و گفت: آیا شنیده اي و در کتب دیده اي که در دنیا شهري هست که به طلا و نقره بنا کرده اند و عمودها و ستونهایش
از زبرجد و یاقوت است و سنگریزه قصرها و غرفه هایش مروارید است و نهرهایش در خیابانها در زیر درختان جاري است؟
کعب گفت: بلی، این شهر را شدّاد پسر عاد بنا کرده است، و این است ارم ذات العماد که خدا در قرآن یاد فرموده است و در
.« خلق نشده است مثل آن در شهرها » : یعنی «1» وصف آن گفته است لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ
معاویه گفت: حدیثش را براي ما بیان کن.
پس عاد مرد و این ،« شدّاد » نام کرد و دیگري را « شدید » کعب گفت: عاد اولی که غیر عاد قوم هودند، دو پسر داشت: یکی را
دو پسر بعد از او هر دو پادشاه شدند و تجبّر عظیم بهم رسانیدند، و اهل مشرق و مغرب همگی اطاعت ایشان کردند، پس
شدید مرد و شدّاد
ص: 301
بی منازعی در پادشاهی تمام روي زمین مستقل شد، و بسیار حریص بود به خواندن کتابها، و هرگاه می شنید ذکر بهشت را و
آنچه در آن است از بناها و یاقوت و زبرجد و مروارید راغب می شد در آنکه در دنیا مثل آن را بسازد از روي تجبّر بر خدا،
پس مقرر کرد براي ساختن آن بهشت صد مرد را و هر یک از ایشان را هزار کس از اعوان داد و گفت:
بروید و پیدا کنید بیابانی که نیکوتر
و گشاده ترین بیابانها باشد و بسازید از براي من در آن شهري از طلا و نقره و یاقوت و زبرجد و مروارید، و در زیر آن شهر
عمودها از زبرجد قرار دهید و بر این شهر قصرها قرار دهید و بر قصرها غرفه ها بسازید و بالاي غرفه ها غرفه ها بنا کنید، و در
زیر این قصرها در خیابانها اصناف میوه ها غرس نمائید، و نهرها جاري کنید در زیر درختان که من در کتب، صفت بهشت را
خوانده ام و می خواهم که مثل آن در دنیا بسازم.
گفتند: ما این قدر جواهر و طلا و نقره از کجا بهم رسانیم که چنین شهري بنا کنیم؟
شدّاد گفت: مگر نمی دانید که جمیع ملک دنیا در دست من است؟
گفتند: بلی.
گفت: بروید بسوي هر معدنی از معدنهاي جواهر و طلا و نقره و جمعی را به هر معدنی موکّل کنید تا جمع کنند آنچه به آن
احتیاج دارید، و هر چه در دست مردم از طلا و نقره می یابید بگیرید.
پس فرمانها نوشتند به پادشاهان مشرق و مغرب و ده سال جواهر جمع کردند، و در سیصد سال این شهر را براي او تمام
کردند، و عمر شدّاد نهصد سال بود؛ پس چون به نزد او آمدند و او را خبر دادند که ما فارغ شدیم از بهشت گفت: بروید و
حصاري بر دور آن بسازید و بر دور حصار هزار قصر بسازید و نزد هر قصري هزار علم برپا کنید که در هر قصري از این
قصرها وزیري از وزراي من ساکن باشند، پس برگشتند و همه اینها را بعمل آوردند و به نزد او آمدند و خبر دادند که تمام
شد، پس
امر کرد مردم را که بار بندند بسوي ارم ذات العماد، پس ده سال تهیه و کارسازي رفتن کردند، پس شدّاد با لشکر و اتباعش
روانه شدند بسوي ارم، چون به مکانی رسیدند که یک شب و یک روز راه مانده بود که به
ص: 302
ارم برسند حق تعالی بر او و بر هر که با او بود صدائی از آسمان فرستاد که همگی هلاك شدند و نه او داخل ارم شد و نه
احدي از آنها که با او بودند.
و در زمان تو مردي از مسلمانان داخل آن بهشت خواهد شد سرخ رو و سرخ مو و کوتاه قامت و پرابرو و بر گردنش خالی
باشد، و در این صحراها بیرون رود به طلب شتري و به آن سبب داخل آن بهشت شود؛ و آن شخص نزد معاویه بود، چون
.«1» کعب بسوي او نظر کرد گفت: و اللّه این مرد است، و داخل این بهشت خواهند شد اهل دین حق در آخر الزمان
و ابن بابویه فرموده است که: دیدم در کتاب معمّرین نقل کرده اند از هشام بن سعد که گفت: سنگی یافتیم در اسکندریه که
در آن نوشته بود که: منم شدّاد بن عاد که ساختم ارم ذات العماد را که مثل آن خلق نشده است در بلاد، و کشیدم لشکرها و
به زور بازوي خود، وادیها را سد کردم و بنا کردم قصرهاي ارم را در وقتی که پیري و مرگ نبود، و سنگ در نرمی مانند گل
بود، و گنجی در دریا گذاشتم بر دوازده منزل که آن را احدي بیرون نیاورد تا امت حضرت محمد صلّی اللّه علیه
.«2» و آله و سلم آن را بیرون آورند
باب ششم در بیان قصه هاي حضرت صالح علیه السّلام و ناقه آن حضرت، و قوم اوست
بدان که حق تعالی این قصه را نیز در بسیار جائی از قرآن براي تنبیه غافلان و تذکیر جاهلان این امت بیان فرموده است، و ما
ترجمه ظاهر لفظ بعضی از آیات را اول ایراد می نمائیم تا اخبار معتبره بر طبق آنها بیان شود، از آن جمله خدا در سوره اعراف
فرستادیم بسوي ثمود برادر ایشان صالح را، گفت: اي قوم من! عبادت کنید خدا را، نیست شما را خدائی بجز » : فرموده است
او، و بتحقیق که آمده است بسوي شما بیّنه و معجزه از جانب پروردگار شما، این است شتر و ناقه خدا از براي شما آیت و
معجزه اي است، پس آن را بگذارید که بخورد در زمین خدا، و مس مکنید او را به بدي پس بگیرد شما را عذابی دردناك، و
یاد آورید آن وقتی را که گردانید شما را خلیفه ها بعد از عاد، و جا داد شما را در زمین که از زمینهاي نرم، قصرها می سازید
و در کوهها خانه ها بنا می کنید، پس بیاد آورید نعمتهاي خدا را و سعی مکنید در زمین به فساد، گفتند اشراف ایشان که
تکبر ورزیدند از قبول کردن حق از قوم ایشان با آن جماعت که ایشان را ضعیف گردانیده بودند در زمین که ایمان به صالح
آورده بودند در میان ایشان که: آیا می دانید که صالح فرستاده شده است از جانب پروردگارش؟
گفتند مؤمنان: بدرستی که ما به آنچه صالح به او فرستاده شده است مؤمنیم.
گفتند آنها که تکبر کردند که: ما به آنچه شما به آن ایمان آورده اید کافریم، پس پی کردند ناقه را و
طغیان کردند از امر پروردگارشان و گفتند: اي صالح! بیاور بسوي ما آنچه ما را وعده می کنی اگر هستی از پیغمبران، پس
گرفت ایشان را رجفه اي، یعنی زلزله اي و لرزیدن زمین،- و بعضی گویند: یعنی صداي مهیب، و بعضی گویند: یعنی صاعقه،
و
ص: 306
پس گردیدند در خانه هاي خود مردگان مانند خاکستر سرد -«1» بعضی گویند: صدائی بود که زمین از شدت آن بلرزید
شده.
پس پشت کرد صالح از ایشان و گفت: اي قوم! من رسانیدم به شما رسالت پروردگار خود را، و نصیحت کردم شما را و لیکن
.«2» « دوست نمی دارید شما نصیحت کنندگان را
فرستادیم بسوي ثمود برادر ایشان صالح را، گفت: اي قوم من! عبادت کنید خدا را، نیست شما » : و در سوره هود فرموده است
را الهی بجز او، و انشا کرده و آفریده است شما را از زمین، و شما را عمرهاي بسیار داده است در زمین- یا زمین را در ایّام
زندگی شما به شما ارزانی داشته است- پس طلب آمرزش از خدا بکنید، پس توبه و بازگشت کنید بسوي خدا، بدرستی که
خداي من نزدیک است به توبه کاران و اجابت کننده دعاي داعیان است، گفتند: اي صالح! بتحقیق که بودي تو در میان ما
محلّ امید ما پیش از این، آیا نهی می کنی ما را از اینکه بپرستیم آنچه را می پرستیدند پدران ما؟! و بدرستی که ما در شکّیم
از آنچه ما را بسوي او می خوانی و تو را متهم می دانیم.
صالح گفت: اي قوم من! خبر دهید مرا که اگر بوده باشم بر بیّنه و حجّتی از پروردگار خود و عطا کند به من رحمتی بزرگ
از
جانب خود- یعنی پیغمبري- پس کی یاري می کند مرا از عذاب خدا اگر او را نافرمانی کنم؟ پس زیاد نمی کنید شما مرا اگر
اطاعت شما کنم بغیر از زیانکاري، و اي قوم من! این ناقه خداست و حال آنکه معجزه اي است از براي شما، پس بگذارید آن
را که بخورد در زمین خدا و بدي به آن مرسانید که بگیرد شما را عذابی نزدیک است؛ پس پی کردند ناقه را؛ پس گفت
صالح: متمتّع شوید در خانه خود سه روز که بیش از این مهلت نیست شما را، این وعده اي است که دروغی در آن نیست.
پس چون آمد امر ما به عذاب ایشان، نجات دادیم صالح را و آنها را که ایمان آورده بودند به او به رحمتی از جانب خود، و
نجات دادیم ایشان را از خواري آن روز، بدرستی که
ص: 307
پروردگار تو قوي و بر همه چیز قادر و عزیز و بر همه امر غالب است، و گرفت آنها را که ظلم کردند صدائی عظیم، پس
گردیدند در خانه هاي خود مردگان، گویا هرگز در آن خانه ها نبوده اند، بدرستی که قوم ثمود کافر شدند به پروردگار
.«1» « خود، دوري از رحمت خدا باد براي ثمود
بتحقیق که تکذیب کردند اصحاب حجر، پیغمبران مرسل را- حجر اسم شهر یا وادي است که » : و در سوره حجر فرموده است
قوم حضرت صالح علیه السّلام در آنجا ساکن بودند- و دادیم به پیغمبران آیات و معجزات خود را بر ایشان ظاهر می کردند،
پس بودند آن قوم از آن معجزات اعراض کنندگان، و بودند آنکه می تراشیدند از کوهها خانه ها در حالتی که ایمن بودند از
بلاها،
.«2» « پس گرفت ایشان را صداي مهیب در صبحگاه، پس هیچ فایده نداد ایشان را آنچه کسب کرده بودند
تکذیب کردند ثمود مرسلان را در وقتی که گفت به ایشان برادر ایشان صالح: آیا نمی » : و در سوره شعرا فرموده است
پرهیزید از عذاب خدا؟! بدرستی که من از براي شما رسول امینم، پس بترسید از خدا و اطاعت نمائید مرا، و سؤال نمی کنم از
شما بر تبلیغ رسالت هیچ مزدي، نیست مزد من مگر بر پروردگار عالمیان، آیا گمان می کنید که شما را همیشه خواهند
گذاشت در آن نعمتها که دارید ایمن از نزول مرگ یا عذاب در باغستانها و چشمه ها و زراعتها و نخلستانها که میوه هاشان
نرم و لطیف است و می تراشید از کوهها خانه ها با نهایت حذاقت؟! پس بپرهیزید از عذاب خدا و مرا اطاعت کنید و اطاعت
مکنید امر اسراف کنندگان را که افساد می نمایند در زمین و به اصلاح نمی آورند امري را، گفتند:
نیستی تو مگر از جادوگرها که دیوانه شده باشند، نیستی تو مگر بشري مثل ما، پس بیاور آیتی اگر هستی از راستگویان.
صالح گفت: این ناقه اي است که او را آبخوري هست و از براي شما آب خوردن روزي
ص: 308
معلوم هست- زیرا که چنین مقرر شده بود که یک روز ناقه تمام آب وادي ایشان را بخورد و آن قدر شیر بدهد که جمیع اهل
شهر را کافی باشد، و یک روز حیوانات اهل شهر آب بخورند و ناقه نزدیک آب نیاید- و صالح گفت: آزاري به این ناقه
نرسانید که خواهد گرفت شما را عذاب روزي بزرگ، پس پی کردند ناقه را، پس صبح کردند نادمان، پس
.«1» « گرفت ایشان را عذاب
مؤلف گوید: اکثر آیات در ضمن نقل اخبار مجملا مفسّر خواهد شد.
و ؛«2» قطب راوندي گفته است که: حضرت صالح علیه السّلام پسر ثمود پسر عاد پسر ارم پسر سام پسر حضرت نوح بود
.«3» مشهور آن است که: صالح پسر عبید پسر اسف پسر ماشخ پسر عبید پسر حاذر پسر ثمود پسر عاثر پسر ارم پسر سام بود
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: پرسیدند از آن حضرت از تفسیر این آیات کریمه که ترجمه
نسبت به دروغ دادند ثمود پیغمبران ترساننده را، پس گفتند: آیا بشري از ما یکی را همه ما متابعت » : لفظشان آن است که
کنیم، پس ما در این هنگام در گمراهی و دیوانگی خواهیم بود، آیا کتاب خدا و پیغمبري بر او فرود آمد در میان ما، بلکه او
.«4» « بسیار دروغگو و طغیان کننده است
حضرت فرمود: این سخنان در هنگامی بود که تکذیب نمودند حضرت صالح علیه السّلام را، و حق تعالی هلاك نکرد قومی
را تا فرستاد بسوي ایشان پیش از هلاك نمودن پیغمبران را که حجت خدا را بر ایشان تمام کنند، پس خدا حضرت صالح علیه
السّلام را بسوي ایشان فرستاد و ایشان را بسوي خدا خواند، پس اطاعت و اجابت او نکردند و طغیان نمودند بر او طغیان
بزرگ و گفتند: ایمان نمی آوریم به تو تا بیرون آوري بسوي ما از این سنگ شتر ماده که ده ماهه آبستن باشد، و آن سنگ
را ایشان تعظیم می کردند و می پرستیدند، و نزد آن سنگ در
ص: 309
هر سال قربانیها می کشتند، و نزد آن جمعیت می کردند، پس
به حضرت صالح علیه السّلام گفتند:
اگر پیغمبري و رسولی چنانچه می گوئی پس بخوان خداي خود را که از براي ما از این سنگ سخت ناقه اي ده ماهه آبستن
بیرون آورد.
پس خدا بیرون آورد ناقه را از آن سنگ به نحوي که ایشان طلبیده بودند، و حق تعالی وحی نمود که: اي صالح! بگو به ایشان
که خدا مقرر کرده است براي این ناقه که یک روز آب مخصوص او باشد و یک روز مخصوص شما باشد؛ چون روز آب
خوردن ناقه می شد همه آب را در آن روز می خورد، پس آن را می دوشیدند و نمی ماند کودك و بزرگی مگر آنکه از شیر
آن ناقه در آن روز می خوردند، چون روز دیگر صبح می شد اهل شهر و حیوانات ایشان بر سر آب می رفتند و در آن روز از
آن آب می خوردند و ناقه در آن روز آب نمی خورد، پس بر آن حال ماندند آنچه خدا خواست، پس ایشان بر خدا طاغی
شدند و بعضی بسوي بعضی رفتند و گفتند: پی کنید این ناقه را و به راحت افتید از آن، ما راضی نیستیم که یک روز آب از
ما باشد و یک روز از آن باشد.
پس گفتند: کیست آن که مرتکب کشتن آن شود و ما از براي او مزدي قرار دهیم آنچه خواهد.
می گفتند- « قدار » پس آمد بسوي ایشان مرد سرخ روي سرخ موي کبود چشمی که فرزند زنا بود و پدر او معلوم نبود و او را
به ضم قاف- شقی از اشقیا که شوم بود بر ایشان، پس از براي او جعلی و مزدي قرار دادند. پس چون ناقه متوجه شد بسوي
آن آب که
نوبه آن بود، گذاشت تا آب را خورد و متوجه برگشتن شد، بر سر راهش نشست و ضربتی زد آن را به شمشیر و اثري در آن
نکرد، پس ضربت دیگر زد و آن را کشت؛ چون ناقه بر پهلو افتاد به زمین، فرزندش گریخت و به کوه بالا رفت و سه مرتبه
بسوي آسمان فریاد کرد.
پس قوم صالح آمدند و احدي از ایشان نماند مگر آنکه شریک شد با او در ضربت زدن، و گوشتش را در میان خود قسمت
کردند، و هیچ کودك و بزرگی نماند مگر آنکه از گوشت او خوردند.
چون حضرت صالح علیه السّلام آن حال را مشاهده کرد، بسوي ایشان آمد و گفت: اي قوم!
ص: 310
چه باعث شد شما را که این کار کردید و نافرمانی پروردگار خود کردید، پس حق تعالی وحی نمود بسوي صالح علیه السّلام
که: قوم تو طغیان و بغی کردند و کشتند ناقه را که خدا بسوي ایشان فرستاده بود که حجت او باشد بر ایشان، و در بودن ناقه
بر ایشان ضرري نبود و از براي ایشان بزرگترین منفعتها بود، پس بگو به ایشان که من عذاب خود را بر ایشان می فرستم تا سه
روز، پس اگر توبه کردند و برگشتند، توبه ایشان را قبول می کنم و عذاب را از ایشان منع می کنم، و اگر توبه نکردند و
برنگشتند در روز سوم عذاب خود را بر ایشان می فرستم.
پس حضرت صالح علیه السّلام به نزد ایشان آمد و گفت: اي قوم! من رسول خداوند شمایم بسوي شما، و او می گوید به شما
که اگر توبه کردید و برگشتید و استغفار کردید گناه
شما را می آمرزم و توبه شما را قبول می کنم.
چون این سخنان را به ایشان فرمود، کفر و طغیان و بغی ایشان زیاده از سابق شد و گفتند: اي صالح! بیاور بسوي ما آنچه ما را
وعده می کردي اگر از راستگویانی.
صالح گفت: اي قوم من! بدرستی که فردا صبح خواهید کرد و روهاي شما زرد خواهد بود، و در روز دوم روهاي شما سرخ
خواهد بود و در روز سوم روهاي شما سیاه خواهد بود.
چون روز اول شد صبح کردند و روهاي ایشان زرد بود، پس بعضی از ایشان بسوي بعضی رفتند و گفتند: آمد بسوي ما آنچه
صالح گفت، پس عاتیان و طاغیان ایشان گفتند:
نمی شنویم سخن صالح را و قبول نمی کنیم قول او را هر چند عظیم است.
چون روز دوم شد روهاي ایشان سرخ شد، بعضی از ایشان بسوي بعضی رفتند و گفتند: اي قوم! آمد بسوي شما آنچه صالح به
شما گفت، پس عاتیان ایشان گفتند: اگر همه هلاك شویم قول صالح را نشنویم و ترك عبادت خدایان که پدران ما ایشان را
می پرستیدند نکنیم و توبه نکردند و برنگشتند.
چون روز سوم شد روهاي ایشان سیاه گردید، پس بعضی از ایشان بسوي بعضی رفتند و گفتند: اي قوم! آنچه صالح به شما
گفت همه واقع شد، عاتیان گفتند: آمد به نزد ما آنچه
ص: 311
صالح ما را خبر داد. چون نصف شب شد جبرئیل علیه السّلام به نزد ایشان آمد و نعره اي بر ایشان زد که پرده گوشهاي ایشان
را درید و دلهاي ایشان را شکافت و جگرهاي ایشان را پاره پاره کرد، و ایشان در آن سه روز حنوط و کفن
کرده بودند و می دانستند که عذاب بر ایشان نازل خواهد شد، پس همگی در یک چشم بهم زدن مردند، کودك و بزرگ
ایشان، و هیچ صاحب صدائی در میان ایشان نماند مگر آنکه حق تعالی ایشان را هلاك کرد، پس صبح کردند در خانه ها و
خوابگاههاي خود مردگان، پس حق تعالی بر ایشان با آن صدا آتشی از آسمان فرستاد که همگی را سوزاند؛ این بود قصه
.«1» ایشان
و در حدیث حسن بلکه صحیح از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که:
حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم از جبرئیل علیه السّلام سؤال کرد که: چگونه بود هلاك شدن قوم حضرت
صالح؟
جبرئیل گفت: یا محمد! صالح مبعوث گردید در وقتی که شانزده سال عمر او بود، و در میان ایشان ماند تا عمر او به صد و
بیست سال رسید و ایشان اجابت او نمی کردند بسوي هیچ خیر، و ایشان هفتاد بت داشتند که می پرستیدند بغیر از خدا، چون
این حال را از ایشان مشاهده کرد گفت: اي قوم! بدرستی که من مبعوث شدم بسوي شما شانزده ساله و اکنون به صد و بیست
سال رسیده ام، و بر شما عرض می کنم دو چیز را: اگر خواهید سؤال کنید از من تا سؤال کنم از خداي خود تا اجابت نماید
شما را در آنچه سؤال کرده اید، و اگر خواهید من سؤال کنم از خداهاي شما، اگر اجابت نمایند مرا به آنچه سؤال می کنم،
من از میان شما بیرون می روم که من به ملال آمده ام از شما و شما دلتنگ شدید از من.
گفتند: به انصاف آمده اي اي صالح.
پس وعده کردند روزي را که
به صحرا بیرون روند.
پس آن قوم گمراه در آن روز بتهاي خود را بردند بسوي صحرائی که در بیرون شهر ایشان بود، و طعام و شراب خود را
کشیدند و خوردند و آشامیدند، و چون فارغ شدند
ص: 312
حضرت صالح علیه السّلام را طلبیدند و گفتند: اي صالح! سؤال کن.
پس صالح به نزد بت بزرگ ایشان آمد و پرسید: این چه نام دارد؟
ایشان نامش را گفتند، پس به آن نام آن را ندا کرد، آن جواب نگفت، پس صالح علیه السّلام گفت: چرا جواب نمی گوید؟
گفتند: دیگري را بخوان، آن هم جواب نگفت، و همچنین تا همه آن بتها را به نامهاي ایشان خواند و هیچ یک جواب نگفتند.
پس حضرت صالح علیه السّلام به ایشان فرمود که: اي قوم! دیدید که من همه خدایان شما را ندا کردم و هیچ یک جواب من
نگفتند، پس از من سؤال کنید که من از خداي خود سؤال کنم تا در ساعت شما را اجابت کند.
پس رو کردند به بتها و گفتند: چرا جواب صالح نگفتید؟ باز جوابی از ایشان ظاهر نشد. پس گفتند: اي صالح! دور شو و ما را
با خداهاي خود بگذار اندك زمانی.
چون حضرت صالح علیه السّلام دور شد فرشها و ظرفها را انداختند و در پیش آن بتها بر خاك غلطیدند و گفتند: اگر امروز
جواب صالح نمی گوئید ما رسوا می شویم.
پس حضرت صالح علیه السّلام را طلبیدند و گفتند: الحال سؤال کن تا جواب بگویند. پس صالح علیه السّلام یک یک را ندا
کرد و هیچ یک جواب نگفتند.
صالح علیه السّلام گفت: اي قوم! روز رفت و اینها جواب من نمی گویند، پس از من
سؤال کنید تا از خداي خود سؤال کنم تا در همین ساعت شما را اجابت کند.
پس از میان خود هفتاد تن را انتخاب کردند از سرکرده ها و بزرگان خود، پس ایشان گفتند: اي صالح! ما از تو سؤال می
کنیم.
حضرت صالح علیه السّلام فرمود: این قوم همه راضیند به شما؟
همه گفتند: بلی، اگر این جماعت تو را اجابت کنند ما نیز تو را اجابت می کنیم.
پس آن هفتاد تن گفتند: اي صالح! ما از تو سؤال می کنیم، اگر اجابت کرد تو را پروردگار تو، ما تو را متابعت می کنیم و
اجابت تو می کنیم و جمیع اهل شهر ما متابعت تو می کنند.
پس حضرت صالح علیه السّلام به ایشان فرمود: آنچه خواهید از من سؤال کنید، ایشان اشاره
ص: 313
کردند به کوهی که در نزدیکی ایشان بود و گفتند: اي صالح! بیا برویم به نزدیک این کوه که در آنجا سؤال کنیم.
چون به نزد کوه رسیدند گفتند: اي صالح! سؤال کن از پروردگارت که در همین ساعت بیرون آورد از این کوه شتر ماده
سرخ موي بسیار سرخ پرکرکی که ده ماهه آبستن باشد و از پهلو تا پهلوي دیگرش یک میل باشد، یعنی ثلث فرسخ.
حضرت صالح علیه السّلام گفت: از من سؤال کردید چیزي را که بر من عظیم است و بر خداي من بسیار سهل و آسان است.
پس صالح علیه السّلام از خدا سؤال کرد و در ساعت کوه شکافته شد و آوازي عظیم ظاهر شد که نزدیک بود عقلها از شدت
آن پرواز کند، و اضطراب کرد کوه به نحوي که اضطراب می کند زن در هنگام زائیدن، پس ناگاه سر ناقه از آن شکاف
ظاهر
شد و هنوز گردنش تمام بیرون نیامده بود که شروع به نشخوارگی کرد، پس جمیع بدنش بیرون آمد تا بر روي زمین درست
ایستاد.
چون این حال غریب را مشاهده کردند گفتند: اي صالح! چه بسیار زود اجابت کرد تو را خداي تو، پس سؤال کن از
پروردگار خود که فرزندش را هم بیرون آورد.
پس از خدا سؤال کرد و در ساعت فرزندش از ناقه جدا شد و برگرد ناقه می گردید.
پس حضرت صالح علیه السّلام فرمود: اي قوم! دیگر چیزي ماند؟
گفتند: نه، بیا برویم به نزد قوم خود و ایشان را خبر دهیم به آنچه دیدیم تا ایمان به تو بیاورند. پس برگشتند و از این هفتاد نفر
هنوز به قوم نرسیده شصت و چهار نفر مرتد شدند و گفتند: جادو کرد، و شش تن ثابت ماندند و گفتند: آنچه دیدیم حق بود،
و میان ایشان سخن بسیار شد و برگشتند تکذیب کنندگان حضرت صالح را مگر آن شش نفر، و از آن شش نفر نیز یک نفر
شک کرد، و آخر در میان آنها بود که ناقه را پی کردند.
راوي گفت: من در شام دیدم آن کوه را که شکاف آن یک میل است و جاي پهلوي ناقه
ص: 314
.«1» هست از دو طرف که در کوه اثر کرده است
و به سند موثق از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت صالح علیه السّلام غایب شد از قوم خود مدتی، و روزي
که غایب شد نه جوان بود و نه پیر بود، و بسیار خوش جسم بود و ریش انبوه داشت و میانه بالا بود، پس چون بسوي قوم خود
برگشت او
را نشناختند، و قوم او پیش از برگشتن او سه طایفه شدند: یک طایفه انکار کردند و گفتند: صالح زنده نیست و او هرگز
برنمی گردد؛ و طایفه دیگر شک داشتند؛ و طایفه دیگر یقین داشتند که برخواهد گشت.
پس چون برگشت اول آمد بسوي آن طایفه که شک داشتند و گفت: من صالحم، پس او را تکذیب کردند و دشنام دادند و
زجر کردند و گفتند: صالح بر غیر صورت و شکل تو بود.
پس آمد بسوي آنها که منکر بودند، پس نشنیدند سخن او را و از او نفرت کردند نفرت عظیم.
پس آمد بسوي طایفه سوم که اهل یقین بودند و فرمود: منم صالح.
گفتند: ما را خبر ده خبري که شک نکنیم که تو صالحی، ما می دانیم که خدا خالق است و هر کس را به هر صورت که
خواهد می گرداند، و خبر به ما رسیده و خوانده ایم علامات صالح را در وقتی که بیاید.
فرمود: منم که ناقه از براي شما آوردم.
گفتند: راست گفتی ما این را در کتب خوانده ایم، پس بگو که علامات ناقه چه بود؟
فرمود: یک روز آب از ناقه بود و یک روز از شما.
گفتند: ایمان آوردیم به خدا و به آنچه تو آوردي از جانب او.
پس در این وقت گفتند جماعت متکبران، یعنی شک کنندگان و انکار کنندگان: ما به آنچه شما به آن ایمان آوردید کافریم.
ص: 315
راوي پرسید: اي فرزند رسول خدا! در آن روز عالمی بود؟
فرمود: خدا عادلتر است از آنکه زمین را بگذارد بی عالمی، پس چون صالح علیه السّلام ظاهر شد عالمان که بودند نزد او
جمع شدند، و مثل علی و قائم علیهما السّلام در
و در ظاهر شدن ایشان مردم سه فرقه اند، و بعد از .«1» این امت مثل صالح است که در آخر الزمان هر دو ظاهر خواهند شد
ظاهر شدن بعضی انکار خواهند کرد و بعضی اقرار خواهند نمود.
و به سند معتبر از حضرت امام موسی بن جعفر صلوات اللّه علیه منقول است که فرمود:
اصحاب رس دو طایفه بودند: یک طایفه آنهایند که حق تعالی در قرآن ایشان را یاد کرده است، و یک طایفه دیگر اهلش
بادیه نشین بودند و صاحبان گوسفند و بز بودند؛ پس صالح پیغمبر علیه السّلام بسوي ایشان شخصی را به رسالت فرستاد پس
او را کشتند و رسول دیگر را فرستاد باز او را کشتند، پس رسول دیگر بسوي ایشان فرستاد که او را تقویت داد به ولیّ که با او
همراه کرد، پس رسول کشته شد و سعی کرد ولیّ تا حجت را بر ایشان تمام کرد، ایشان می گفتند: خداي ما در دریاست؛ و
خود را در کنار دریا ساکن کرده بودند، و ایشان در هر سال عیدي داشتند که در آن روز ماهی بزرگی از دریا بیرون می آمد
و ایشان آن ماهی را سجده می کردند، پس ولیّ صالح علیه السّلام به ایشان گفت: من نمی خواهم که شما مرا پروردگار خود
بدانید و لیکن اگر آن ماهی که شما آن را می پرستید اطاعت من بکند آیا شما اجابت من خواهید کرد بسوي آنچه من شما را
به آن می خوانم؟
گفتند: بلی. و عهدها و پیمانها در این باب با او کردند، پس بیرون آمد ماهی که بر چهار ماهی سوار بود. چون نظر ایشان بر
آن ماهی افتاد همگی به سجده افتادند،
پس ولیّ صالح پیغمبر علیه السّلام برابر آن ماهی آمد و گفت: بیا بسوي من خواهی نخواهی به نام خداوند کریم.
پس، از آن ماهیها فرود آمد، ولیّ گفت: باز بر پشت آن چهار ماهی باش و بیا تا این قوم را در امر من شکّی نماند. باز آن
ماهی بر پشت آن چهار ماهی سوار شد و همگی از دریا بیرون آمدند تا نزدیک ولیّ صالح رسیدند. پس باز تکذیب کردند
او را، پس حق تعالی
ص: 316
بادي بسوي ایشان فرستاد که ایشان را با حیوانات به دریا انداخت، پس وحی رسید بسوي ولیّ حضرت صالح علیه السّلام به
موضع آن چاهی که آن را رس می گفتند و در آن طلا و نقره بسیار پنهان کرده بودند، پس به نزد آن چاه رفت و آنها را
.«1» گرفت و بر اصحاب خود بالسویّه بر صغیر و کبیر قسمت کرد
و دور نیست که همان چاه باشد که بالفعل در راه مکه معظمه واقع است و به رس مشهور است.
عامه و خاصه به اسانید بسیار نقل کرده اند از صهیب که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم به حضرت امیر المؤمنین علیه
السّلام فرمود: یا علی! شقی ترین پیشینیان کیست؟
گفت: پی کننده ناقه صالح.
گفت: راست گفتی، کیست شقی تر و بدبخت ترین پسینیان؟
گفت: نمی دانم یا رسول اللّه.
.«2» فرمود: آن کس که ضربت بر فرق سر تو بزند
و از عمار یاسر روایت کرده اند که گفت: در غزوه عشیره من و علی بن أبی طالب علیه السّلام بر روي خاك خوابیده بودیم،
ناگاه دیدیم که حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم به پاي مبارك خود
ما را بیدار کرد و فرمود: می خواهید شما را خبر دهم به دو کس که شقی ترین مردمند؟
گفتیم: بلی یا رسول اللّه.
.«3» فرمود که: احمر ثمود که پی کرد ناقه را و آن که تو را ضربت زند بر سرت که ریشت را به خون آن تر کند
و به سندهاي بسیار منقول است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم روزي بیرون آمد و دست حضرت علی بن ابی
طالب علیه السّلام در دستش بود و می فرمود: اي گروه انصار! اي گروه فرزندان هاشم!
ص: 317
اي گروه فرزندان عبد المطلب! منم محمد، منم رسول خدا، بدرستی که من خلق شده ام از طینتی که محل رحمت الهی است
با سه کس از اهل بیتم: من و علی و حمزه و جعفر.
پس شخصی گفت: یا رسول اللّه! اینها با تو سواران خواهند بود در روز قیامت؟
فرمود: مادرت به عزایت نشیند، سوار نمی شود در آن روز مگر چهار کس: من و علی و فاطمه و صالح پیغمبر خدا؛ اما من بر
براقی سوار می شوم، و فاطمه دختر من بر ناقه عضباي من، و صالح بر ناقه خدا که پی کردند، و علی بر ناقه اي از ناقه هاي
بهشت که مهارش از یاقوت باشد، و آن حضرت دو حلّه سبز پوشیده باشند پس بایستد میان بهشت و دوزخ در حالتی که مردم
چندان شدت کشیده باشند که عرقهاي ایشان به بدنهاي ایشان رسیده باشد، پس بادي از جانب عرش الهی بوزد که عرقهاي
ایشان را خشک کند، پس گویند فرشتگان و پیغمبران و صدیقان که: نیست این مگر ملک مقرب یا پیغمبر مرسل، پس ندا
کند
.«1» منادي که: این ملک مقرب و پیغمبر مرسل نیست و لیکن علی بن ابی طالب است برادر رسول خدا در دنیا و آخرت
و در روایات معتبره وارد شده است که پرسیدند از حضرت امام حسن علیه السّلام که: کدامند آن هفت حیوان که از رحم
بیرون نیامده اند؟
فرمود: آدم، و حوا، و گوسفند حضرت ابراهیم علیه السّلام، و ناقه حضرت صالح علیه السّلام، و مار بهشت، و کلاغی که خدا
.«2» فرستاد که تعلیم قابیل نماید که هابیل را دفن نماید، و ابلیس لعنه اللّه
و در بعضی روایات وارد شده است که: چون ناقه را پی کردند، همان نه نفر که ناقه را پی کرده بودند گفتند: بیائید صالح را
نیز بکشیم که اگر راست گفته باشد عذاب را، ما پیشتر او را کشته باشیم، و اگر دروغ گفته باشد ما او را به ناقه ملحق کرده
باشیم، پس شب بر سر خانه او آمدند، یا غاري که در آنجا عبادت خدا می کرد، و حق تعالی ملائکه را فرستاده
ص: 318
.«1» بود که حراست آن حضرت می کردند، آن ملائکه ایشان را به سنگ هلاك کردند
می گفتند، پادشاه ثمود شده « ملکاء » و از کعب الاحبار روایت کرده اند که: سبب پی کردن ناقه آن بود که زنی بود که او را
بود، و چون مردم رو به صالح علیه السّلام نمودند و ریاست به آن حضرت منتقل شد، ملکاء بر آن حضرت حسد برد و گفت
می گفتند و او معشوقه « قبال » می گفتند و او معشوقه قدار بن سالف بود، و زن دیگر که او را « قطام » به زنی از آن قوم که او را
مصدع بود،
و قدار و مصدع هر شب با یکدیگر می نشستند و شراب می خوردند، پس ملکا به آن دو ملعونه گفت: اگر امشب قدار و
مصدع به نزد شما بیایند به ایشان دست مدهید و بگوئید: ملکه ما دلگیر و غمگین است براي ناقه صالح، ما اطاعت شما نمی
کنیم تا شما ناقه را پی کنید.
پس چون قدار و مصدع به نزد ایشان آمدند، ایشان این سخن گفتند و آنها قبول نمودند که ناقه را پی کنند، پس هفت نفر
در شهر نه نفر بودند که » : چنانچه حق تعالی فرموده است که ،«2» دیگر بهم رسانیدند و با خود متفق کردند و ناقه را پی کردند
.«3» « افساد می کردند در زمین و اصلاح نمی کردند
مترجم گوید: بنا بر این روایت، این قصه بسیار شبیه می شود به قصه شهادت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام، لهذا آن
و چنانچه از آن ناقه منفعت شیر می بردند از آن ،«4» می گویند که آیت بزرگ خدا بود در این امّت « ناقه اللّه » حضرت را
حضرت منافع علوم نامتناهی می بردند؛ و چنانچه بعد از پی کردن ناقه، آنها به عذاب ظاهر معذّب شدند، بعد از شهادت آن
حضرت ائمه حق مغلوب شدند و خلفاي جور بر ایشان غالب شدند و اکثر خلق در ضلالت ماندند تا قائم آل محمد علیهم
السّلام ظاهر گردد، و لهذا همه جا تشبیه شده است ابن ملجم
ص: 319
و در باب سابق روایتی گذشت که حضرت صالح علیه ،«1» علیه اللعنه به پی کننده ناقه، و هر دو ولد الزنا بودند به اتفاق
.«2» السّلام نزد حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مدفون است
و در بعضی از روایات معتبره
وارد شده است که: عذاب بر قوم حضرت صالح در چهارشنبه نازل شد، و در بعضی وارد شده است که ناقه را در چهارشنبه
و منافاتی در میان این دو روایت هست. .«3» پی کردند
باب